eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.2هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
61 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم_المحسن: @Bisimchi_hojaji #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸﴿ وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏ ﴾🌸 ... ‌براے ‌انسان‌ بهره اے جز با ســـعۍ ‌و کوشـش ‌او نيست‌..!ツ 🍃سوره نجم آیه ۳۹🍃
این قسمت: شهید حمید سیاهکالی مرادی «رمز یادت باشد»
شهید حمید سیاهکالی مرادی: [خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود پناه بر خدا از آن روزی که گناه فرهنگ و عادت مردم شود]
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
عشق واقعی یعنی این...💔 #عاشق‌ترین_شهید_مدافع‌حرم #شهید_حمید_سیاهکالی
گفت و گوی "شاهد یاران" با همسر شهید حمید سیاهکلی از مدافعان حرم «دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی‌توانی بلرزانی!»
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، شهید حمید سیاهکالی مرادی به تاریخ ۴ اردیبهشت‌ماه ۱۳۶۸ در قزوین ولادت یافت و در 5 آذر ماه سال 1394 در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در نبرد با تروریستهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید.
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
Toggle navigationصفحه نخست گفت و گوی "شاهد یاران" با همسر شهید حمید سیاهکالی از مدافعان حرم دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی‌توانی بلرزانی! سه‌شنبه, ۰۴ آذر ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۲۳ مصاحبه نوید شاهد - همسر شهید مدافع حرم، حمید سیاهکالی می‌گوید: صبح روز اعزام به ســوریه، هنگام خداحافظی به من گفت «دلم را لرزاندی؛ امـا ایمانم را نمی‌توانی بلرزانی.» به گزارش خبرنگار نوید شاهد، شهید حمید سیاهکالی مرادی به تاریخ ۴ اردیبهشت‌ماه ۱۳۶۸ در قزوین ولادت یافت و در 5 آذر ماه سال 1394 در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در نبرد با تروریستهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید.  شهید سیاهکالی همان شهیدی است که ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله خامنه‌ای (مدظله‌العالی) در جمع خبرگان ملت اینگونه او را معرفی می‌کند: «پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (سلام الله علیها) می‌شود؛ گریه‌ی ناخواسته‌ی این دختر، دل او را می‌لرزاند؛ به این دختر -به خانمش- می‌گوید که گریه‌ی تو دل من را لرزاند، اما ایمان من را نمی‌لرزاند! و آن خانم میگوید که من مانع رفتن تو نمی‌شوم، من نمی‌خواهم از آن زن‌هایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه‌ی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سال‌ها است، مال همین روزهای در پیش ]روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوان ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت‌های درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمی‌شود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البته آن پسر هم بعد می‌رود شهید می‌شود؛ جزو شهدای گرانقدر دفاع از حریم حضرت زینب (س) است. وضعیت این‌جوری است.
گفت و گو با همسر شهید فرزانه ســیاهکالی مرادی، دانشجوی رشته مهندسی بهداشت حرف‌های دانشگاه علوم پزشکی قزوین همسر جوان ۲۶ ساله‌ای است که پنجم آذرماه 1395 کیلومترها آن سوتر از مرزهای ایران، در دفاع از حرم بانوی رشید کربلا خون داد و ســه روز بعد، مردم قزوین قهرمان ملی‌شان را تا گلزار شهدا بدرقه کردند. همسر شــهید از لحظه‌هایی می‌گوید که با حمیــد زندگی کرد و زندگــی‌اش را با یک پاسدار شریک شد. لحظه‌هایی که با اشک نام گلدوزی‌شده‌اش را از روی لباس نظامی‌اش کند؛ همان را که روزی خودش با تمام عشق و علاقه بر لباس همسر پاسدارش دوخته بود و هنوز همانجا بر اوپن آشپزخانه مانده است. او از راهی روایت می‌کند که زمانی آرزوی خود و همسرش بود و اکنون‌ که همسرش به آرزوی خود رسیده، او نیز با تمام توان میخواهد در آن گام بردارد.
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
گفت و گو با همسر شهید فرزانه ســیاهکالی مرادی، دانشجوی رشته مهندسی بهداشت حرف‌های دانشگاه علوم پزشکی
از روزهای آشناییتان تعریف کنید. همسـرم پسـرعمه من بــود و از کودکـی یکدیگر را می‌شناختیم؛ اما بــه دلیل فضا و اعتقــادات مذهبی فامیل، تداخل محرم و نامحرم در آن وجود نداشت و همین هم سبب می‌شد که ما در دوران کودکی نیز با یکدیگر هم‌بازی نشویم. وقتی بزرگتر شدیم، آبان‌ماه سال ۹۱ عقد کردیم و یکماه پس از آن نیز همزمان با عید غدیر خم عروسی برگزار شـد، در طول زندگی مشترکمان به دلیل فعالیت‌هایی که داشتیم، مدت زیادی را با یکدیگر نمی‌گذراندیم.
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
از روزهای آشناییتان تعریف کنید. همسـرم پسـرعمه من بــود و از کودکـی یکدیگر را می‌شناختیم؛ اما بــه د
علت این موضوع چه بود؟ هردوی ما دانشــجو بودیم و بخشی از زمان خود را در دانشگاه به ســر می‌بردیم، از سوی دیگر رشد کردن در خانواده‌های مذهبی به ما آموخته بود که باید زکات دانش خود را به هر شــکل ممکــن بپردازیم و از همین رو در جلسات مذهبی به آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن می‌پرداختیم. روزهایـی از هفته را نیز در باشگاه نزد پدرم به ورزش کاراتـه میپرداخـت، وی همچنین مربـی حلقه‌های صالحین بــود و هر هفته در پایگاه شهدای صادقیه جلسه داشت. در روزهــای نزدیــک به عیــد که زمان شستوشوی موکت‌های حسینیه سپاه بود، همسرم به سربازان کمک می‌کرد تا خسته نشوند و بتوانند از دوران سربازی خود لذت ببرند. همسرم علاوه بر انجام وظایف و شرکت در رزمایش‌ها و مأموریتهای کاری، در هیئت خیمه‌العباس نیز فعالیت داشت و پنجشنبه هر هفته در آن حضور می‌یافت؛ ضمن اینکه جلســاتی نیز به صورت متفرقــه در هیئت برگزار می‌شد اما در مجموع فکر نمی‌کردیم عمر زندگی ما تا این اندازه کوتاه باشد.