🕊خلاصه ای از زندگی🕊
🌷سلام من مرتضی عطایی ۴ اسفند ماه سال ۱۳۵۵ ، در مشهد ، و به عنوان دومین فرزند یک خانواده هشت نفری به دنیا آمدم .
🌷 در همان محل تولدم تحصیلات دوره ابتدایی و متوسطه را سپری کردم و سپس در مغازه پدرم مشغول به کار شدم ، شغل پدرم تاسیسات ساختمان بود و با وجود طاقت فرسا بودن کار ، من همیشه به فعالیت های فرهنگی و مذهبی هم توجه کامل داشتم .
🌷 در ۲۳ سالگی ازدواج کردم و صاحب یک فرزند دختر به نام نفیسه و یک پسر به نام علی شدم . پس از آن هم به همان شغل پدری ادامه دادم تا این که توانستم با پس انداز درآمد اندک خود یک واحد کوچک آپارتمانی خریداری کنم و یک زندگی ساده و پاک را با عشق به ولایت و شهدا سپری کنم .
🌷من در مجموع بیشتر از ۲۰ بار به کربلا رفتم ، تقریبا با تمام فامیل و آشنایان یکبار را به کربلا رفته بودم . نزدیک اربعین گذرنامه ها را جمع می کردم و کلی هزینه و تلاش می کردم تا همه بتوانند به کربلا برسند و کارهای فرهنگی ام تنها مختص بسیج نبود.
🌷 مزار شهید کاوه زیاد می رفتم و همیشه می گفتم اگر آن زمان بودم حتماً جنگ می رفتم و همیشه به حال شهدا غبطه می خوردم . پدرم زمان جنگ در کمیته کار می کرد و مادرم نیز فعالیت های پشت جبهه داشت .
با شروع شدن درگیری ها در سوریه ، من دیگر مانند گذشته نبودم و برای اعزام به سوریه به هر دری می زدم و نمی خواستم از کاروان مدافعان حرم جا بمانم . به خاطر دشواری هایی که برای اعزام داوطلبان بسیجی به سوریه وجود داشت من با هر مشقتی که بود توانستم خود را در کاروان فاطمیون که مدافعان حرم افغانستانی بودند جای دهم و به سوریه بروم در حالی که هنوز خانواده ام از این موضوع مطلع نشده بودند.
#ادامه👇
@Mohsendelha1370
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
🕊خلاصه ای از زندگی🕊 🌷سلام من مرتضی عطایی ۴ اسفند ماه سال ۱۳۵۵ ، در مشهد ، و به عنوان دومین فرزند یک
#ادامه👇
.🌷 خیلی زود توانستم با نام ابوعلی با رزمندگان تیپ فاطمیون قرین شوم ، به طوری که بسیاری از دوستان من هم اطلاع نداشتند که من افغانی نیستم و از مشهد خود را به این قافله رسانده ام ، همچنین من یکی از بهترین دوستان شهید مصطفی صدرزاده و شهید مهدی صابری بودم و شهادت این عزیزان خود دلیل بیشتر شدن شوق من به شهادت بود.
🌷 من جانشین تیپ عمار لشکر فاطمیون بودم و رشادت هایی که همراه بچه های فاطمیون در درگیری های تل قرین ، تدمر ، دیرالعدس ، بصرالحریر ، القراصی و خانطومان داشتم باعث شده بود که نام من به کلمه ای رعب آفرین برای تکفیری ها تبدیل شود.
🌷 به خاطر صدماتی که دیده بودم ، در هفته حداقل چندبار دچار تشنج می شدم و اگر قرص نمی خوردم ، بیهوش می شدم که از عوارض موجهای انفجار بود.
🌷 در نهایت پس از مبارزات فراوان و چند بار مجروحیت های گوناگون ، در ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۹۵ و همزمان با روز عرفه در درگیری های منطقه لاذقیه بود که من آرپیجی برداشتم ؛ پشت ارتفاعی نیم متری رفتم و شلیک کردم.
🌷 زمانی که می خواستم سومین گلوله آرپیجی را شلیک کنم ، روی زانو که بلند شدم گلوله تکتیرانداز دشمن به من اصابت کرد . تیر به گلویم خورد . به پشت افتادم و همانجا شهید شدم و به دوستان شهیدم پیوستم .
#شهیدانه
#شهید_مرتضی_عطایی
#مدافعان_حرم
@Mohsendelha1370
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
🌹خلاصه ای از زندگی 🌹 🌸سلام دوستان من حسین ولایتی فر هستم که در ٦ تیر ماه ١٣٧۵ در شهرستان دزفول دید
#ادامه
🌸بیشتر هم و غم من مسائل فرهنگی جامعه بود . وقتی می دیدم کسی از دوستانم از فضای مسجد دور شده بسیار ناراحت می شدم و برای بازگشتشان به فضای مذهبی تلاش می کردم .
با وجود اینکه در پرورش دام و طیور درآمد خوبی کسب کردم اما همیشه آرزوی پوشیدن لباس پاسداری داشتم زیرا معتقد بودم که لباس پاسداری ، لباس شهداست و بالاخره بعد از دو سال ، در ٢٠ سالگی جذب سپاه شدم و دوره های تکاوری را پشت سر گذاشتم . حالا دیگر لباس پاسداری به تن داشتم ، همان لباسی که از نوجوانی و جوانی در آرزوی پوشیدن آن بودم .
بعد از گذراندن دوره های اولیه محل خدمتم شهر اهواز شد و من از زادگاهم دور شدم و دیگر فضای کار در جلسات قرآن برایم وجود نداشت . فقط سه روز اخر هفته را در دزفول بودم و همین فرصت کافی بود تا خادمی هیات محبان اباالفضل العباس علیه السلام را عهده دار شوم .
✨مدتی دنبال انتقال از اهواز به دزفول بودم ، می خواستم در شهر خودم کار کنم و به مسائل فرهنگی بپردازم اما نشد .
چند وقتی هم پیگیر اعزام به سوریه شدم ؛ اما شرایط جوری نشد که بتوانم مدافع حرم شوم .
شب هفتم محرم سال 1397 ، شهیدی گمنام مهمان هیات ما بود وقتی قرار شد تابوت را از آمبولانس به داخل حسینیه بیاورند ، من یکی از کسانی بودم که زیر تابوت را گرفتم . وقتی شهید گمنام را به داخل حسینیه آوردند ، من دست خود را روی تابوت گذاشتم و با صدای بلند گریه کردم و اشک ریختم و با آن شهید گمنام درددل کردم .
🌸پنج روز بعد در رژه ی نیروهای مسلح در اهواز ، دشمنان نظام جمهوری اسلامی ، حادثه ای تروریستی را رقم زدند و عده ای شروع به تیراندازی به سمت همه ی حاضران مراسم کردند ، من که در کمین و ضد کمین مهارت داشتم ، اگر می خواستم در آن معرکه جان خود را حفظ کنم امکان نداشت تیر بخورم
اما وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و هیاهو همه می خوابند روی زمین ، جانبازی را دیدم که نمی توانست فرار کند و روی ویلچر گیر کرده بود ، من به سمت آن جانباز دویدم تا او را عقب بیاورم و جان او را حفظ کنم ، که همان لحظه چندین تیر به سینه ام اصابت کرد و من در سن 22 سالگی به عنوان شهید مدافع وطن به شهادت رسیدم .
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄