❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️
✂️ #برشی_از_یک_کتاب
#عاشقانہ_شہدا
او رفت به نماز ایستاد و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد. من خسته شدم خوابم گرفت. 😴
گفتم "تو هم با نماز شب خواندنت🤕. چقدر طولش میدهی؟ من که خوابم گرفت، مومن خدا."😞
گفت: "سعی کن خودت را عادت بدهی. مستحبات انسان را به خدا نزدیکتر میکند."😍❣
حمید سکوتهای عجیبی داشت. شاید این سکوتها مال تمام شیعههاست.🌸👌
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
#کتاب_حمید_باکری
روایت #فاطمه_امیران_همسر_شهید
صفحه ۱۸.
💠کانال محـــــღـندلـها💠
@Mohsendelha1370
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
با چنــد تا از بچہهاے سپــاه توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم.
یہ روز ڪہ حمیــد از منطقہ اومد بہ شوخــی گفتم: دلــم میخواد یہ بار بیاے و ببینی اینجا رو زدن و من هم ڪشتہ شدم، اون وقت برام بخونی ، فاطمہ جان شھــادتت مبارك !
بعد شروع ڪردم بہ راه رفتن و این جملہ رو تڪرار ڪردم.
دیدم از حمید صــدایی در نمیاد.
نگاه ڪردم دیدم داره گــریہ میڪنہ!
جا خوردم و گفتم: تو خیلی بی انصــافی. هر روز میرے تو آتش و منم چشم بہ راه تو. اونوفت طاقت اشڪ ریختن منو ندارے و نمیذارے گریہ ڪنم.
حالا خودت نشستی و جلوے من داری گریه میڪنی؟
سرشو آورد بالا و گفت: فاطمہ جان بہ خــدا قسم اگہ تو نبــاشی من اصلا از جبھہ برنمیگــردم.
#شهیدحمیــدباڪرے
#عاشـقانه_شهدا🙃🍃
پـس ازشروع زنـدگـے مشترکـمان
یـڪ میهمانے گرفتـیم؛😇
و عده اے از اقوام را بہ خانہمـــان دعوت ڪردیم😊
این اولین مهـمانے بود کـہ
بعد از ازدواج مےگرفتیم و بـہ قولے؛هـنـر آشپزے عـروس خانـم مشخص مـےشد😃
اولیـن قاشق غـذا را کـہ چشیـدم،
شـورے آن حلقم را سوزاند!😖
از این کـہ اولین غذاے میہمانے ام شور شده بود،
خیلے خجالت ڪشیدم😢
سفره را کـہ پہن ڪردیم، محمد رو بہ مہمان هـا گفت:
قبل از اینڪـہ غذا رو بخورید،
بـایـد بگویـم این غـذا دستپخت دامـاد است😀
البتـہ بـاید ببخشید کـہ کمے شور شده اسـت😅
آن وقت کمے نـاݧ پنیر سـرسفـره آورد و بـا خنده ادامہ داد:
البتـہ اگـہ دست پختم را نمےتوانید بخورید، نـاݧ و پنیر هم پیـدا مےشـود😉
#شهیدسیدمحمدعلےعقیلے
#عاشـقانه_شهدا🙃🍃
رفتہبودیممشهد...
میخواسترضایتمادرشروبراےسوریہ
بگیره... یڪبارڪہازحرمبرگشت،
همانطورڪہعلےدربغلشبود،
موبایلروبرداشتموشروعڪردمبہفیلم
گرفتن... :)
ازاوپرسیدم:
_ چہآرزویےدارے؟
+یہآرزوۍخیلےخیلےخوببراۍخودم
ڪردم؛انشااللھ ڪہبرآوردهبشہ...♥
_چہآرزویے؟
+حالادیگہ...😉
-حالابگو
+حالادیگہ...نمیشہ!
_یہڪمشوبگو
با ادا واصولگفت
+شِداره،شِ...🙈
_ بعدشچے؟
+شِداره...هِ داره...الفداره...تِداره...
_ شهادت؟
همسر#شهید_محسن_حججے
#عاشـقانه_شهدا🙃🍃
همیشہ همســردارےاش خــاص بود؛ وقتے مےخواستیم با هم بیــرون برویم،
لباسهایش را مےچیــد واز من مےخواست تا انتخــاب ڪنم…❤️
و از طرف دیگــر توجہ خاصے بہ مــادرش داشت؛ هیچـوقت چیــزے را بالاتر از مــادرش نمےدیـد…🍃
تعــادل را رعایت مےڪرد بہ خاطر دل همســرش، دل مــادرش را نمےشڪست و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بےاحتــرامے نمےڪرد…💚
همسر#شهیدمہــدینــوروزی
#عاشـقانه_شهدا🙃🍃
برای خرید سر عقد رفته بودیم
موقع پرو لباس مجلسیم یواشکی بهم گفت:
«هنوز نامحرمیم!
تا بپسندی برمیگردم.»
رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت
برای همه خریده بود جز خودش.
گفت خودم میل ندارم.
وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است.
ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟😳»
گفت: «میخواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم❤️»
همسر#شهید_محسن_حججی
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
احسان عادت داشت وقتی با من صحبت میکرد دست هایم را می گرفت. یا مثلا کنار هم روی مبل نشسته بودیم و داشتیم تلوزیون نگاه می کردیم. یک دفعه دستم را می گرفت و توی دست هایش فشار می داد و می خندید. همه این پنج سال را ما درست با همان شور و عشق اول زندگی گذراندیم.😍❤️
همسر#شهیداحسانحاجیحتملو
#عاشقانه_شهدا ❣
محمد در آخرین پیامک ،
برایم نوشته بود :
« هرجا باشم عاشقتـم
ایران باشم یا خارج ،
هرجا باشم عاشقتـم...»
میگفت همسرِ سادات داشتن
هم خوب است و هم سخت ...!
فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (س)
است ، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی دهد
و از طرفی قدمهایش برڪت زندگی است.»
محمد خیلی خوش اخلاق بود ، واقعا
اگر بگویم اخم او را ندیدم گزافه نیست ،
حتی وقتی در معراج شهدا برای آخرین بار
او را دیدم همان لبخندِ زیبا و همیشگی را
روی لب داشت ...
خدا را شڪر میڪنم
که محمد من هم "شهید" شد
چون او شهادت را دوست داشت
خیلی شهادت را دوست داشت ...
✍ به نقل از همسر شهید
#عاشـقانه_شهدا🙃🍃
مـیدیـدمغیـرتـۍڪهبـهدینونـاموس
اهــلبیــت(؏)داردحتمـاًبـهخـانـوادههـم
همیـنغیـرترادارد..
ایمـان،غیـرت،مسئـولیـتوشنـاختۍڪه
بـهاحمدپـیـداڪـردهبـودم،بـاعـثشــد
نظـرمبـراۍازدواجمثبـتبـاشـد..🍃
همسر#شهیداحمدمکیان
#شهدا
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
میلاد پیامبر اکرم(ص) بود که
مهریه را معین کردند
همان روز هم با حضور فامیل ها یک مراسم عقد ساده برگزار کردیم
صیغه عقد را که خواندند
رفتیم با هم صحبت کنیم
دیدیم دنبال چیزی می گردد
گفت: اینجا یه مُهر هست؟
پرسیدم: مُهر برای چی؟
مگه نماز نخوندی؟!
گفت: حالا تو یه مُهر بده...
گفتم: تا نگی برای چی میخوای،نمیدم...
می خواست نماز شکر بخواند
که خدا در روز میلاد رسول الله
به او همسر عطا کرده!
ایستادیم و با هم نماز شکر خواندیم
همسر#شهیدعبداللهمیثمی
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
این پا و آن پا مۍڪرد
انگار سردرگم بود
تازه جراحتش خوب شده بود
تا اینڪہ بالاخره گفت:
نمۍدانم ڪجاۍ ڪارم لنگ مۍزند
حتماً باید نقصـۍ داشتہ باشم ڪہ
شهید نمۍشوم
نڪند شما راضۍ نیستۍ؟
آن روز بہ هر زحمـتۍ بود
سوالش را بۍپاسخ گذاشتم
موقع رفتن بہ منطقه بود
زمان خداحافظی بہ من گفت:
دعا ڪن شهید بشم
ناراضۍ هم نباش!
این حرف محمـدرضا
خیلۍ بہ من اثر ڪرد
نمۍتوانستم دلم را راضۍ ڪنم
و شهادتش را بخواهم!
اما گفتم:
خدایا هرچہ صلاحت است
براۍ او مقدر ڪن
و براۍ همیشہ رفت…
همسر#شهیدمحمدرضانظافت
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
محسن جان!
مرد من!
در این مدت که نبودی ولی بودی اتفاقات زیادی افتاد
چقدر برایت حرف دارم
ناگفتههایی به اندازه تمام سالهای باهم بودنمان
تو هم بیا و برایم بگو
از لحظه لحظه شیرینیهای این سفر!
همسر#شهیدمحسنحججی
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』