#یادگارعزیز
جانم بود و جان احمد.هیچ وقت نفهمیدم احمد بیشتر مرا دوست دارد یا من اورا.از هرچیزی اگر دوتا داشتم،دوست داشتم یکی اش را ببخشم به احمد،حتی اگر آن چیز کلیه بود مثلا.نگاهش که می کردم،تمام دلتنگی هایم یادم می رفت باکری،همت،خرازی،زینالدین را در چهره اش می دیدم.یادگار عزیزی بود برایم،یادگار تمام دلبستگی هایم.
حیلی از رفقایمان را در روز های آتش و خون از دست دادیم؛مانده بودیم ما دونفر.تمام دلخوشی مان به هم بود؛اصلا قوت قلب بودیم برای همدیگر.
"آیا جلسه برای خداست؟" نشد یک بار جلسه بگیریم و احمد در شروعش این جمله را نگوید.قربش به خدا دلمان را اینقدر نزدیک به هم کرده بود.هربار که قربان صدقه اش می رفتم می گفتم:"الهی دردت بخوره توی سرم،دورت بگردم." احمد که رفت،دلم آتش گرفت و حس بی کسی آوار شد روی دلم.
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
#شهیدحاجاحمدکاظمی