هدایت شده از تبادلات گستࢪده لبخند《 بنࢪ 》
#قبل_از_آن
پارت آینده🔱
از ماشین پیاده شدم و رفتم کنار دره وایسادم💔
آریا نگران اومد سمتم که #اسلحه اش رو که برداشته بودم رو به سمت قلبم گرفتم
داد زد: 😳😳😳😳
_شادن.... #دیوونگی نکن احمق.... من برات توضیح میدم... به خدا برات جبران میکنم
با بغض گفتم:
_خیلی عوضی ای....زندگیم رو نابود کردی... پدرم رو کشتی... مادرم رو افسرده کردی... خانواده ام رو دیوونه کردی حالا از من چی میخوای؟ من احمق عاشقت شده بودم ولی تو چی هان😭😭😭😭😭😭
جیغ زدم:
_تو چیکار کردی برام💔💔💔💔⚜
_شادن تورو خدا... همه چیز رو برات توضیح میدم من... ولی الان نه... اون اسلحه رو بیار پایین.... باهات حرف بزنم
_دیگه..... چی..... میخوای..... بگی
و بعدش درد خیلی بدی زیر دلم پیچید آروم لب زدم:
_اریا... بچه ام
#اگر_رمان_با_غم_و_غصه_دوست_داری_با_قهرمان_زن_و_پایان_خوش_دنبالش_کن!
https://eitaa.com/joinchat/242090146C00e167049c