eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.1هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم‌المحسن: @Bisimchi_hojaji فروش‌کتاب‌سربلند: @Atfe_M84 #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌ 🕊🌱 ‌‌ خون‌شهید، جاذبه‌ےخاڪ‌راخواهدشڪست؛ وظلمت‌را‌خواهد‌دَرید، ومعبرے‌ازنورخواهدگشود؛ وروحش‌را‌از‌آن،‌ بہ‌سفرے‌خواهد‌برد‌ ڪه‌براے پیمودن‌آن، هیچ‌راهے‌جز ‌وجود‌ندارد. ‌
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
‌‌ 🕊🌱 ‌‌ خون‌شهید، جاذبه‌ےخاڪ‌راخواهدشڪست؛ وظلمت‌را‌خواهد‌دَرید، ومعبرے‌ازنورخواهدگشود؛ وروحش‌را‌ا
‌‌ با محسن بحثم شد. گفتم: هی نگو شهید بشم، شهید بشم. باید مؤثر باشی. آدم باید تو زندگیش تاثیر داشته باشه. یه سرباز مُرده به چه درد می خوره؟!» خندید و گفت: شهید بشم انشاءالله مؤثر هم میشم!❤️❤️❤️
‌ هر شـب وسـطِ گریه هایش میزد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم" ‌ وقتی از اِربا اربا شدن علی اکبر (ع) می‌خواند، وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر (ع) می گفت، وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت ؛ وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد و حتی از اسارت حضرت زینب (س). یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: "مسخره کردی ما رو؟؟ هر شب هر شب دوست داری یه شکلی شهید بشی! ‌ لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! ‌ 📚کتاب سربلند ، روایت زندگی شهید محسن حججی
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
"بسم رب الشهداء و الصدیقین" . ◀لایــق شـهــادت . توی این سال ها زیـاد از شـهـادت❤ حرف می زد. . صحنه
"بسم رب الشهداء و الصدیقین" . ◀زیـارت با ادب . عـادت نـداشـت کـفـشـش را بگذارد توی پلاستیک و دسـت بگـیرد. . فـقـط کـفـش داری.👣 . حـتـی در زمان های شلوغی که باید تـوی صـف می ایـستـاد. . می گفت : " اگه جایی بری مـهمـونـی، با کـفـشات می ری . تـو خـونه؟!😐 ادب حُـکم میکنه بذاری دم در.😊" . . . برشی از کتاب صفحه ی ۸۵ . . 🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼
اعضای جدید به کانال شهید خوش اومدید قدیمیا بمونید لطفا در کنار هم کانال خوبی داشته باشیم و از شهید عزیز الگوبرداری کنیم🌱
✨🖇 دلگير ڪه شدے از زمانه... تعطیل ڪن زندگے را!🍃 برس بہ داد ِدلَت :) حرم اگر راه نیافتے ‌است ، شهدا هستند🕊 گلزارشان میشود مأمنے براے دلت♥️ 🌹
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
#دلتنگی_شهدایی ✨🖇 دلگير ڪه شدے از زمانه... تعطیل ڪن زندگے را!🍃 برس بہ داد ِدلَت :) حرم اگر راه نیا
🌷بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم🌷 أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.✋...💖... 🌈 🌷 🌷 🌷
بزرگواران اگر سوالی داشتید درباره شهید میتونید بپرسید با کمک خانواده شهید بهش پاسخ میدیم✨
توی لینک ناشناس منتظر سوالاتتون هستیم
. بعضےاز روزهاےجمعہ . تلفن‌همراهش‌خاموش‌بود!📱 . وقتےدلیلش‌رو‌مےپرسیدم‌🤔 . مےگفت:🗣 . ارتباطم‌رو‌با‌دنیاڪمتر‌مےڪنم . تا‌امروز‌ڪہ‌متعلق‌بہ‌امام‌زمانم(عج)هست، . بیش‌تر‌با‌امام‌زمان‌باشم . بیش‌تر‌بہ‌یاد‌امام‌زمان‌باشم . امروزم‌اختصاص‌داره‌بہ‌آقا!🙂 • • •
سوال شما : سلام 😊 چطوری از خانواده شهید کمک میگیرید؟ بعد میشه پی دی اف کتاب زیر تیغ و سر مشق هم بزارید بیشتر درمورد داداش محسن بزارید🥰 اجرتون با داداش محسن😊 پاسخ: با خانواده شهید میتونیم ارتباط داشته باشیم سوال های شما رو به ایشون میدیم و جوابشون رو برای ما تو کانال میفرستیم🌱 پی دی اف کتاب ها که موجود نیست ولی به صورت برش در کانال قرار میگیره🌱✨ زنده باشید ممنون از دعای زیباتون
اینم همون برنامه ای که قولشو داده بودیم ( البته یه کم زودتر فرستادیمش)🌱 دریاره شهید حججی عزیز هست
بـِسم‌الرَّب‌الشُهدا
‌ پاییز ۹۵یک هفته برای رزمایش (اقتدار پیامبر اعظم(ص)رفتیم رامشه منطقه ای بیابانی در نزدیکی شهررضا. گردان به گردان و گروهان به گروهان چادر جداگانه ایی زده بودند. وقتی شنیدم با محسن افتاده ایم توی یک چادر ;خیلی ذوق کردم . از شب اول توی فکر که بعد از نماز مغرب و عشا مراسم بگیریم. یکی دوشب زیارت عاشورا خواند با چاشنی روضه و سینه زنی . بچه ها خسته بودند و گفتند :(برا خودت بخون:ما میخوایم بخوابیم.)از رونرفت. گفت:(پایه ای بریم برا سربازها بخونیم?) سربازها از خدایشان بود یکی از بچه های کادر برود در جمعشان .چادرشان دویست متر با ما فاصله داشت . از ان به بعد پیاده می رفتیم تا چادرشان.استقبال کردند و امدند پای کار روضه و سینه زنی محسن . یکی دوروز اول همه در پیدا کردن جهت قبله توی چادرها شک داشتند محسن علامت قبله به تعدادی عکس شهدای مدافع حرم را طراحی کرد و داد روی بنر چاپ کنند. دم غروب بنرها را اوردند. یکی دوتا چادر که نبود بیست تا چادر بود . تازه در شرایط اختفا پوشش و پراکندگی .امد که بیا بریم توی چادرها نصب کنیم. تویوتای مخابرات را گرفت وراه افتادیم . خودمان می رفتیم داخل چادر و بنرها را نصب می کردیم.چرتکه انداختیم دیدیم اگر همان طور پیش برویم دیر میشود. بقیه را تحویل دادیم به مسئول چادر تا خودش نصب کند . اخر به تاریکی شب خوردیم. نور بالازد و توی بیابان حیران می چرخید. گوشی ها انتن نمیداد. بعد از کلی تابیدن چادری را از دور دیدیم . شک داشتم درست میبینم یا توهم می زنیم . بچه های لشکر نجف بودند. ادرس گردان را ازشان گرفتیم با هزار سلام و صلوات خودمان را رساندیم . بعد از شام رفتیم پشت چادرها قدم زدیم. توی ان تاریکی و سکوت شب باهم دعای الهی عظم البلاء را زمزمه کردیم. میگفت :(خودت را توی بیابان بساز. خدا صدات رو میشنوه.)کلاهش را کشید تا روی ابروش . زیپ اورکتش را کشید تا زیر چانه و خواست خاطرات خادمی ام را در حرم امام حسین(ع)را برایش تعریف کنم. خیلی سرمایی بود. مدام بینی اش را میکشید بالا. همین طور که از چادر دور میشدیم نشانه میگذاشت که گم نشویم . این طور که میگفت هنوز نرفته بود به کربلا گفتم همت کن اگه نری کربلا عمرت به فناست !.از ان شب هوایی شد که هر طور شده برنامه اش را برای زیارت اربعین ردیف کند .وقتی برگشتیم نشست دم چادر. با خودکار لبه پاشنه پوتین بچه ها نوشت :(مرگ بر ال سعود;مرگ بر اسرائیل;مرگ بر امریکا!) ‌
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
شڪ ندارم نگاه به چهره هایشان است...♥️→ عبادتے از جنس مقبول درگاه الهے کاش شفاعتے شامل حالمان شود... 🕊
‌ صلوات خیلی دوست داشت. پشت ماشینش نوشته بود. اسمش توی تلگرام صلوات بود. کلی از اسباب بازی های بچگی‌اش را نگه داشته بود. یک خرده از وسایلش را داد به پسر من و مقداری به بچه‌ی برادرم. انگشتر زیاد داشت. دُر و عقیق و فیروزه. رنگ روشن می‌پوشید. می‌خواست دل خانمش را به دست بیاورد. پسر خانه که بود سروسنگین تر می‌چرخید؛ ولی عقاید و مرامش مثل قبل بود. ماه رمضان که تمام می‌شد خانمش می‌گفت:(( محسن گفته چندتا از روزه‌هام به دلم نچسبیده.)) دوباره می‌گرفت. کل محرم و صفر مشکی می پوشید و درگیر مراسم های مذهبی موسسه بود. در کودکی و نوجوانی هم قاتی دسته‌ها عزاداری می‌کرد. در دوران دانشگاه در دسته ها شیپور می‌زد. بچه‌تر که بود در دسته‌های عزا زنجیر می‌زد. زنجیر کوچکی داشت که خیلی حساس بود کسی بهش دست نزند. بچه‌ام کوچک بود. داشتم بهش آب می‌دادم. آمد کنارم ایستاد. گفت به سه نفس آب را بده‌بخورد. بعد هم گفت:(( دایی! بگو یاحسین.))
خود سازی اخلاقی شبی با شهدا 🍂 کارت عروسی که برایش می امد می خندیدید و می گفت : ((بازم شبی با شهدا)با رقص و اهنگ و شلوغ بازی های جشن عروسی میانه ای نداشت .بیرون تالار، خودش را به خانواده عروس و داماد نشان میداد و می رفت گلزار شهدا. همه ی فکر و ذهنش پیش شهدا بود. بعضی وقت ها برای تفریح یا سمنو پختن،می رفتیم روستا . وسط تفریح و گشت وگذار مثل کسی که گمشده ای دارد،می پرسید (اقا سید !این دور و بر شهید نیست بریم پیشش؟ منبع :کتاب سرمشق به کوشش موسسه شهید کاظمی🌷 شادی روح شهدا علی الخصوص شهید حججی صلوات🌴
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
خود سازی اخلاقی شبی با شهدا 🍂 کارت عروسی که برایش می امد می خندیدید و می گفت : ((بازم شبی با شهدا
بخش دوم حق الناس 🖐 گاهی اوقات مجبور بودیم در خانه های مردم سوریه بمانیم و یا از ان ها به عنوان سنگر استفاده کنیم. هنگام نماز که میشد از ساختمان بیرون میرفت و کنار کوچه و یا گاهی توی حیاط خانه به نماز می ایستاد. نمی خواست نمازش شبهه داشته باشد و حقی گردنش بماند. می گفت:(شاید صاحب خانه راضی نباشد!) منبع : کتاب سرمشق به کوشش موسسه شهید کاظمی شادی روح شهدا علی الخصوص شهید حججی صلوات🌴
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
بخش دوم حق الناس 🖐 گاهی اوقات مجبور بودیم در خانه های مردم سوریه بمانیم و یا از ان ها به عنوان سنگ
بخش سوم روزه داری🌷 بعضی وقت ها چای یا شکلات تعارفش میکردم، می گفت :(میل ندارم) یادم می افتاد که امروز دوشنبه یا پنج شنبه است اغلب این دوروز را روزه میگرفت چون در این روز هاست که پرونده اعمالمون بدست امام زمان میرسه . چشم هایش نافذ و پرنور بود. همه می دانستند محسن اهل نماز وگریه های شبانه است. شادی روح شهدا صلوات منبع:کتاب سرمشق به کوشش موسسه شهید کاظمی
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
بخش سوم روزه داری🌷 بعضی وقت ها چای یا شکلات تعارفش میکردم، می گفت :(میل ندارم) یادم می افتاد که امر
شباهت🌴 محسن شباهت زیادی به فرمانده خودش داشت .واقعا دلداده فرمانده بود. هردوتایشان آرزوی شهادت داشتند .شهیدکاظمی ،شهید روز عرفه بود و باقیمانده بدن محسن روز عرفه مبادله شد و خبر پیدا شدن بدنش روز عرفه منتشر شد.بدن هردویشان در چهارشهر تشییع شد:شهید کاظمی :ارومیه_تهران_اصفهان_نجف اباد شهید حججی:تهران_مشهد_اصفهان_نجف اباد هردوهم درمیان عبای حضرت آقا ارام گرفتند شادی روح شهدا صلوات منبع:کتاب سرمشق به کوشش موسسه شهید کاظمی
اینم کتاب سرمشق که خواسته بودید البته ادامه داره و مابقی رو به همین صورت ارسال میکنیم.. کار یکی از عزیزان هست که داداش محسن برادر شهیدشون شدن اجرشون با داداش محسن ان شاءالله🌱
سلام میشه بگید چه طور ارتباط میگیرید با خانواده شهید تا ما هم ارتباط داشته باشیم من که خیلی دوست دارم با خانواده برادر شهیدم ارتباط داشته باشم 🥰خواهش میکنم بگید🥺 سلام ایدی خواهر شهید و برادرشون رو دارم ولی متاسفانه اجازه ندارم بدم مگر اینکه خودشون اجازه بدن شما اگه سوال دارید بگید من بهشون میرسونم و جوابشون رو میدم خدمتتون