24.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت الله مجتهدی ره
شرح مختصر دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان.....
#صلوات
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و بیست و پنجم
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه197: این سخنرانی در شهر کوفه در دوران زمامداران آن حضرت ایراد شد.
1⃣ فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام)
🔻اصحاب و ياران حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) كه حافظان اسرار او می باشند، می دانند كه من حتی برای يك لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم. بلكه با جان خود پيامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را ياری كردم، در جاهایی كه شجاعان قدمهايشان می لرزيد و فرار می كردند، آن دليری و مردانگی را خدا به من عطا فرمود.
2⃣ در سوگ پيامبر رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)
🔻رسول خدا در حالی كه سرش بر روی سينه ام بود قبض روح گرديد و جان او در كف من روان شد و آن را بر چهره خويش كشيدم. متصدّی غسل پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) من بودم و فرشتگان مرا ياری می كردند، گويا در و ديوار خانه فرياد می زد. گروهی از فرشتگان فرود می آمدند و گروهی ديگر به آسمان پرواز می كردند. گوش من از صدای آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز می خواندند پر بود، تا آنگاه كه او را در حجره اش دفن كرديم. چه كسی با آن حضرت در زندگی و لحظات مرگ از من سزاوارتر است؟ پس مردم با دل بينا حركت كنيد و نيّت خويش را در جهاد با دشمن راست بداريد، سوگند بخدایی كه جز او خدایی نيست، من بر جادّه حق می روم و دشمنان من بر پرتگاه باطلند، می گويم آنچه را می شنويد و برای خود و شما از خدا طلب آمرزش دارم.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه196 : بعثت پيامبر و تحقير دنيا
🔹هشدار از غفلت زدگی
🔻خداوند هنگامی پيامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) را مبعوث فرمود كه نه نشانه ای از دين الهی برپا و نه چراغ هدايتی روشن و نه راه حقی آشكار بود. ای بندگان خدا! شما را به ترس از خدا سفارش می كنم و از دنياپرستی شما را می ترسانم، زيرا دنيا خانه ای ناپايدار و جايگاه سختی و مشكلات است. ساكنان دنيا در حال كوچ كردن و اقامت گزيدگانش به جدایی محكومند، مردم را چنان می تكاند كه باد سخت كشتی را در دل درياها می لرزاند، برخی از آنان در دل آب مرده و برخی ديگر بر روی امواج جان سالم به در برده و بادها با وزيدن آنها را به اين سو و آن سو می كشاند و هر جا كه خواهد می برد، پس آن را كه در آب می ميرد نمی توان گرفت و آن را كه رهاشده، به سوی مرگ می رود.
ای بندگان خدا ! هم اكنون عمل كنيد كه زبانها آزاد و بدنها سالم و اعضا و جوارح آماده اند و راه بازگشت فراهم و فرصت زياد است، پيش از آنكه وقت از دست برود و مرگ فرا رسد، پس فرود آمدن مرگ را حتمی بشماريد و در انتظار آمدنش بسر نبريد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
#سخن_بزرگان 🌼
عالمی را پرسیدند:
خوب بودن را کدام روز بهتر است؟
عالم فرمود:
یک روز قبل از مرگ.
دیگران حیران شدند و گفتند:
ولی زمان مرگ را هیچ کس نمی داند
عالم فرمود:
پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن
و خوب باش شاید فردایی نباشد...
🌹 دعای غریق 🌹
دعای تثبیت ایمان درآخرالزمان
یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ
یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ
ثبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
امام زمان عج
✨اللّهمَعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـ♡ــࢪَج✨
https://eitaa.com/joinchat/1608187940Ccb69ba07b6
🌸ابراهیم در هر سه وعده روی بلندی می ایستاد و اذان می گفت. همیشه با پخش نوای ملکوتی اذان ابراهیم، گلوله باران دشمن شدت می گرفت. نمی دانم از چه چیزی وحشت داشتند؟! یادم هست یک روز، در کنار اصغر وصالی و ابراهیم و چند نفر از نیروها نشسته بودیم.
🌱شخصی به ابراهیم اعتراض کرد که چرا در هر موقعیتی، حتی زمانی که در محاصره هستیم اذان می گویی؟! آن هم با صدای بلند و در مقابل دشمن! این سۇال در ذهن بساری از افراد بود. اما شاید جرئت نمی کردند بیان کنند. همه منتظر جواب شدند.
🪷ابراهیم کمی فکر کرد و چند جمله بیشتر نگفت. تمام افراد جواب خودشان را گرفتند. ابراهیم گفت: مگه توی کربلا امام حسین (علیهالسلام) محاصره نشده بود؟ چرا اذان گفت و درست در جلوی دشمن نماز خواند!؟ بعد مکثی کرد و گفت: ما برای همین اذان و نماز با دشمن میجنگیم.
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 سخنان تند حجت الاسلام پناهیان علیه عاملان اصلی بی بندوباری
🔹بی شرف و رذل آن سیاستمداری است که بخاطر انتخابات وعده بی بندوباری می دهد!
در تمام دنیا ریشه بی بندوباری سیاسی است!
#حجاب
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ فتنه اردیبهشت!
قرار است بعد از عید چه اتفاقی بیفتد؟
🔻بررسی روند اتفاقات اخیر نشان میدهد در ادامه جنبش زن، زندگی، آزادی اکنون نوبت عنکبوت مقدس است؛
🔻با شدت پیدا کردن برنامه گسترش برهنگی با گرم شدن هوا، فتنه بعدی تحریک برخی افراد احمق به ظاهر متدین و عصبانی کردن آنها برای کشاندن آنها به کف خیابان است.
❌
دیدن این کلیپ به همه توصیه میشه
#حجاب
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 106
✅ فصل نوزدهم
💥 برادرها، خواهرها، پدر، مادرش و حاجآقایم دورتادور تابوت حلقه زدند. دلم میخواست شینا پیشم بود و توی بغلش گریه میکردم. این اواخر حالش خوب نبود. نمیتوانست از خانه بیرون بیاید. جایی کنار صمد برای من و بچهها نبود. نشستم پایین پایش و آرام گریه کردم و گفتم: « سهم من همیشه از تو همین قدر بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه. »
💥 پدرشوهر و مادرشوهرم بی تابی میکردند. از شهادت ستار فقط دو ماه گذشته بود. این دومین شهیدشان بود. برادرهای صمد تابوت را برداشتند و گذاشتند توی آمبولانس. خواستم سوار آمبولانس بشوم، نگذاشتند. اصرار کردم اجازه بدهند تا باغبهشت پیشش بنشینم. میخواستم تنهایی با او حرف بزنم، نگذاشتند. به زور هلم دادند توی ماشین دیگری. آمبولانس حرکت میکرد و ما دنبالش.
💥 صمد جلوجلو میرفت، تند تند. ما پشت سرش بودیم، آرام و آهسته. گاهی از او دور میشدیم. گمش میکردیم. یادم نمیآید راننده چه کسی بود. گفتم: « تو را به خدا تندتر بروید. بگذارید این دم آخر سیر ببینمش. »
راننده، آمبولانس را گم کرد. لحظهی آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یک عالمه حرف نگفته داشتم. میخواستم بعد از نه سال، حرفهای دلم را بزنم. میخواستم دلتنگیهایم را برایش بگویم. بگویم چه شبها و روزها از دوریاش اشک ریختم. میخواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم.
ادامه دارد...
🌷 #دختر_شینا – قسمت 107
✅ فصل نوزدهم
💥 💥 به باغبهشت که رسیدیم، دویدم. گفتم: « میخواهم حرفهای آخرم را به او بگویم. »
چه جمعیتی آمده بود. تا رسیدم، تابوت روی دستهای مردم هم به حرکت درآمد. دنبالش دویدم. دیدم تابوت آن جلو بود و منتظر نماز. ایستادم توی صف. بعد از نماز، صمد دوباره روی دستها به حرکت درآمد. همیشه مال مردم بود. داشتند میبردندش؛ بدون غسل و کفن، با همان لباس سبز و قشنگ. گفتم: « بچههایم را بیاورید. اینها از فردا بهانه میگیرند و بابایشان را از من میخواهند. بگذارید ببینند بابایشان رفته و دیگر برنمیگردد. »
💥 صدای گریه و ناله باغبهشت را پر کرده بود. تابوت را زمین گذاشتند. صمد من آرام توی تابوت خوابیده بود. جلو رفتم. خدیجه و معصومه را هم با خودم بردم.
من که اینقدر بی تاب بودم، یکدفعه آرام شدم. یاد حرف پدرشوهرم افتادم که گفت: « صمد توی وصیتنامهاش نوشته به همسرم بگویید بعد از من زینبوار زندگی کند. »
💥 کنارش نشستم. یک گلوله خورده بود روی گونهی سمت چپش. ریشهایش خونی شده بود. بقیهی بدنش سالمسالم بود. با همان لباس سبز پاسداریاش آرام و آسوده خوابیده بود. صورتش مثل آن روز که از حمام آمده بود و آن پیراهن چهارخانهی سفید و آبی را پوشیده بود، قشنگ و نورانی شده بود. »
💥 میخندید و دندانهای سفیدش برق میزد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاهپوش دور و برمان نبودند. دلم میخواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانیاش را ببوسم.
زیر لب گفتم: « خداحافظ. » همین.
ادامه دارد...