فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_غلامحسین_خزایی
🌷🌷🌷🌷🌷
#صدای_ماندگار
💠مناجات خوانی شهید
غلامحسین خزاعی،شهیدی
که مزارش بالای مزار حاج
قاسم عزیز قرار دارد.
شهیدی که وصیت کرد مرا
با رنجیری که خرید ام دفن
کنید...که همینگونه هم شد👌
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۳۰
*═✧❁﷽❁✧═*
دو دست پیراهن👕 قدیمی ... که بوی خاک کهنه گرفته بود ... اما هنوز سالم مونده بود ... و روی اونها ... یه قرآن و مفاتیح جیبی ... با یه دفتر📗 ...
تا اون موقع دستخطی از پدربزرگم ندیده بودم ... بازش که کردم ... تازه فهمیدم چرا مادربزرگ گفت باید به یکی می دادم که قدرش رو بدونه ...
کل دفتر، برنامه عبادی و تهذیبی بود ... از ذکرهای ساده ... تا برنامه دعا، عبادت، نماز شب و نماز غفیله ... ریز ریز همه اش رو شرح داده بود ... حتی دعاهای مختلف ...
چشم هام برق😍 می زد و محو دفتر بودم ... که بی بی صدام کرد ...
- غیر از اون ساک💼 ... اینم مال تو ...
و دستش رو جلو آورد و تسبیحش رو گذاشت توی دستم ...
- این رو از حج🕋 برام آورده بود ... طواف داده و متبرکه ... می گفت کربلا 🕌که آزاد بشه ... اونجا هم واست تبرکش می کنم ...
خم شدم و دست بی بی رو بوسیدم ... دلم ریخت ... تازه به خودم اومدم و حواسم جمع شد ... داره وصیت می کنه ... گریه ام 😭گرفته بود ...
- بی بی جان ... این حرف ها چیه؟ ... دلت میاد حرف از جدایی میزنی؟ ...
- مرگ حقه پسرم ... خدا رو شکر که بی خبر سراغم نیومد... امان از روزی که مرگ بی خبر بیاد و فرصت توبه و جبران رو از آدم بگیره ...
دیگه آب و غذا هم نمی تونست بخوره ❌... سرم هم توی دستش نمی موند ... می نشستم بالای سرش ... و قطره قطره💦 آب رو می ریختم توی دهنش ... لب هاش رو تر می کردم ... اما بازم دهانش خشک خشک بود ...
بی حس و حال تر از همیشه ... روی تخت دراز کشیده بود... حس و رمق از چشم هاش رفته بود ... و تشنگی به شدت بهش فشار می آورد ... هر چی لب هاش رو تر کردم... دیگه فایده نداشت ... وجودش گر گرفته بود ...
گریه ام گرفت ... بی اختیار کنار تختش گریه می کردم ... حالش خیلی بد بود ... خیلی😢 ...
شروع کردم به روضه خوندن ... هر چی که شنیده بودم و خونده بودم ... از کربلا و عطش بچه ها ... اشک می ریختم و روضه می خوندم ... از علی اکبر امام حسین ... که لب هاش از عطش سوخته بود ... از گریه های علی اصغر ... و مشک پاره ابالفضل العباس ... معرکه ای شده بود ...
ساکت که شدم ... دستش رو کشید روی سرم ... بی حس و جان ... از خشکی لب و گلو ... صداش بریده بریده می اومد...
- زیارت ... عاشورا ... بخون ...
شروع کردم ... چشم هاش 👀می رفت و می اومد ..
- " اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ ... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ ... اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنین ...
به سلام آخر زیارت رسیده بود ...
- عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ...
چشم های بی رمق خیس از اشکش ... چرخید سمت در🚪... قدرت حرکت نداشت ... اما حس کردم با همه وجود می خواد بلند شه ... با دست بهم اشاره کرد بایست ... ایستادم...
دیگه قدرت کنترل خودم رو نداشتم ... من ضجه زنان گریه 😫می کردم ... و بی بی ... دونه دونه ... با سر سلام می داد... دیگه لب هاش تکان نمی خورد ... اما با همون سختی تکان شون می داد ... و چشمش توی اتاق می چرخید ...
دستم رو گرفتم توی صورت خیس از اشکم ...
- اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ... وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلى ...
سلام به آخر نرسیده ... به فاصله کوتاه یک سلام ... چشم های بی بی هم رفت ...
دیگه پاهام حس نداشت ... خودم رو کشیدم کنار تخت و بلندش کردم ... از آداب میت ... فقط خوابوندن رو به قبله رو بلد بودم ...
نفسم می رفت و می اومد ... و اشک امانم نمی داد ... ساعت⏱ 3 صبح بود ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_یونس_آیه_۱۰۰
《و ما کانَ لِنفسِِ اَن تُومِنَ اِلا باذنِ اللهِ ویَجعلُ الرّجسَ علی الذینَ لا یَعقلونَ》
#ایمان_آوردن_توفیق_الهی_
میخواهد
هیچ کس نمیتواند ایمان بیاورد جز به اراده و خواست خدا
با این وجود اگر کسی از سرمایه فکر وعقل خود بهره نگیرد خداوند بر دل آنها رجس و پلیدی قرار میدهد
امام مهربانم . . .
بِنَفْسي أنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضاهی
ای نعمت خاصّ خدا سلام ؛
به قَلبَت سلام ؛
به چَشمَت سلام ؛
به رنج و به بغض و به صبرت سلام
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰روز. سهم روز صد و هفتاد و نهم
┄┄┅✿✦❀✨🦋✨❀✦✿┅┄┄
📜 #خطبه143 : در طلب باران
1⃣ نظام آفرينش برای انسان
♦️آگاه باشيد! زمينی که شما را بر پشت خود می برد و آسمانی که بر شما سايه می گستراند، فرمانبردار پروردگارند و برکت آن دو به شما نه از روی دلسوزی يا برای نزديک شدن به شما و نه به اميد خيری است که از شما دارند، بلکه آن دو مأمور رساندن منافع شما بوده، اوامر خدا را اطاعت کردند، به آنها دستور داده شد که برای مصالح شما قيام کنند و چنين کردند.
2⃣ فلسفه آزمايشها
♦️خداوند بندگان خود را که گناهکارند، با کمبود ميوه ها و جلوگيری از نزول برکات و بستن دَرِ گنج های خيرات آزمايش می کند، برای آنکه توبه کننده ای بازگردد و گناهکار دل از معصيت بکند و پندگيرنده پند گيرد و بازدارنده راه نافرمانی را بر بندگان خدا ببندد. و همانا خدا استغفار و آمرزش خواستن را وسيله دائمی فروريختن روزی و موجب رحمت آفريدگان قرار داد و فرمود: «از پروردگار خود آمرزش بخواهيد، که آمرزنده است، برکات خود را از آسمان بر شما فرو می بارد و با بخشش اموال فراوان و فرزندان، شما را ياری می دهد و باغستان ها و نهرهای پرآب در اختيار شما می گذارد.» پس رحمت خدا بر آن کس که به استقبال توبه رود و از گناهان خود پوزش طلبد و پيش از آن که مرگِ او فرا رسد اصلاح گردد.
3⃣ نيايش طلب باران
♦️ بار خداوندا! ما از خانه ها و زير چادرها پس از شنيدن ناله حيواناتِ تشنه و گريه دلخراش کودکان گرسنه به سوی تو بيرون آمديم و رحمت تو را مشتاق و فضل و نعمت تو را اميدواريم و از عذاب و انتقام تو ترسناکيم. بار خداوندا! بارانت را بر ما ببار و ما را مأيوس برمگردان! و با خشکسالی و قحطی ما را نابود مفرما و با اعمال زشتی که بی خردان ما انجام داده اند ما را به عذاب خويش مبتلا مگردان. ای مهربانترين مهربان ها! بار خداوندا! به سوی تو آمديم از چيزهايی شکايت کنيم که بر تو پنهان نيست و اين هنگامی است که سختی های طاقت فرسا ما را بيچاره کرده و خشکسالی و قحطی ما را به ستوه آورده و پيش آمدهای سخت ما را ناتوان ساخته و فتنه های دشوار کارد به استخوان ما رسانده است. بار خداوندا! از تو می خواهيم ما را نااميد برمگردانی و با اندوه و نگرانی به خانه هايمان باز نفرستی و گناهانمان را به رخمان نکشی و اعمال زشت ما را مقياس کيفر ما قرار ندهی. خداوندا! باران رحمت خود را بر ما ببار و برکتِ خويش را بر ما بگستران و روزی و رحمتت را به ما برسان و ما را از بارانی سيراب فرما که سودمند و سيراب کننده و روياننده گياهان باشد و آنچه خشک شده دوباره بروياند و آنچه مرده است زنده گرداند. بارانی که بسيار پرمنفعت، روياننده گياهان فراوان، که تپّه ها و کوه ها را سيراب و در درّه ها و رودخانه ها چونان سيل جاری شود، درختان را پربرگ نمايد و نرخ گرانی را پايين آورد. «همانا تو بر هر چيز که خواهی توانايی.»
┄┄┅✿✦❀✨🦋✨❀✦✿┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ذکرهایی برای دلشوره و غم
🎙#استاد_عالی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#شهید_قنبر_علی_بابا_زاده
🌷🌷🌷🌷🌷
خواهرم شما رسالت حضرت زهرا سلام الله علیها را بر دوش دارید ، حجاب خودتان را رعایت کنید .
موج خروشان خون مرا به گوش تمامی مستکبران و خائنان برسانید و به آنها بگویید: به خون پاک تمامی شهدا قسم ،حق مظلوم را از شما ظالمان خواهیم گرفت.
همیشه به یاد خدا باشید که خداوند شما را در همه حال یار و یاور است👌
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۳۱
*═✧❁﷽❁✧═*
با همون حال، تلفن☎️ رو برداشتم ... نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم ... اولین شماره ای که اومد توی ذهنم ... خاله معصومه بود ...
آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد ... اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم ... چند دقیقه ... تلفن به دست ... فقط گریه😭 می کردم ... از گلوم هیچ صدایی در نمی اومد ...
آقا جلال به دایی محسن خبر داده بود ... ده دقیقه بعد از رسیدن خاله ... دایی و زن دایی هم رسیدن ... محشری به پا شده بود ...
کمی آروم تر شده بودم ... تازه حواسم به ساعت ⏱جمع شد... با اون صورت پف کرده و چشم های سرخ ... رفتم توی دستشویی و وضو گرفتم ...
با الله اکبر نماز ... دوباره بی اختیار ... اشک مثل سیلابی از چشمم😭 پایین می اومد ... قدرت بلند کردن سرم رو از سجده نداشتم ... برای خدا و پیش خدا دلتنگی می کردم ... یا سر نماز هم مشغول عزاداری بودم ... حال و هوای نمازم ... حال و هوای نماز نبود ...
مادربزرگ رو بردن ... و من و آقا جلال، پارچه مشکلی سر در خونه زدیم ... با شنیدن صدای قرآن ... هم وجودم می سوخت ... و هم آرام تر می شد ...
کم کم همسایه ها🏘 هم اومدن ... عرض تسلیت و دلداری ... و من مثل جنازه ای دم در ایستاده بودم ... هر کی به من می رسید ... با دیدن حال من، ملتهب می شد ... تسبیح 📿مادربزرگ رو دور مچم پیچیده بودم ... و اشک بی اختیار و بی وقفه از چشمم می اومد ... بیشتر از بقیه، به من تسلیت می گفتن ...
با رسیدن مادرم ... بغضم دوباره ترکید ... بابا با اولین پرواز✈️ ... مادرم رو فرستاده بود مشهد ...
با یک روز تاخیر ... مراسم تشییع جنازه انجام شد تا همه برسن ... بی بی رو بردیم حرم و از اونجا مستقیم بهشت رضا ... همه سر خاک منتظر بودن ...
چشمم که به قبر افتاد ... یاد آخرین شب افتادم ... و زیارت عاشورایی که برای بی بی می خوندم ... لعن آخرش مونده بود ... با اون سر و وضع خاکی و داغون ... پریدم توی قبر ...
ـ بسم الله الرحمن الرحیم ... اللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى و ...
پدرم با عصبانیت😡 اومد جلو تا من رو بکشه بیرون ... که دایی محمد جلوش رو گرفت ... لعن تموم شد ... رفتم سجده ...
- اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلٰى مُصابِهِمْ ... اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰى عَظیمِ رَزِیَّتى ... اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ ...
صورت خیس از اشک ... از سجده بلند شدم ... می خواستم بیام بیرون که دایی محمد هم پرید توی قبر ... دستم رو گرفت ... و به دایی محسن اشاره کرد ...
- مادر رو بده ...
با هم دیگه بی بی رو گذاشتیم توی قبر ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
ـ من میگم تو تکرار کن ... تلقین بخون ...
یکی از بین جمع صداش رو بلند کرد ...
ـ بچه است ... دفن میت شوخی بردار نیست ...
و دایی خیلی محکم گفت ...
ـ بچه نیست ... لحنش هم کامل و صحیحه ...
و با محبت توی چشم هام نگاه👀 کرد ...
ـ میگم تو تکرار کن ... فقط صورتت رو پاک کن ... اشک روی میت نریزه ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_هود_آیه_۶
《و ما مِن دابَّتِِ فی الارضِ الا علی الله رِزقُها ویَعلمُ مَستَقَرَّها و مُستودَعَها کلُُ فی کتابِِ مُّبینِِ》
#خداوند_عهده_دار_روزی_رسانی_به همه مخلوقات
و هر جنبده ای که در زمین است روزی آن بر عهده خداست.
محل قرار گرفتن آنها را میداندو از جابجا شدن آنها مطلع است
و همه درکتابی آشکار ثبت است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_یاصاحبـــالزمانــــ♥
سلام امید قلب خسته ام
صبح بخیر آقا جان
مولای غریبم ، مهدی جان ...
آنقدر نداشتنت درد دارد،
که جای همه شادمانیهای عالم را در
قلبمان تنگ میکند!
نمیدانم تا کی به استمرار شکستن دلت،
عادت خواهیم کرد!
نمیدانم تا کی بدون تو،
هنوز نفسهایمان بالا میآیند!
نمیدانم چقدر طول میکشد تا ما
بفهمیم بدون تو، زندگیمان فقط یک
بازی کودکانه است ...
امان ز درد جُدایی خدا کند که بیایی
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌼
#صبحت_بخیر_امام_زمانم
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و هشتادم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه142 : (بعضی از شارحان نوشته اند: این خطبه بخشی از خطبه۱۲۶ میباشد.)
🔹شناخت جايگاه بخشش و احسان
♦️برای کسی که نابجا به ناکسان نيکی کند، بهره ای جز ستايش فرومايگان، توصيف سرکشان و اشرار و سخنان جاهلان بدگفتار ندارد و اينها نيز تا هنگامی که به آنها بخشش می کند ادامه دارد. دست سخاوتمندی ندارد، آن کس که از بخشش در راه خدا بُخل می ورزد. آن کس که خدا او را مالی بخشيد، پس بايد به خويشاوندان خود بخشش نمايد و سفره مهمانی خوب بگستراند و اسير آزاد کند و رنج ديده را بنوازد و مستمند را بهره مند کند و قرض وامدار را بپردازد و برای درک ثواب الهی، در برابر پرداخت حقوق ديگران، و مشکلاتی که در اين راه به او می رسد شکيبا باشد، زيرا به دست آوردن صفات ياد شده، موجب شرافت و بزرگی دنيا و درک فضايل سرای آخرت است ان شاء الله.
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه141
1⃣ پرهيز از شنيدن غيبت
♦️ای مردم! آن کس که از برادرش، اطمينان و استقامت در دين و درستی راه و رسم را سراغ دارد، بايد به گفته مردم درباره او گوش ندهد. آگاه باشيد! گاهی تيرانداز، تير افکَنَد و تيرها به خطا می رود؛ سخن نيز چنين است. درباره کسی چيزی می گويند که واقعيّت ندارد و گفتار باطل تباه شدنی است و خدا شنوا و گواه است. بدانيد که ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست.
2⃣ شناخت حق و باطل
♦️(پرسيدند، معنای آن چيست؟ امام(علیه السلام) انگشتان خود را ميان چشم و گوش گذاشت، و فرمود:) باطل آن است که بگويی شنيدم و حق آن است که بگويی ديدم.
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه140
🔹پرهيز دادن از غيبت و بدگويی
♦️ کسانی که گناه ندارند و از سلامت دين برخوردارند، رواست که به گناهکاران ترحّم کنند و شکر اين نعمت گزارند که شکرگزاری، آنان را از عيب جويی ديگران بازدارد، چرا و چگونه آن عيب جو، عيب برادر خويش گويد و او را به بلايی که گرفتار است سرزنش می کند؟. آيا به خاطر ندارد که خدا چگونه او را بخشيد و گناهان او را پرده پوشی فرمود؟ چگونه ديگری را بر گناهی سرزنش می کند که همانند آن را مرتکب شده! يا گناه ديگری انجام داده که از آن بزرگ تر است؟ به خدا سوگند! گرچه خدا را در گناهان بزرگ عصيان نکرده و تنها گناه کوچک مرتکب شده باشد، امّا جرأت او بر عيب جويی از مردم، خود گناه بزرگ تری است. ای بنده خدا، در گفتن عيب کسی شتاب مکن، شايد خدايش بخشيده باشد و بر گناهان کوچک خود ايمن مباش، شايد برای آنها کيفر داده شوی! پس هر کدام از شما که به عيب کسی آگاه است، به خاطر آنچه که از عيب خود می داند، بايد از عيب جويی ديگران خودداری کند و شکرگزاری از عيوبی که پاک است، او را مشغول دارد از اينکه ديگران را بيازارد.
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه139 : به هنگام شوریٰ (در سال ۲۳ هجری وقتی در شورای شش نفره تنها با تأييد داماد عثمان «عبد الرحمن» به عثمان رأی دادند و حقائق مسلّم را ناديده گرفتند، فرمود)
🔹ويژگيهای امام عليه السّلام (و هشدار از حوادث خونين آينده)
♦️مردم! هيچ کس پيش از من در پذيرش دعوت حق شتاب نداشت و چون من کسی در صله رحم و بخشش فراوان تلاش نکرد، پس به سخن من گوش فرا دهيد و منطق مرا دريابيد، که در آينده ای نه چندان دور برای تصاحب خلافت شمشيرها کشيده شده و عهد و پيمان ها شکسته خواهد شد، تا آن که بعضی از شما پيشوای گمراهان و پيرو جاهلان خواهيد شد.
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
🚨 ساعت ۱۲:۴۸ امروز یکشنبه فرصت تعیین دقیق جهت قبله را از دست ندهید.
🔹هفتم خرداد و ۲۵ تیر هر سال فرصتی ایجاد می كند تا جهت دقیق قبله برای نمازخانه ها، مساجد و یا حتی منازل توسط مردم تعیین شود.
🔆در حقیقت در لحظه اذان ظهر در روزهای ۷ خرداد و ۲۵ تیر خورشید درست بالای خانه كعبه بوده و خانه خدا هیچگونه سایهای نخواهد داشت.
🔸اگر در ساعت ۱۲:۴۸ دقیقه روز یکشنبه هفتم خرداد، به سمت خورشید بایستید، دقیقاً به سمت قبله ایستاده اید.
🍂
🌼🍂
🍂🌼🍂
🌼🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕خوشحال شدن مرد از محجبه شدن همسر
👩🦰زنی که نماز شب میخواند، اما میگوید حجاب برایم سخت است...با اینکه همسرم بارها به من گفته حجاب کنم...
❤️مرد خطاب به همسرش: با #امام_رضا معامله کن و #حجابت رو کامل کن
✨اینجا موکب امام رضا علیه السلام #دختران_انقلاب
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان
🌷🌷🌷🌷🌷
#نماز_اول_وقت
ایستاده بود کنار در حرم و به وضوخانه اشاره می کرد.
تازه رسیده بودیم دمشق و دلمان می خواست یک زیارت با حال بکنیم، ولی #وقت_اذان بود.
گفت: برادرا! زیارت مستحبه، نماز واجب.
عجلّوا بالصلوة قبل الفوت.
📚 یادگاران، جلد 9
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت علي (ع) در حكمت ۵۸ نهج البلاغه فرموده است: «المرأة عقرب حلوة اللسعه»؛ «زن عقربى شيرين نيش است». اما اميرالمؤمنين عليه السلام كه زن را ريحانه (گل خوشبو) مى داند قطعاً در صدد نكوهش زنان نيست بلكه اين جمله در واقع هشدارى است به زنان و مردان كه مراقب رفتارهاى خويش باشند.
خداوند متعال جمال و كشش خاصى را در زن قرار داده است و اين جذبه از همان زمان آغازين خلقت آدم و حوّا بوده است. چنان كه در روايات هم وارد شده است كه وقتى
خداوند پس از آدم حوّا را آفريد و چشم آدم به اين زن افتاد آن چنان جمالى در او ديد كه گفت: خدايا اين مخلوق زيبا كيست؟ من مى خواهم با او مأنوس و هم صحبت باشم و
زمانى كه صداى حوا را شنيد به حوّا گفت چقدر خلقت تو زيباست! بنابراين خداوند متعال جمال و كشش خاصى را در درون زن قرار داده است كه اين كشش باعث مى شود مردان گرايش خاصى نسبت به زنان احساس نمايند و زنان از اين دل ربايى و خوش صحبتى سوء استفاده كنند.
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۳۲
*═✧❁﷽❁✧═*
حال و روزم خیلی خراب😖 بود ... دیگه خودم هم متوجه نمی شدم ... راه می رفتم ... از چشمم اشک😭 می اومد ... خرما و حلوا تعارف می کردم ... از چشمم اشک می ریخت ... از خواب بلند می شدم ... بالشتم خیس از اشک بود ... همه مصیبت خودشون رو فراموش کرده بودن ... و نگران من بودن😢...
ـ این آخر سر کور میشه ... یه کاریش کنید آروم بشه ...
همه نگران من بودن ... ولی پدرم تا آخرین لحظه ای که ذهنش یاریش می کرد ... متلک های جدیدش رو روی من آزمایش می کرد 😏... این روزهای آخر هم که کلا ... به جای مهران ... نارنجی صدام می کرد🥺 ...
البته هر وقت چشم دایی محمد رو دور می دید ... نمی دونم چرا ولی جرات نمی کرد جلوی دایی محمد سر به سرم بزاره ...
هر کسی به من می رسید به نوبه خودش سعی در آروم کردن من داشت ... با دلداری ... با نصیحت ... با ... اما هیچ چیز دلم 💔رو آرام نمی کرد ...
بعد از چند ساعت تلاش ... بالاخره خوابم برد ...
خرابه ای بود سوت و کور ... بانوی قد خمیده ای کنار دیوار ... نشسته داشت نماز می خوند ... نماز که به آخر رسید ... آرام و با وقار سرش رو بالا آورد ...
ـ آیا مصیبتی که بر شما وارد شد ... بزرگ تر از مصیبتی بود که در کربلا بر ما وارد شد؟ ...
از خواب پریدم ... بدنم یخ 🥶کرده بود ... صورت و پیشانیم از عرق خیس شده بود ... نفسم بند اومده بود ... هنوز به خودم نیومده بودم که صدای📢 اذان صبح بلند شد ...
هفتم مادربزرگ بود و سخنران بالای منبر ... چند کلمه ای درباره نماز گفت و ... گریزی به کربلا زد ...
ـ حضرت زینب "سلام الله علیها" با اون مصیبت عظیم ... که برادران شون رو جلوی چشم شون شهید🌷 کردن ... پسران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... پسران برادرشون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... اونطور به خیمه ها حمله کردن و اون فاجعه عظیم عصر عاشورا رو رقم زدن ... حتی یک نمازشون به تاخیر نیوفتاد ... حتی یک شب نماز شب شون فراموش نشد ... چنین روح عظیمی داشتند این بانو و سرور بزرگوار ...
هنوز تک تک اون کلمات توی گوشمه ...
اون خواب و اون کلمات ... و صحبت های سخنران ...
باز هم گریه ام گرفت ... اما این بار اشک های من از داغ و دلتنگی بی بی نبود ... از شرم بود ... شرم از روی خدا ... شرم از ام المصائب و سرورم زینب ...
من ... 7 شب ... نماز شبم ترک شده بود ... در حالی که هیچ کس ... عزیز من رو مقابل چشمانم ... تکه تکه نکرده بود ..
پرونده ام رو گرفتیم ... مدیر مدرسه، یه نامه بلند بالا برای مدیر جدید نوشت📝 ... هر چند دلش نمی خواست پرونده ام رو بده ... و این رو هم به زبان آورد ... ولی کاری بود که باید انجام می شد ... نگران بود جا به جایی وسط سال تحصیلی... اونم با شرایطی که من پشت سر گذاشتم ... به درسم📚 حسابی لطمه بزنه ...
روز برگشت ... بدجور دلم گرفته بود ... چند بار توی خونه مادربزرگ چرخیدم ... دلم می خواست همون جا بمونم ... ولی ... دیگه زمان برگشت بود ...
روزهای اول، توی مدرسه جدید ... دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم 😢... توی دو هفته اول ... با همه وجود تلاش کردم تا عقب موندگی هام رو جبران کنم ... از مدرسه که برمی گشتم سرم رو از توی کتاب در نمی آوردم ...
یه بهانه ای هم شده بود که ذهن و حواسم رو پرت کنم ... اما حقیقت این بود ... توی این چند ماه 🌙... من خیلی فرق کرده بودم ... روحیه ام ... اخلاقم ... حالتم ... تا حدی که رفقای قدیم که بهم رسیدن ... اولش حسابی جا خوردن ...
سعید هم که این مدت ... یکه تاز بود و اتاق دربست در اختیارش ... با برگشت من به شدت مشکل داشت ... اما این همه علت غربت من نبود ... اون خونه، خونه همه بود ... پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم ... همه ... جز من ... این رو رفتار پدرم بهم ثابت کرده بود ... تنها عنصر اضافی خونه ... که هیچ سهمی از اون زندگی نداشت ...
شب که برگشت ... براش چای☕️ آوردم و خسته نباشید گفتم... نشستم کنارش ... یکم زل زل بهم نگاه 👀کرد ...
ـ کاری داری؟ ...
ـ دفعه قبلی گفتید اینجا خونه شماست ... و حق ندارم زیر سن تکلیف روزه بگیرم ... الان که به تکلیف رسیدم ... روزه مستحبی رو هم راضی نیستید؟ ... توی دفتر📘 پدربزرگ دیدم... از قول امام خمینی نوشته بود ... برای برنامه عبادی ... روزه گرفتن روزهای دوشنبه و پنجشنبه رو پیشنهاد داده بودن ...
♻️ادامه دارد....
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
4_5794403124210828516.mp3
4.91M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۳۵
موضوع: سخن چینی
سخنران: حجهالاسلام رفیعی