محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
جـايٺ عجیب خالـیسٺ محسݩ جان...! با این دلتنگی چہ کنیم...؟!!🥀😭 از چشمان👁 تو فهمیدم منشأ همه دلتنگیها
#برشے_از_ڪتاب_سـربلنـد 📘
کدتهران می افتادبرای همین دلم💙قرص بودولی به پدرش گفته بود.وقتی داشت برمیگشت،پدرش گفت:(اقامحسنتون داره ازسوریه برمیگرده.)دهنم بازماند:(ازکجا؟سوریه؟)😳
شهیدنشدنش راازچشم من میدید.میگفت:(خمپاره کنارمن خوردو منفجرنشدچون توراضی نیستی من شهیدنمیشم.)
شب هانورموبایلش رامیدیدم👀که دعامیخواند.میدیدم👀که نمازشب میخواند.درخانه خداگریه وزاری 😭میکند.قبل ترهافکرمیکردم حاجت دارد،میخواهدازدواج کند.بعدکه ازدواج کرد فهمیدم نه،حاجتش چیزدیگری است،عشق شهادت دارد😍
هروقت کارش جایی گیرمیکردوتیرش به سنگ میخوردزنگ میزدکه برایش قران بخونم.داشتم غذادرست میکردم زنگ میزدومیگفت:(مامان برام یس بخون.)کارم رارهامیکردم وجلدی(سریع)برایش می خواندم.میخواست زمینی راکه پدرش بهش داده بود،بفروشدوجای دیگری خانه🏠 بخرد.چهل تاسوره حشربرایش نذرکردم.سی وهشتمی را که خواندم به فروش رفت.وقتی می امدخانه مان🏡ومیدید👀دارم قران میخونم به خانمش میگفت:(ببین،مامانم داره قران میخونه که شهیدنشم.)خون خونش رامیخوردومیگفت:(همین که میان اسمم روبنویسن،خط میزنن که حججی نه.😔 )گریه میکردومیگفت:(نکنه کسی رفته وچیزی گفته،باباحرفی نزده باشه؟)
ماه رمضان اخری ده روزمرخصی گرفت ومنوپدرش رابردمشهد.گرم بود.ظهرکه نمازجماعت میخواندیم من راباتاکسی برمیگرداندهتل که اذیت نشوم.خودش نمیخوابید،دوباره برمیگشت حرم.می ایستادبه دعاونماز.
#مادرانه
#مادر_شهید