✨همسر شهید نوید صفری روایت میکند:
یکبار که آقا نوید پیگیر کارهای اداری وام ازدواجمون بود، کار گیر کرده بود؛ بهش گفتم: «آشنایی نیست کارو درست کنه؟» گفت: «کار خوبه خدا درستش کنه؛ بنده خدا چه کاره است؟!»
سوریه که بود، میگفت: «دو سه تا از بچههای اینجا خیلی نورانی هستند؛ بهشون گفتم امروز فردا شهید میشوید!»
منم گفتم: «عه! خب سفارش کن هواتو داشته باشن وقتی اونور رفتند.»
نوید گفت: «از بنده خدا نمیخوام. خدا، #خدا رو عشقه! عاشق شوی، عاشقت میشود، شهیدت میکند.»
#سوریه
#شهید_نوید_صفری🌹
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه به نامِ مادرِ سقایِ کربلاست
#حضرت_ام_البنین #کربلا
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘༻﷽༺☘
یا این دل شکسته ی ما را صبور کن
یا لا اقل به خاطر زینب ظهور کن
🤲 اللّٰھـُــم ؏جـــِّل لِوَلـیڪَ الفــَرَجـْــ
🍃
سلام علیکم معرفی شهید رحمان مدادیان
از زبان خانواده 👇🍃
#شهید_رحمان_مدادیان
#معرفیشهید
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨
شهید رحمان مدادیان🕊
↩️متولد شده در استان خوزستان شهرستان بهبهان
تاریخ تولد: 1340
تاریخ شهادت: 1367/4/31
#قسمت اول
شهید رحمان در خانواده ای مذهبی و مقید به دنیا آمد.
او دوران دبستان خود را در مدرسه طوسی و راهنمایی در مدرسه دکتر معین و دبیرستان خود را در مدرسه سلطانی به اتمام رساند.
و بعد از اتمام درس خود مشغول به کار برقکاری ماشین های سبک و سنگین پرداخت و در کار خود موفق بود.
وقی زمان خدمت سربازی اش شد راهی جبهه حق علیه باطل شد و طول خدمت سربازی خود را در خط مقدم جبهه گذراند و به مدت 21 ماه جبهه بود و روزهای آخر خدمتش بود که قطعنامه امضا شد و منافقین کور دل بعد از صلح حمله کردند و شهید مدادیان با نبردی دلاور مردانه به شهادت رسید.
روحش شاد و یادش گرامی باد 🌷
#زندگینامه_شهید_رحمان_مدادیان
#خاطرات_شهید_رحمان_مدادیان
#ادامه_دارد
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨ شهید رحمان مدادیان🕊 ↩️متولد شده در استان خوزستان شهرستان بهبهان تاریخ
🕊🌷🕊
✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨
خاطره ای از برادر شهید(فرج مدادیان)
#قسمت_دوم
یک روز شهید مدادیان و شهید حمدالله راجی می روند خانه فرج و برای آنها چایی می ریزند. لیوان چایی اول را برای شهید راجی میریزند لیوان می شکند و حمدالله میگوید: من شهید می شوم.
و لیوان دوم را برای رحمان میریزند و لیوان او هم میشکند !!!
و حمدالله میگوید :رحمان تو هم شهید می شوی و هر دو عزیز میروند جبهه و شهید میشوند.
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
🕊🌷🕊 ✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨ خاطره ای از برادر شهید(فرج مدادیان) #قسمت_دوم یک روز شهید مدادی
🕊🌷🕊
خاطره دومازبرادر شهید مدادیان (فرج مدادیان)
✍ساعت 10 شب بود که از بهبهان رفتیم اهواز و بعد اندیمشک و پلدختر و بعد ایلام رسیدیم و تو ایلام همه شهر خاموشی بود.
رفتیم گشتیم یک نور پیدا کردیم که از قضا آنجا شهربانی بود که تقریبا قسمت بیشتر شهربانی ریخته بود و از آنجا گفتند: بروید داخل آسایشگاه بخوابید و قبلش از ما شناسنامه گرفتند تا آنجا بخوابیم تا صبح .
صبح زود آمدیم سر راه صالح آباد و دنبال رحمان می گشتیم و به چند نفر گفتیم: کسی رحمان را ندیده بود و بعد یک افسر آمد و گفت: آنهایی که دنبال بچه هاشون اومدند این اسم هایی که می خوانم شهید شدند. اسم سوم رحمان بود.
و گفتند: پیکر شهدا رو بردند معراج شهدا و بعد ما رو بردند برای شناسایی و رفتیم تو یک بیمارستان که تو کوه بود. که فقط دربش معلوم بود رفتیم داخل ما رو بردند طرف سردخانه دوتا کشو رو باز کردند و سومی پیکر رحمان بود که شهید شده بود🕊
هر چی اصرار کردم پیکر شهید رحمان و بدهید ببریم بهبهان ندادند و گفتند :باید اول انتقال داده بشه تهران بعد از آنجا بفرستند بهبهان.
وقتی با اصرار گذاشتند پیکر شهید و کامل ببینیم رفتم دیدم یک تیر زده بودند تو پیشانی و دوتا تیر تو دوتا پاش زده بودند😭
✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨
خاطره سوم برادر شهید مدادیان(فرج مدادیان)
#قسمت_سوم
بعد پرس و جو های مکرر ما مطلع شدیم که یکی توی روستای منصوریه با شهید رحمان بوده ،رفتیم درب خانه ایشان وقتی خودمون رو معرفی کردیم و از رحمان و نحوه شهادتش سوال کردیم. نمی تونست صحبت کنه از ناراحتی، ولی با گریه می گفت: که بد شهید شد.
رحمان رو منافقین بد شهیدش کردند و موقعه ای که تیر خورد گفت:شما بروید که مقاومت می کنم. شما فقط بروید که گیر نیوفتید و شهید رحمان دلاور مردانه مقاومت کرد و نگذاشت به ما برسند منافقین کور دل و مردانه به شهادت رسید.
🕊🌷🕊
خاطره از برادر شهید مدادیان
#خاطره_چهارم
یک شب برادر شهید مدادیان(فرج مدادیان)
خواب می بیند که رفته سر قبر پدرش فاتحه بخواند.
یک نفر می آید پیش او و می گوید: برای کی فاتحه می خوانی ؟!
گفتم: برای پدرم .
او گفت: که پدرت اینجا نیست!
گفتم: چرا اینجا نیست ؟
گفت: از روزی که رحمان شهید شده او را با خودش برده از اینجا🕊
🕊🌷🕊
✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨
خاطره از زبان برادر شهید مدادیان (یدالله مدادیان)
#قسمت_آخر
یک خاطره از رحمان عزیزم که تا قیامت فراموش نخواهم کرد.
رحمان آخرین مرخصی که آمده بود
وقتی مرخصی اش تمام شده بود من او را به ترمینال رساندم .
ماشین برای رفتن به اهواز نبود.
ساعت ها منتظر ماندیم تا ماشین بیاید
وقتی به چهره رحمان نگاه کردم اورا به شکل انواری از نور زیبا می دیدم.
می خواستم بگویم: رحمان تو خودت هستی؟!
تو خیلی فرق کرده ای!!!
آنقدر مهربان و مظلوم شده بود که نمی دانستم چه بگویم.
بعد از شهادتش متوجه شدم آن روز نور شهادت بود در چهره رحمان عزیزم و دیگر رحمان را ندیدم به آسمان پیش امام حسین علیه السلام رفت.
یک شب در خواب دیدم یک جای زیبا و سرسبز هستم که خیلی زیبا بود،
من دیدم که یک نفر آنجا بود از او سوال کردم :اینجا کجاست ؟
گفت: نگاه کن... اینجا خیمه های امام حسین علیه السلام است!
من وقتی به طرف خیمه ها رفتم دیدم یک نفر نگهبانی خیمه های امام حسین علیه السلام را می دهد.
تمام لباس هایش هم سبز بود. با دقت نگاه کردم دیدم رحمان عزیزم است
او نگهبان خیمه ها بود!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃
✍شهید رحمان مدادیان خیلی مودب و با معرفت بود .
در دوران زندگی اش هیچ گاه کسی صدای بلند از او نشنید بود.
و همیشه با مردم با مهربانی رفتار می کرد.
#شهید_رحمان_مدادیان
روحش شاد و یادش گرامی باد🌺
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
•/🌱❣/•
اعمال قبل خواب🌷
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
﴾•﴿
روزتون شهدایی🤩
#داداشمحسن
#رفیقشهیدم
#صبحتونشهدایی
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
💛✨
یه جـوری واسه
امام زمانـت کارکن که
وقتی میگی ﴿ العجل! ﴾
آقا بگن :ده تا مثل تو داشتم،
تا الان ظهور کرده بودم...!
#داداشمحسن
#رفیقشهیدم
#امامزمانعج
#تلنگرانه
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ بیت آقا رنگ صورتی دخترونه گرفت😍
دیدار هزاران نفر از بانوان سراسر کشور با رهبر انقلاب آغاز شد
🔹️بمناسبت سالروز ولادت حضرت زهرا سلامالله علیها، هماکنون با ورود حضرت آیتالله خامنهای به حسینیه امام خمینی آغاز شد. ۱۴۰۳/۹/۲۷
#حضرتفاطمهس
#داداشمحسن
#رفیقشهیدم
#حضرتآقا
#روزمادر
#روززن
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
﴾•﴿ روزتون شهدایی🤩 #داداشمحسن #رفیقشهیدم #صبحتونشهدایی کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@
رفیق داشتن خوبه... 🍃
اما رفیق شهید داشتن یه چیز دیگه است... 🌸
#داداشمحسن
#طنزجبهه
دو تا از بچه های گردان،
غولی را همراه خودشان آورده بودند
و های های می خندیدند
گفتم : این کیه ؟
گفتند : عراقی
گفتم : چطوری اسیرش کردید؟
می خندیدند
گفتند : -از شب عملیات پنهان شده
بود ، تشنگی فشار آورده
با لباس بسیجی ها آمده
ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود
پول داده بود!😂-
اینطوری لو رفته بود..
#خندهحلال😊
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
#طنز_جبهه
خرمشهر بوديم...
آشپز و كمک آشپز تازه وارد بودند و با شوخی بچهها ناآشنا...
آشپز،سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقابها رو چيد جلویِ بچهها
رفت نون بياره كه عليرضا بلند شد و گفت: بچهها! يادتون نره!
آشپز اومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلویِ هر نفر و رفت
بچهها تند نونهارو گذاشتند زير پيراهنشون
كمک آشپز اومد نگاه سفره كرد
تعجب كرد!
تند و تند برایِ هر نفر دوتا كوكو گذاشت و رفت
بچهها با سرعت كوكوهارو گذاشتند لایِ نونهایی كه زير پيراهنشون بود
آشپز و كمک آشپز اومدن بالا سر بچهها
زل زدند به سفره
بچهها شروع كردند به گفتن شعار هميشگی: ما گشنمونه ياالله!
كه حاجی داخل سنگر شد و گفت: چه خبره؟
آشپز دويد روبروی حاجی و گفت: حاجی! اينها ديگه كيند!
كجا بودند!
ديوونهاند يا موجی؟
فرمانده با خنده پرسيد چی شده؟
آشپز گفت تو يه چشم بهم زدن مثل آفريقاییهایِ گشنه هرچی بود بلعيدند!
آشپز داشت بلبل زبونی ميكرد كه بچهها نونها و كوكوهارو يواشكی گذاشتند تو سفره
حاجی گفت اين بيچارهها كه هنوز غذاهاشون رو نخوردند!
آشپز نگاه سفره كرد
كمی چشماشو باز و بسته كرد
با تعجب سرش رو تكونی داد و گفت: جل الخالق؟
اينها ديونهاند يا اجنه؟
و بعد رفت تو آشپزخونه...
هنوز نرفته بود كه صدایِ خندهیِ بچهها سنگرو لرزوند...
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
آقای امام رضا(ع)
به همان برف که بر گنبد تو بوسه زده
بیقرار است دلم، صحن و سرا میخواهد..
#امام_رضا
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』