eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.1هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
73 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم_المحسن: @Bisimchi_hojaji #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
گمانی فوق هر گمان اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ...  علی ڪار خودش رو ڪرد ..  اونقدر با وقار و خانم شده بود ڪه جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد ... با شخصیتش، همه رو مدیریت می ڪرد ... حتی برادرهاش اگر ڪاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ...  قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نڪرده بودم ... وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ...  یاد خودم افتادم ڪه توی سن ڪمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم ڪرد ...  می ترسیدم بیاد سراغ زینب ... اما ازش خبری نشد... دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ...  و توی اولین ڪنڪور، با رتبه تڪ رقمی، پزشڪی تهران قبول شد ... توے دانشگاه هم مورد تحسین و ڪانون احترام بود ...  پایین ترین معدلش، بالاے هجده و نیم بود ... هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ...  خواستگارهایی ڪه حتی یڪیش، حسرت تمام دخترهاے اطراف بود ...  مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی ڪنید ... اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلا باورم نمی شد ... گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم ڪه حس می ڪردم مریخی ها عوضش کردن ...  زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توے دست گرفته بود ... سال 75، 76 ... تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود ...  همون سال ها بود ڪه توی آزمون تخصص شرڪت ڪرد... و نتیجه اش ... زنیب رو در ڪانون توجه سفارت ڪشورهای مختلف قرار داد ... مدام برای بورسیه ڪردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهاے رنگارنگ به دستش می رسید ...  هر سفارت خونه برای سبقت از دیگرے ...  پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزترے می داد ... ولی زینب ... محڪم ایستاد ...  به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ...  اما خواست خدا ... در مسیر دیگه اے رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ... نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...