فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه اونایی که میگن من کمر درد دارم ،من اعصابم خرابه ، من بدنم کشش بارداری نداره ، پس نمی تونم بچه دار بشم ...
#فرزندآوری :
🌓 حیرت آور است !!
👈همه ی جهان #حجاب دارد:
1⃣کره زمین دارای پوشش است.
2⃣میوه های تر وتازه دارای پوشش است.
3⃣شمشیر نیز داخل غلافش حفظ میشود
4⃣ قلم بدون پوشش جوهرش خشک
میشود و فایده اش از بین می رود و زیر پا انداخته میشود برای اینکه پوشش آن از بین رفته.
5⃣ سیب هم اگر پوسته اش گرفته شود و رها شود فاسد میشود.
و......
در تعجبم از مردی که ماشینش را از ترس خط و خش افتادن چادر می پوشاند؛
اما دختر یا همسر و یا خواهر خود را بدون پوشش رها میکند!!!
بـانـو!
این چادر
تا برسد بدست تو
هم از کوچه های مـدیـنـه گذشت...💔
هم از کــربـلا...💔
هم از بازار شــام...💔
چـادر ارثیهی حضرتزهراسـت قدرش را بدان:)
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
#شهید_رحیم_آنجفی
🌷🌷🌷🌷🌷
#حجاب در کلام شهیدان
#خواهرم:
محبوب باش وباتقوی
این شمایید که دشمن را
باچادرسیاهتان می کشید
حجاب توسنگرتوست
توازداخل حجاب دشمن را
می بینی ودشمن تورا
نمی بیند.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۷۹
*═✧❁﷽❁✧═*
بدجور جا خورده بودم ... توی اون شرایط ... وسط حرف یه نفر دیگه ناخودآگاه چشمم توی جمع چرخید برگشت روی آقای مرتضوی ... نیم خیز شدم و دکمه میکروفون🎤 رو زدم.
- نه حاج آقا از محضر بزرگان استفاده می کنیم ...
با لبخند 😊خاصی بهم خیره شد ... انگار نه انگار، اونجا پر از آدم بود ... نشست بود ... عادی و خودمونی ...
- پس یه ساعته اون پشت داری چی می نویسی؟ ...
مکث کوتاهی کرد ...
- چشم هات داد می زنه توی سرت غوغاست ... می خوام بشنوم به چی فکر می کنی؟ ...
دوباره نگاهم👀 توی جمع چرخید ... هر چند، هنوز برای حرف زدن نوبت من نشده بود ... با یه حرکت به چرخ ها، صندلی رو کشیدم جلو ...
- بسم الله الرحمن الرحیم ...
با عرض پوزش از جمع ... مطالبی رو که دوستان مطرح می کنن عموما تکرارایه ... مشکلاتی که وجود داره و نقد موارد مختلف ... بعد از 3، 4 نفر اول ... مطلب جدید دیگه ای اضافه نشد ... قطعا همه در جریان این مشکلات و موارد هستند و اگر هم نبودن الان دیگه در جریانن ... برای این نشست ها، وقت و هزینه 💶صرف شده ... و ما در قبال ثانیه هاش مسئولیم و باید اون دنیا 🌎جواب بدیم ... پیشنهاد می کنم به جای تکرار مکررات ... به راهکار فکر کنیم ... و روی شیوه های حل مشکلات بحث کنیم ... تا به نتیجه برسیم ...
سالن، سکوت مطلق بود ... که آقای مرتضوی، سکوت رو شکست ...
- خوب خودت شروع کن ... هر کی پیشنهاد میده ... خودش باید اولین نفر باشه ... اون پشت، چی می نوشتی؟ ..
کمی خودم رو روی صندلی جا به جا کردم ...
- هنوز خیلی خامه ... باید روشون کار کنم ...
- اشکال نداره ... بگو همین جا روش کار می کنیم ... خودمون واست می پزیمش ...
ناخودآگاه از حالت جمله اش خنده ام😁 گرفت ... بسم الله گفتم و شروع کردم ... مشکلات و نقدها رو دسته بندی کرده بودم ... بر همون اساس جلو می رفتم ... و پشت سر هر کدوم ... پیشنهادات و راهکارها رو ارائه می دادم ..
چند دقیقه بعد، حالت جمع عوض شده بود ... بعضی ها تهاجمی به نظراتم حمله می کردن ... یه عده با نگاه نقد برخورد می کردند و خلاهاش رو می گفتن ... یه عده هم برای رفع نواقص اونها، پیشنهاد می دادن👌 ...
و آقای مرتضوی ... در حال نوشتن 📝حرف های جمع بود ...
اعلام زمان استراحت و اذان ظهر که شد ... حس می کردم از یه جنگ فرسایشی برگشتم ... کاملا له شده بودم 😰... اما تمام اون ثانیه های سخت، ارزشش رو داشت ...
بعد از نماز، آقای مرتضوی صدام🗣 کرد ... بقیه رفتن نهار ... من با ایشون و چند نفر دیگه ... توی نمازخونه دور هم حلقه زدیم ...
شروع کرد به حرف زدن ... علی الخصوص روی پیشنهاداتم... مواردی رو اضافه یا تایید می کرد ✅... بیشتر مشخص بود نگران هجمه ای بود که یه عده روی من وارد کردن ... و خیلی سخت بهم حمله کردن ... من نصف سن اونها رو داشتم ... و می ترسید که توی همین شروع کار ببرم ...
غرق صحبت بودیم که آقای علیمرادی هم به جمع اضافه شد ... تا نشست آقای مرتضوی با خنده خطاب قرارش داد..
- این نیروتون چند؟ ... بدینش به ما ...
علمیرادی خندید 😁..
- فروشی نیست حاج آقا ... حالا امانت بخواید یه چند ساعتی ... دیگه اوجش چند روز ...
- ولی گفته باشم ها ... مال گرفته شده پس داده نمی شود...
و علمیرادی با صدای بلند خندید 😂...
- فکر کردی کسی که هوای امام رضا رو نفس بکشه ... حاضره بیاد دود و سرب برج میلاد شما بره توی ریه اش؟ ...
مرتضوی چند لحظه ای لبخند زد ... و جمعش کرد ...
- این رفیق ما که دست بردار نیست ... خودت چی؟ ... نمی خوای بیای تهران، پیش ما زندگی کنی؟
پیشنهاد و حرف هایی که زد خیلی خوب بود ... اما برای من مقدور نبود ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ...
- شرمنده حاج آقا ... ولی مرد خونه منم ... برادرم، مشهد دانشجوئه ... خواهرم 👩هم امسال داره دیپلم می گیره و کنکوری میشه ... نه می تونم تنها بیام و اونها رو بزارم ... نه می تونم با اونها بیام ...
بقیه اش هم قابل گفتن نبود ... معلوم بود توی ذهنش، کلی سوال داشت ... اما فهمیده تر از این بود که چیزی بگه ... و حریم نگفتن های من رو نگهداشت ..
من نمی تونستم خانواده رو ببرم تهران ... از پس خرج و مخارج بر نمی اومدم ... سعید، خیلی فرق کرده بود اما هنوز نسبت به وضعش احساس مسئولیت می کردم ... و الهام توی بدترین شرایط، جا به جا می شد ...
خودم هم اگه تنها می رفتم ... شیرازه زندگی از هم می پاشید ... مادرم 🧕دیگه اون شخصیت آرام و صبور نبود ... خستگی و شکستگی رو می شد توش دید ... و دیگه توان و قدرت کنترل موقعیت و بچه ها رو نداشت ... و دائم توی محیط، ناراحتی و دعوا پیش می اومد ... مثل همین چند روزی که نبودم ... الهام دائم زنگ ☎️می زد که ...
- زودتر برگرد، بیشتر نمونی ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_طه_آیه_۱۱۲
《و من یَعمل من الصالحاتِ و هوَ مومنُُ فلا یَخافُ طُلماً و لا هَضماً》
واما کسانی که اعمال صالحی انجام دهندو در عین حال از ایمان برخوردار باشند
پس نه ازظلم وستمی می ترسند و نه از کمی حقشان
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و بیست و نهم
❈════ ೋ🌿🌹🌿ೋ════❈
📜 #خطبه71 : (در سال ۳۷ هجری و پس از فریب خوردن کوفیان از مکر و حیله عمروعاص و معاویه، هشدار گونه فرمود:)
🔹 علل نكوهش اهل عراق
♦️پس از ستايش پروردگار، ای مردم عراق! همانا شما به زن بارداری می مانيد که در آخرين روزهای بارداری، جنين خود را سقط کند و سرپرستش بميرد و زمانی طولانی بی شوهر ماند و ميراث او را خويشاوندان دور غارت کنند. به خدا سوگند، من با اختيار خود به سوی شما نيامدم بلکه به طرف ديار شما کشانده شدم، به من خبر دادند که می گوييد علی دروغ می گويد، خدا شما را بکشد، بر چه کسی دروغ روا داشته ام؟ آيا به خدا دروغ روا داشتم؟ در حالیکه من نخستين کسی هستم که به خدا ايمان آوردم. يا بر پيامبرش؟ در حالیکه من اوّل کسی بودم که او را تصديق کردم! نه، به خدا هرگز، آنچه گفتم واقعيّتی است که شما از دانستن آن دوريد و شايستگی درک آن را نداريد، مادرتان در سوگ شما زاری کند. وای، وای، سردهد. پيمانه علم را به شما به رايگان بخشيدم اگر ظرفيّت داشته باشيد، «و به زودی خبر آن را خواهيد فهميد.»
❈════ ೋ🌿🌹🌿ೋ════❈
📜 #خطبه70 : ( در سال ۴۰ هجری سحرگاه نوزدهم ماه رمضان که ضربت خورد ، فرمود:)
🔹شكوه ها با پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)
♦️همانگونه که نشسته بودم، خواب چشمانم را ربود، رسول خدا(صلی الله علیه و آله)را ديدم، پس گفتم ای رسول خدا! از امّت تو چه تلخی ها ديدم و از لجبازی و دشمنی آنها چه کشيدم، پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود: نفرينشان کن. گفتم: خدا بهتر از آنان را به من بدهد و به جای من شخص بدی را بر آنها مسلّط گرداند. (کلمه «أود» يعنی کجی و انحراف و «لدد» يعنی دشمنی و خصومت، و اين از فصيح ترين کلمات است.)
❈════ ೋ🌿🌹🌿ೋ════❈
📜 #خطبه69 : ( در سال ۳۹ هجری پس از شنیدن غارتگریهای فرماندهان معاویه در { عین التمر} در نکوهش کوفیان فرمود:)
🔹علل نكوهش كوفيان
♦️چه مقدار با شما کوفيان مدارا کنم؟ چونان مدارا کردن باشتران نو باری که از سنگينی بار، پُشتشان زخم شده است و مانند وصله زدن جامه فرسوده ای که هر گاه از جانبی آن را بدوزند، از سوی ديگر پاره می گردد. هر گاه دسته ای از مهاجمان شام به شما يورش آورند، هر کدام از شما به خانه رفته، درب خانه را می بنديد و چون سوسمار در سوراخ خود می خزيد و چون کفتار در لانه می آرميد. سوگند به خدا، ذليل است آن کس که شما ياری دهندگان او باشيد، کسی که با شما تيراندازی کند، گويا تيری بدون پيکان رها ساخته است. به خدا سوگند، شما در خانه ها فراوان و زير پرچم های ميدان نبرد اندکيد و من می دانم که چگونه بايد شما را اصلاح و کجی های شما را راست کرد؛ امّا اصلاح شما را با فاسد کردن روح خويش جايز نمی دانم. خدا بر پيشانی شما داغ ذلّت بگذارد و بهره شما را اندک شمارد. شما آنگونه که باطل را می شناسيد از حق آگاهی نداريد و در نابودی باطل تلاش نمی کنيد، آن گونه که در نابودی حق کوشش داريد.
❈════ ೋ🌿🌹🌿ೋ════❈
♦️ #سلام_امام_زمانم
🔹 چشمانم را میبندم و روزی که میآیی را تصور میکنم
همه جا پیوسته نور است
حتی تصور آمدنت هم زیباست ...
🔹 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💎 خوش به حال خانوم های باحجاب 🔻
✅ بسیار جالب و زیبا حجاب رو توضیح دادند ...
👌 اولین بار بود که از این زاویه ارزش حجاب رو شنیدم ...
🎙 استاد انجوی نژاد
#زن_عفت_افتخار
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌷🌷🌷🌷🌷
برایش صبحانه آماده کردم برگشت رو به من گفت : «آخرین صبحانه را با من نمیخوری؟!» خیلی دلم گرفت. گفتم: «چرا این طور میگی ، مگه اولین باره میری مأموریت ؟!».
موقع رفتن به من گفت: «فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم بقیه هم هستن چطوری بگم دوستت دارم؟ بقیه که میشنون
من از خجالت آب میشم بگم دوستت دارم.» به حمید گفتم :«پشت گوشی بگو یادت باشه من منظورت رو میفهمم» . قرار گذاشتیم به جای
دوستت دارم پشت گوشی بگوید یادت باشه !
خوشش آمده بود ، پله ها را می رفت پایین بلند بلند میگفت: «فرزانه یادت باشه!»
من هم لبخند میزدم میگفتم :«یادم هست»
# گزیده ای از کتاب «یادت باشد» ، خاطرات همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
روز قیامت میگی:
خدایا اشتباه شده!
○کارهای خوبی داشتم که نیست...
●گناهانی نداشتم که هست!
جواب میاد که:
حسناتت رفت در پرونده کسی که...
#غیبتش را کردی!
طلبکار بود؛از گناهانش به تو رسید
#آیت_الله_مجتهدی ره
#قسمت_۸۰
*═✧❁﷽❁✧═*
توی راه برگشت ... شب توی قطار ... علیمرادی یه نامه بهم داد ...
- توصیه نامه است برای * ... مرتضوی گفت: تو حیفی با این روحیه و این همه استعداد ... توی مجتمع ما بمونی ... برات توصیه نامه نوشت ... گفت از تهران هم زنگ میزنم سفارش می کنم میگم کدوم قسمت بگذارنت ...
نامه توی دستم خشک شد ...
- آقای علمیرادی ...
- نترس بند پ نیست ... اینجا افراد فقط گزینش شده میرن... این به حساب گزینشه ... حاجی مرتضوی از اون بچه های خالص جنگه که هنوزم اون طوری مونده ... خیلی هم از این طرف و اون طرف، اذیتش می کنن ... الکی کاری نمی کنه ...
انتخاب بازم با خودته ... فقط حواست باشه ... با گزینش مرتضوی و تایید اون بری ... هم اونهایی که از مرتضوی خوش شون نمیاد سر به جونت می کنن و سنگ می اندازن ... هم باید خیلی مراقب باشی ... پاشنه آشیل مرتضوی نشی ...
هنوز توصیه نامه توی دستم بود ... بین زمین و آسمون ... و غوغایی توی قلبم به پا شد ...
- پس چرا واسم توصیه نوشت؟ ... اینطوری بیشتر روش حساس نمیشن، سر به سرش بزارن؟ ...
تکیه داد به پشتی ..
- گفتم که از بچه های قدیم جنگه ... اون موقع، بچه ها صاف و صادق و پاک بودن و نترس ... کار که باید انجام می شد؛ مرده و زنده شون انجام می داد ... هر کی توانایی داشت، کسی نمی گفت کی هستی؟ قد و قواره ات چقدره؟ ... میومد وسط، محکم پای کار ... براساس تواناییش، کم نمی گذاشت ... به هر قیمتی شده، نمی گذاشتن کار روی زمین بمونه ... و الا ملت تازه انقلاب کرده و حکومت نوپا ...
مرتضوی هنوز همون آدمه ... تنهایی یا با همراه ... محکم می ایسته میگه این کار درسته باید انجام بشه ...
انتخاب تو هم تو همون راستاست ... ولی دست خودت بازه... از تو هم خوشش اومد ... گفت: این بچه اخلاق بچه های اون موقع رو داره ... اهل ناله و الکی کاری نیست ... می فهمه حق الناس و بیت المال چیه ... مثل بچه های اون موقع که مشکل رو می دیدن، می رفتن پای کار ... نمی شینه یه گوشه بقیه شرایط رو مهیا کنن، این از دور کف بزنه...
تمام مدت سرم پایین بود و به اون نامه فکر می کردم ... انتخاب سختی بود ... ورود به محیطی که روی حساب گزینش کننده ات ... هنوز نیومده، یه عده شمشیر به دست... آماده له کردن و خورد کردنت باشن ...
از طرفی، اگر اشتباهی می کردم ... به قیمت زمین خوردن مرتضوی تموم می شد ... ریسک بزرگی بود ... بیشتر از من... برای مرتضوی ...
غرق فکر بودم ...
- نظر شما چیه؟ ... برم یا نه؟ ...
و در نهایت تمام اون حرف ها ... و فکرها ... تصمیم قاطع من... به رفتن بود ...
از وقتی یادم میاد، کربلا رفتن آرزوم بود ... حج دانش آموزی رو پای پرواز، پدرم گرفت ...
- حق نداری بری ...
کربلا رو هم هر بار که نیت رفتن کردم ... یه اتفاقی افتاد ... و این چندمین سالی بود که چند روز به حرکت ... همه چیز بهم ریخت ...
حالم خراب بود ... به حدی که کلمه خراب، براش کم بود ... حس آدمی رو داشتم که دست و پا بسته ... لب تشنه ... چند قدمی آب، سرش رو می بریدن ...
این بار که به هم خورد ... دیگه روی پا بند نبودم ... اشک چشمم بند نمی اومد. توی هیئت اشک می ریختم و ظرف می شستم؛ اشک می ریختم و جارو می کردم اشک می ریختم و ...
حالم خیلی خراب بود ...
- آقا جون ... ما رو نمی خوای؟ ... اینقدر بدم که بین این همه جمعیت ... نه عاشورات نصیبم میشه ... نه ...
هر چی به عاشورا نزدیک تر می شدیم ... حالم خراب تر می شد ...
مهدی زنگ زد ...
- فردا عاشورا، کربلاییم ... زنگ زدم که ..
دیگه طاقت نیاوردم ... تلفن رو قطع کردم ..
- چرا روی جیگر خونم نمک می پاشی؟ ... اگه حاجت دارم؟ من، خودم باید فردا کربلا می بودم؛ در و دیوار داشت خفه ام می کرد ... بغض و غم دنیا توی دلم بود ... از هیئت زدم بیرون ... رفتم حرم ... تمام مسیر، چشم هام خیس از اشک ..
- آقا جون ... این چه قسمتی بود نصیب من شد ... به عمرم وسط همه مشکلات یه بار نگفتم چرا؟ ... یه بار اعتراض نکردم ... اما اینقدر بدبخت و رو سیام ... که دیدن کربلا و زیارت رو ازم دریغ می کنید؟ ... اینقدر به درد بخور نیستم؟ ... به کی باید شکایت کنم؟ ... دادم رو پیش کی ببرم؟ ... هر بار تا لب چشمه و تشنه؟ ... هر دفعه یه هفته به حرکت ... 10 روز به حرکت ... این بار 2 روز به حرکت ...
آقا به خدا اگه شما اینجا نبودی ... من، الان دق کرده بودم ... دلم به شما خوشه ... تو رو خدا نگید که شما هم به زور تحملم می کنید.
خیلی سوخته بودم دیگه اختیار دل و فکرم دست خودم نبود ... می سوختم و گریه می کردم ... یکی کلا نمی تونه بره ... یکی دم رفتن ...
اونم نه یه بار نه دو بار، این بار پنجمین بار بود. بعد از اذان صبح دو ساعتی از روشن شدن هوا می گذشت. حرم داشت شلوغ تر از شب گذشته می شد ... جمعیت داشتن وارد می شدن که من ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_طه_آیه_۱۳۲
#لزوم_پرداختن_به_نماز_اهل_
خانه
ای پیامبر صلی الله علیه وآله خانواده خود را به نماز دستور ده و خود نیز بر انجام آن از خود استقامت نشان بده
ما از تو روزی نمی خواهیم بلکه به تو روزی میدهیم و سرانجام نیک از آن اهل تقوا است