پنجره فولاد تو، جاده ابریشمى است براى ذهن خستگان، تا به تو پیوند خورند....
#پنجره_فولاد
#شهید_محسن_حججی
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
خاطرات #شهید_محسن_حججی🌻 راوے: مادر شہید محسن ارادت خاصی داشت به حضرت زهرا . انگشتر دُرّی که توی دس
خاطرات #شهید_محسن_حججی🌻
راوے: محمد ناصحے دوست شہید
من بیشتر در ستاد تدوین بودم؛ بیرون از لشکر در مناطق مسکونی. گاهی برای پیگیری کارها میآمدم داخل لشکر. محسن از در پادگان پیاده میرفت سمت زرهی؛ ولی من با ماشین داخل پادگان تردد میکردم. یک روز صبح زیر باران جلویش ترمز زدم که سوار شود.
گفت : «میخوام ورزش کنم.» فردایش باز بوق زدم که بپر بالا. گفت : «میخوام ورزش کنم.» دفعه بعد سرش را آورد داخل پنجره و گفت : «ممد ناصحی! این ماشین ماله بیت الماله، تو داری باهاش میری موظفی. اگه میخواستن، برای منم ماشین میذاشتن.»
- این ماشین ماله ردهست ، ما که نمیخوایم بریم بیرون.
- آدم تو همین چیزای خُرد مدیون میشه. خوب شدن از همین جاهاست که اگه رعایت نکنی هرچی هم زور بزنی آدم نمیشی!
سرش را از پنجره دزدید.
- آدم با این کارا صم بکم عمی میشه .
- یعنی چی؟!
- یعنی خدا به دهن و گوشِت مهر میزنه و دیگه به راه راست هدایت نمیشی. تلاش هم میکنی، اما نمیشه.
#خاطرات
#شهید_محسن_حججی🪴
#کپی_با_ذکر_منبع✔️
#داداش_محسن♥️
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
میگم رفیق...
خودت رو از پدر و مادرت ، دریغ نکن...
عمر میگذره
و میرسه روزی که
حسرتش میمونه رو دلت!
🌱@Mohsendelha1370
دل من گم شد، اگر پیدا شد
بسپارید امانات رضا...
و اگر از تپش افتاد دلم
ببریدش به ملاقات رضا ...
از رضا خواسته ام تا شاید
بگذارد که غلامش بشوم
همه گفتند محال است اما
دل خوشم من به محالات رضا...
#صبح_بخیر
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند،
به چشم ادب و احترام بنگرید.
به همسران و پدران و مادرانشان احترام کنید.
همانگونه که از فرزندان خود با اغماض میگذرید، آنها را در نبود پدران، مادران، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید.
🥀روز دوازدهم چله🥀
#مکتب_حاج_قاسم
هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
•[🌹🌱]• تـــو همـان شھیـد شاهـدِ تمـام بۍقـرارۍ هـایۍ…! #شهید_محسن_حججی💫 #داداش_محسنم♥️
•[🌹🌱]•
وشھیدنامگرفتوقتےکہخدا . .
ازشدتعشقاوراکشت♥️:)!
#شهید_محسن_حججی✨
#داداش_محسن♥️
#فرازیازوصیتنامهشهید :
🔸هرگز نمیمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق....
ثبت است بر جدیده عالم دوام ما...
چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیک تر می شوم قلبم بی تاب تر می شود...نمی دانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم...نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم...
🔸به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم می نویسم...نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند... نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد...بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است...
#شهیدمحسنحججی🌷
#عاقبتتونشهدایی 🕊
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
خاطرات #شهید_محسن_حججی🌻 راوے: محمد ناصحے دوست شہید من بیشتر در ستاد تدوین بودم؛ بیرون از لشکر در من
خاطرات #شهید_محسن_حججی🌻
راوے: هادے افشارے دوست شہید
وقتی افتادیم در مسیر پیادهروی به سمت کربلا، از همان ابتدا شروع کرد به خواندن دعای عهد. فراز به فراز میخواند که ما هم تکرار کنیم. چقدر روی پرچمش حساس بود که همه جا روی کولهاش نصب باشد.
ساعت به ساعت، دفترچه مداحیاش را بیرون میآورد و میخواند. سهچهار تایی با هم سینه میزدیم و میرفتیم. هرموقع جایی مینشستیم تا نفسی تازه کنیم، تندتند خاطرات سفر را در دفترچه زرد رنگش ثبت میکرد.
شبها هم میگفت حلقه بزنیم و باهم سوره واقعه بخوانیم. با اینکه زیاد اهل شکم نبود، نمیتوانست از موکبهایی که فلافل میدادند، دل بکند.
غروب روز سوم رسیدیم کربلا. گنبد حرم حضرت ابوالفضل را که دیدیم اشکمان جاری شد. محسن شروع کرد به خواندن زیارتنامه حضرت ابوالفضل.
#خاطرات
#شهید_محسن_حججی🪴
#کپی_با_ذکر_منبع✔️
#داداش_محسن♥️
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』