eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.2هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
72 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم_المحسن: @Bisimchi_hojaji #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
ازامشبےبـه‌بعدبه‌عشق‌محرمت چله‌گرفته‌ام‌که‌گنه‌کم‌کنم‌حسیـن... #محرم
به‌ قول‌ حـاج‌ مھدی: آقـٰا‌ من‌ که‌ یه‌ کربلـٰا‌ نیومدم اِنتظـٰار داری‌ حالَم‌ خوب‌ باشہ؟! نه‌ اَربـٰاب‌ حـالَم‌ بَدھ خیلی‌ بَد ، بطـلب امـسـال مـارو. . . !🥲💔 - حبیبی‌حسین -
بعضی از روزهای جمعه تلفن همراهش خاموش بود. وقتی دلیلش رو می‌پرسیدم گفت: ارتباطم را با دنیا کمتر می‌کنم تا کمی زمانم را برای امام زمانم اختصاص بدهم. اینکه چطوری می‌توانم برای ایشان مفید باشم. | شهید محسن حججی | کـانـال‌رسمےشھیـدمحسن‌حججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@Mohsendelha1370
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
✨چله زیارت عاشورا✨ در کتاب مفاتیح الجنان و قبل از متن زیارت عاشورا، حدیثی از امام باقر در ثواب این
✨چله زیارت عاشورا✨ در کتاب مفاتیح الجنان و قبل از متن زیارت عاشورا، حدیثی از امام باقر در ثواب این زیارت آمده است که می‌فرمایند: به تحقیق این دعا دعایی است که ملائکه آن را می‌‏خوانند و خداوند در قبال آن برای تو صد هزار هزار درجه می‏‌نویسد و مثل کسی خواهی بود که با امام حسین (ع) شهید شده باشد. نوشته شود برای تو ثواب زیارت هر پیغمبری و رسولی و ثواب زیارت هر که زیارت کرده حسین‏‌ (ع) را از روزی که شهید شده است. 🟢روز دوم 🪴اسامی شرکت کننده:🙃🤍 ۱_صلوات۳۱۳✅ ۲_دلوین✅ ۳_سࢪبـٰازࢪهبـࢪ|sᴀʀʙᴀᴢ ʀᴀʜʙᴀʀ✅ ۴_صلوات✅ ۵_فاطمه✅ ۶_شهید حججی عزیز✅ ۷_شهید حججی✅ ۸_محمد طاها ربیعی✅ ۹_احیا صفر پور✅ ۱۰_شهید گمنام✅ ۱۱_حلما طالبی✅ ۱۲_خادم الشهدا✅ ۱۳_یا زهرا✅ ۱۴_جون خادم المهدی✅ ۱۵_Z.F✅ ۱۶_عاشق کربلا✅ از همگی قبول باشه انشاءالله🙃🤍 التماس دعا🤲🏻📿
شهید نام و نام خانوادگی: بابک نوری هِریس نام پدر: محمد تاریخ تولد : 1371/07/21 محل تولد : گیلان - رشت تاریخ شهادت : 1396/08/27 محل شهادت : سوریه - بوکمال سن: ۲۵سال محل مزار شهید : گلزار شهدای رشت کتاب مربوط به شهید: بیست و یک روز و یک لبخند @Mohsendelha1370
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان: حجم: 11.65M
زیارت عاشورا 🌸 به نیابت شهید بابک نوری هِریس🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان :)🌸.. {عج‌اللّٰہ} : بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہ‌ام حضـرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد. |📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱| کـانـال‌رسمےشھیـدمحسن‌حججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@Mohsendelha1370
این نهایتِ بدبختیِ ماست ‌که ‌در خیابان راه می‌رویم ‌و چشم ‌در ‌اختیار ما نباشد ، ‌ ‌و ما در ‌اختیار ‌چشم باشیم ؛ ‌یکی از ‌خاصیت‌هایِ ‌قطعیِ ‌عبادت ‌‌واقعی ، تسلط ‌‌انسان ‌بر شهواتش است . . -شهیدمرتضی‌مطهری ‹
بلافاصله نگاهم به سرِ ابراهیم افتاد قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود.. مسیر یک گلوله را میشد بر روی موهای او دید با تعجب گفتم: داش ابرام سرت چی شده؟ دستی به سرش کشید با دهانی که به سختی باز میشد گفت: میدانی چرا گلوله جُرات نکرد وارد سرم بشود؟ گفتم چرا..؟ ابراهیم لبخندی زد و گفت: گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود چون پیشانی بند"یامهدی"به سرم بسته بودم..
 سرزمین غریب نماینده دانشگاه براے استقبالم به فرودگاه اومد ...  وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر ڪرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد ڪنه... سوار ماشین ڪه شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ... - شما اولین دانشجوے جهان سومی بودید ڪه دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت ڪشید ... زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ... - و اولین دانشجویی ڪه از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاڪ انگلستان شده ... نمی دونستم باید این حرف رو پاے افتخار و تمجید بگذارم ...  یا از شنیدن ڪلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم ڪه بقیه اینطوری نیومدن ... ولی یه چیزے رو می دونستم ... به شدت از شنیدن ڪلمه جهان سوم عصبانی بودم ...  هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توے نظرم می چرخید ... اما سڪوت ڪردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ... من رو به خونه اے ڪه گرفته بودن برد ...  یه خونه دوبلڪس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه ڪوچیڪ جلوے در و حیاط پشتی...  ترڪیبی از سبڪ مدرن و معماری خانه هاے سنتی انگلیسی ...  تمام وسایلش شیک و مرتب ... فضاے دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ...  همه چیز رو طورے مرتب ڪرده بودن ڪه هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نڪنه ... اما به شدت اشتباه می ڪردن ... هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ...  من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ...  توے فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبرے از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ... - بابا ... چرا من رو فرستادے اینجا؟ ... نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سیدعلے حسینے ...
🌷🍃🍂    اتاق عمل دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و ڪار در بیمارستان بود ... اگر دقت می ڪردی ... مشخص بود به همه سفارش ڪرده بودن تا هواے من رو داشته باشن ...  تا حدے ڪه نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوے تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی ڪرد ... جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ...  این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ... از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ...  گاهی ترس ڪوچیڪی دلم رو پر می ڪرد ... حالا اطلاعات علمی و سابقه ڪارے ...  چیزی بود ڪه با خبر بودنش جاے تعجب زیادے نداشت ... هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شڪ به یقین نزدیڪ تر می شد ...  فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ... - چرا بابا؟ ... چرا؟ ... توے دانشگاه و بخش ... مرتب از سوے اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ...  و همچنان با قدرت پیش می رفتم و براے ڪسب علم و تجربه تلاش می ڪردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ...  اون هم ڪنار یڪی از بهترین جراح هاے بیمارستان ... همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ...  تا اینکه وارد رختڪن اتاق عمل شدم ... رختڪن جدا بود ... اما ... نویسنده متن👆فرزند شهید سیدعلے حسینے ... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Mohsendelha1370 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄