eitaa logo
مخاطب خاص خداست❤
311 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
29 فایل
🌸آرامش‌نه‌عاشق‌بودن‌است نه‌گرفتن‌دستهایی‌ که‌رهاست‌میکند آرامش حضور خـُـ❤️ــداستـ‌ وقتی‌دراوج‌نبودن‌ها‌نابودت‌نمی‌کند.. ❄️أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج❄ 👤خادم ڪانال:اگربرای‌خداست‌بگذارگمنام‌بمانم
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋 ⭕️ همه مےگویند: میان عده اے با ڪلاس🤮 امــ✔️ـل بودن جــــرأتــ مےخواهد… 😒 ⭕️ اما من مےگویم: میان عده اے حرمتـ شڪن😵 حرمــتـ نگه داشتن، شجاعـــتـ استـ .🥰 🔴 شیر زن‼️ به خودتــ بـبال بدان که از میان عده‌ے ڪثیرے لیــــاقتـ داشتے که مدافع چــادر مـ💚ـادر باشے 👏👏👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💎 خوش به حال خانوم های باحجاب 🔻 بسیار جالب و زیبا حجاب رو توضیح دادند ... 👌 اولین بار بود که از این زاویه ارزش حجاب رو شنیدم ... 🎙 استاد انجوی نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷 برایش صبحانه آماده کردم برگشت رو به من گفت : «آخرین صبحانه را با من نمیخوری؟!» خیلی دلم گرفت. گفتم: «چرا این طور میگی ، مگه اولین باره میری مأموریت ؟!». موقع رفتن به من گفت: «فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم بقیه هم هستن چطوری بگم دوستت دارم؟ بقیه که میشنون من از خجالت آب میشم بگم دوستت دارم.» به حمید گفتم :«پشت گوشی بگو یادت باشه من منظورت رو میفهمم» . قرار گذاشتیم به جای دوستت دارم پشت گوشی بگوید یادت باشه ! خوشش آمده بود ، پله ها را می رفت پایین بلند بلند میگفت: «فرزانه یادت باشه!» من هم لبخند میزدم میگفتم :«یادم هست» # گزیده ای از کتاب «یادت باشد» ، خاطرات همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الحمدالله علی کل حال «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»🤲
روز قیامت میگی: خدایا اشتباه شده! ○کارهای خوبی داشتم که نیست... ●گناهانی نداشتم که هست! جواب میاد که: حسناتت رفت در پرونده کسی که... را کردی! طلبکار بود؛از گناهانش به تو رسید ره
*═✧❁﷽❁✧═* توی راه برگشت ... شب توی قطار ... علیمرادی یه نامه بهم داد ... - توصیه نامه است برای * ... مرتضوی گفت: تو حیفی با این روحیه و این همه استعداد ... توی مجتمع ما بمونی ... برات توصیه نامه نوشت ... گفت از تهران هم زنگ میزنم سفارش می کنم میگم کدوم قسمت بگذارنت ... نامه توی دستم خشک شد ... - آقای علمیرادی ... - نترس بند پ نیست ... اینجا افراد فقط گزینش شده میرن... این به حساب گزینشه ... حاجی مرتضوی از اون بچه های خالص جنگه که هنوزم اون طوری مونده ... خیلی هم از این طرف و اون طرف، اذیتش می کنن ... الکی کاری نمی کنه ... انتخاب بازم با خودته ... فقط حواست باشه ... با گزینش مرتضوی و تایید اون بری ... هم اونهایی که از مرتضوی خوش شون نمیاد سر به جونت می کنن و سنگ می اندازن ... هم باید خیلی مراقب باشی ... پاشنه آشیل مرتضوی نشی ... هنوز توصیه نامه توی دستم بود ... بین زمین و آسمون ... و غوغایی توی قلبم به پا شد ... - پس چرا واسم توصیه نوشت؟ ... اینطوری بیشتر روش حساس نمیشن، سر به سرش بزارن؟ ... تکیه داد به پشتی .. - گفتم که از بچه های قدیم جنگه ... اون موقع، بچه ها صاف و صادق و پاک بودن و نترس ... کار که باید انجام می شد؛ مرده و زنده شون انجام می داد ... هر کی توانایی داشت، کسی نمی گفت کی هستی؟ قد و قواره ات چقدره؟ ... میومد وسط، محکم پای کار ... براساس تواناییش، کم نمی گذاشت ... به هر قیمتی شده، نمی گذاشتن کار روی زمین بمونه ... و الا ملت تازه انقلاب کرده و حکومت نوپا ... مرتضوی هنوز همون آدمه ... تنهایی یا با همراه ... محکم می ایسته میگه این کار درسته باید انجام بشه ... انتخاب تو هم تو همون راستاست ... ولی دست خودت بازه... از تو هم خوشش اومد ... گفت: این بچه اخلاق بچه های اون موقع رو داره ... اهل ناله و الکی کاری نیست ... می فهمه حق الناس و بیت المال چیه ... مثل بچه های اون موقع که مشکل رو می دیدن، می رفتن پای کار ... نمی شینه یه گوشه بقیه شرایط رو مهیا کنن، این از دور کف بزنه... تمام مدت سرم پایین بود و به اون نامه فکر می کردم ... انتخاب سختی بود ... ورود به محیطی که روی حساب گزینش کننده ات ... هنوز نیومده، یه عده شمشیر به دست... آماده له کردن و خورد کردنت باشن ... از طرفی، اگر اشتباهی می کردم ... به قیمت زمین خوردن مرتضوی تموم می شد ... ریسک بزرگی بود ... بیشتر از من... برای مرتضوی ... غرق فکر بودم ... - نظر شما چیه؟ ... برم یا نه؟ ... و در نهایت تمام اون حرف ها ... و فکرها ... تصمیم قاطع من... به رفتن بود ... از وقتی یادم میاد، کربلا رفتن آرزوم بود ... حج دانش آموزی رو پای پرواز، پدرم گرفت ... - حق نداری بری ... کربلا رو هم هر بار که نیت رفتن کردم ... یه اتفاقی افتاد ... و این چندمین سالی بود که چند روز به حرکت ... همه چیز بهم ریخت ... حالم خراب بود ... به حدی که کلمه خراب، براش کم بود ... حس آدمی رو داشتم که دست و پا بسته ... لب تشنه ... چند قدمی آب، سرش رو می بریدن ... این بار که به هم خورد ... دیگه روی پا بند نبودم ... اشک چشمم بند نمی اومد. توی هیئت اشک می ریختم و ظرف می شستم؛ اشک می ریختم و جارو می کردم اشک می ریختم و ... حالم خیلی خراب بود ... - آقا جون ... ما رو نمی خوای؟ ... اینقدر بدم که بین این همه جمعیت ... نه عاشورات نصیبم میشه ... نه ... هر چی به عاشورا نزدیک تر می شدیم ... حالم خراب تر می شد ... مهدی زنگ زد ... - فردا عاشورا، کربلاییم ... زنگ زدم که .. دیگه طاقت نیاوردم ... تلفن رو قطع کردم .. - چرا روی جیگر خونم نمک می پاشی؟ ... اگه حاجت دارم؟ من، خودم باید فردا کربلا می بودم؛ در و دیوار داشت خفه ام می کرد ... بغض و غم دنیا توی دلم بود ... از هیئت زدم بیرون ... رفتم حرم ... تمام مسیر، چشم هام خیس از اشک .. - آقا جون ... این چه قسمتی بود نصیب من شد ... به عمرم وسط همه مشکلات یه بار نگفتم چرا؟ ... یه بار اعتراض نکردم ... اما اینقدر بدبخت و رو سیام ... که دیدن کربلا و زیارت رو ازم دریغ می کنید؟ ... اینقدر به درد بخور نیستم؟ ... به کی باید شکایت کنم؟ ... دادم رو پیش کی ببرم؟ ... هر بار تا لب چشمه و تشنه؟ ... هر دفعه یه هفته به حرکت ... 10 روز به حرکت ... این بار 2 روز به حرکت ... آقا به خدا اگه شما اینجا نبودی ... من، الان دق کرده بودم ... دلم به شما خوشه ... تو رو خدا نگید که شما هم به زور تحملم می کنید. خیلی سوخته بودم دیگه اختیار دل و فکرم دست خودم نبود ... می سوختم و گریه می کردم ... یکی کلا نمی تونه بره ... یکی دم رفتن ... اونم نه یه بار نه دو بار، این بار پنجمین بار بود. بعد از اذان صبح دو ساعتی از روشن شدن هوا می گذشت. حرم داشت شلوغ تر از شب گذشته می شد ... جمعیت داشتن وارد می شدن که من ... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم خانه ای پیامبر صلی الله علیه وآله خانواده خود را به نماز دستور ده و خود نیز بر انجام آن از خود استقامت نشان بده ما از تو روزی نمی خواهیم بلکه به تو روزی میدهیم و سرانجام نیک از آن اهل تقوا است
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و سی ام ┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄ 📜 : (پس از آنكه محمّد بن ابی بكر در مصر در سال ۳۸ هجری شهيد شد فرمود:) 🔹ستودن هاشم بن عتبه برای فرمانداری مصر پس از شهادت محمد بن ابی بكر ♦️می خواستم هاشم بن عُتبه را فرماندار مصر کنم، اگر او را انتخاب می کردم ميدان را برای دشمنان خالی نمی گذارد و به آنها (عمرو عاص و لشکريانش) فرصت نمی داد، نه اينکه بخواهم محمدبن ابی بکر را نکوهش کنم، که او مورد علاقه و محبّت من بوده و در دامنم پرورش يافته بود. ┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄ 📜 : (وقتی در ۲۸ صفر سال ۱۱ هجری ماجرای سقيفه را به امام رساندند پرسيد: انصار چه گفتند پاسخ شنيد كه انصار گفتند: زمامداری از ما و رهبری از شما مهاجرين انتخاب گردد. پس امام عليه السّلام فرمود) 🔹ردّ استدلال انصار و قريش نسبت به امامت در سقيفه ♦️چرا با آنها به اين سخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله)استدلال نکرديد که آن حضرت درباره انصار سفارش فرمود: با نيکان آنها به نيکی رفتار کنيد و از بدکاران آنها در گذريد. [پرسيدند: چگونه اين حديث انصار را از زمامداری دور می کند؟. پاسخ داد:] اگر زمامداری و حکومت در آنان بود، سفارش کردن درباره آنها معنايی نداشت. [سپس پرسيد: قريش در سقيفه چه گفتند؟. جواب دادند: قريش می گفتند ما از درخت رسالتيم، امام(علیه السلام) فرمود:] به درخت رسالت استدلال کردند، امّا ميوه اش را ضايع ساختند. ┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄ 📜 : (در يكی از روزهای آغازين جنگ صفّين در سال ۳۷ هجری برای لشكريان خود ايراد فرمود) 🔹 آموزش تاكتيكهای نظامی ♦️ای گروه مسلمانان! لباس زيرين را ترس خدا و لباس رويين را آرامش و خونسردی قرار دهيد. دندان ها را بر هم بفشاريد تا مقاومت شما برابر ضربات شمشير دشمن بيشتر گردد. زِرِه نبرد را کامل کنيد، پيش از آنکه شمشير را از غلاف بيرون کشيد چند بار تکان دهيد، با گوشه چشم به دشمن بنگريد و ضربت را از چپ و راست فرود آوريد و با تيزی شمشير بزنيد و با گام برداشتن به پيش، شمشير را به دشمن برسانيد و بدانيد که در پيش روی خدا و پسر عموی پيغمبر(صلی الله علیه و آله)قرار داريد. پی در پی حمله کنيد و از فرار شرم داريد، زيرا فرار در جنگ، لکه ننگی برای نسل های آينده و مايه آتش روز قيامت است. از شهادت خرسند باشيد و به آسانی از آن استقبال کنيد. به آن گروه فراوان اطراف خيمه پر زرق و برق و طناب در هم افکنده (فرماندهی معاويه) به سختی حمله کنيد و به قلب آنها هجوم بريد که شيطان در کنار آن پنهان شده، دستی برای حمله در پيش و پايی برای فرار آماده دارد، مقاومت کنيد تا ستون حق بر شما آشکار گردد. «شما برتريد، خدا با شماست و از پاداش اعمالتان نمی کاهد». ┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«صبحم» شروع می شود آقا به نامتان «روزی من» همه جـا «ذکـر نـامتـان» صبح علی الطلوع «سَلامٌ عَلی یابن الحسن» مـن دلخـوشـم بـه «جـواب سلامتـان» ...!! اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج
دم شهرداری کرمانشاه گرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌همیشه‌همرنگ‌‌جماعت‌نشو‌؛ عده‌ای‌همرنگ‌‌جماعت‌شدن‌، تبدیل‌شدن‌‌به‌قاتلانِ‌حسین‌ِفاطمه‌! 🌱🥀
🌷🌷🌷🌷🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۲/۳۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۸ محل شهادت:هورالهویزه نام عملیات:خیبر این تنها یک وصیت‌نامه نیست، بلکه یک درد‌نامه است که حاوی دردهای درونم می‌باشد و یک عشق‌نامه است که عشقم را به معبودم نشان می‌دهد. و یک سوز‌‌نامه است که بیان کننده سوزشی است که از عشق الله در وجودم می‌باشد... پیام من به ملت ایران این است که در حفظ اسلام بکوشند و بدانید که اسلام با ریختن خون بهترین عالمان و مومنان و جوانان شیعه به دست ما رسیده است و با ریختن خون حسین بن علی''علیه السلام''و امامان معصوم''علیهم السلام''به دست ما رسیده است. پس ای مردم همیشه با اسلام باشید و با اسلام زندگی کنید و با اسلام خود را بسازید و سرانجام با اسلام بمیرید و حیات جاودانی بگیرید. خداوند را فراموش نکنید زیرا اگر خداوند را فراموش کردید خودتان را هم فراموش می‌کنید. آن وقت است که خیال می‌کنید همه چیز انسان دنیا و مادیات دنیاست؛ ولی حقیقت غیر از این است. برای مال دنیا حرص نزنید زیرا که شما را سعادتمند نمی‌کند. اعمال صالح انجام دهید زیرا این عمل انسان است که در قبر و برزخ و در قیامت انیس و مونس اوست.. ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الحمدالله علی کل حال «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پناهیان خطاب به فرمانده بسیج: مسئول ناحیه‌ای که قدرت برقراری ارتباط ندارد برای بسیج سمّ مهلک است! از بسیج بیرونش کنید! 👈 در نشست تخصصی "محله مردم‌سالار": 🔸اگر یک سپاهی مسئول ناحیه بود ولی قدرت و کاریزما برای برقراری ارتباط نداشت، درجه او هر چقدر هست و خلوصش هر چقدر بالاست، او را صرفا به یک شغل نظامی بفرستید. از بسیج بیرونش کنید. وجود اینها برای بسیج سم مهلک است. 🔸آنهایی که نمی‌توانند استعداد شناسایی کنند و آنهایی که نمی‌توانند حلقه‌های میانی باشند، به درد بسیج نمی‌خورند. بروند بخش‌های دیگر سپاه. 🔸همین حرف را می‌توان برای عالمان دینی هم زد. اگر یک عالم دینی و فرزانه نمی‌تواند مردم‌داری کند برود حوزه تدریس کند، برود در تلویزیون سخنرانی کند، ولی امام جماعت مسجد نشود. 🔖۲۶تیر ۱۴۰۱، نشست تخصصی
*═✧❁﷽❁✧═* رسیدم خونه ... حالم خراب بود و روانم خسته تر از تمام زندگیم ... مادر و بچه ها لباس پوشیده، آماده رفتن ... مادر با نگرانی بهم نگاه کرد ... سر و روی آشفته ای که هرگز احدی به من ندیده بود ... - اتفاقی افتاده؟ ... حالت خوب نیست؟ چشم های پف کرده ام رمق نداشت ... از بس گریه کرده بودم سرخ شده بود و می سوخت ... خشک شده بود ... انگار روی سمباده پلک می زدم ... و سرم ... نفسم بالا نمی اومد ... - چیزیم نیست ... شما برید ... التماس دعا .. سعید با تعجب بهم خیره شد .. - روز عاشورا ... خونه می مونی؟ نگاهم برگشت روش ... قدرتی برای حرف زدن نداشتم ... دوباره اشک توی چشم هام دوید ... آقا ... من رو می خواد چه کار؟ ... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... دلم حرف ها برای گفتن داشت ... اما زبانم حرکت نمی کرد ... بدون اینکه چیزی بگم رفتم سمت اتاق ... و مادر دنبالم که چه اتفاقی افتاده ... اون جوان شوخ و خندان همیشه ... که در بدترین شرایط هم می خندید ... بالاخره رفتن ... حس و حال جا انداختن نداشتم ... خسته تر از این بودم که حتی لباسم رو عوض کنم ... ساعت، هنوز 9 نشده نبود ... فضای اتاق هم داشت خفه ام می کرد ... یه بالشت برداشتم و ولو شدم کنار حال ... دوباره اختیار چشم هام رو از دست دادم ... بین اشک و درد خوابم برد ... ساعت 10 دقیقه به 11 گوشیم زنگ زد ... بی حس و رمق، از خواب بیدار شدم ... از جا بلند شدم رفتم سمتش ... شماره ناشناس بود ... چند لحظه همین طوری به صفحه گوشی خیره شدم ... قدرت حرف زدن نداشتم ... نمی دونم چی شد؟ که جواب دادم ... - بفرمایید ... - کجایی مهران؟ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ... چند لحظه مکث کردم .. - شرمنده به جا نمیارم ... شما؟ و سکوت همه جا رو پر کرد ... - من ... حسین فاطمه ام ... تمام بدنم به لرزه افتاد ... با صورتی خیس از اشک ... از خواب پریدم ... ساعت 10 دقیقه به 11 ... صدای گوشی موبایلم بلند شد... شماره ... ناشناس بود ... ضربان قلبم به شدت تند شد ... تمام بدنم می لرزید ... به حدی که حتی نمی تونستم ... علامت سبز رنگ پاسخ رو بکشم ... - بفرمایید ... - کجایی مهران؟ ... بغضم ترکید ... صدای سید عبدالکریم بود ... از بین همهمه عزاداران ... - چیزی به ظهر عاشورا نمونده ... سرم گیج رفت ... قلبم یکی در میون می زد ... گوشی از دستم افتاد ... دویدم سمت در ... در رو باز کردم ... پله ها رو یکی دو تا می پریدم ... آخری ها را سر خوردم و با سر رفتم پایین .. از در زدم بیرون ... بدون کفش ... روی اون زمین سرد و بارون زده ... مثل دیوانه ها دویدم سمت خیابون اصلی ... حس کربلایی رو داشتم که داشتم ازش جا می موندم ... و این صدا توی سرم می پیچید ... - کجایی مهران؟ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ... خیابون سوت و کور بود ... نه ماشینی، نه اتوبوسی ... انگار آخر دنیا شده بود ... دیگه نمی تونستم بایستم ... دویدم ... تمام مسیر رو ... تا حرم ... رسیدم به شلوغی ها ... و هنوز مردمی که بین راه ... و برای پیوستن به جمعیت، می رفتن ... بین جمعیت بودم ... که صدای اذان بلند شد ... و من هنوز، حتی به میدان توحید نرسیده بودم ... چه برسه به شهدا ... دیگه پاهام نگهم نداشت ... محکم، دو زانو رفتم روی آسفالت ... اشک هام، دیگه اشک نبود ... ضجه و ناله بود ... بدتر از عزیز از دست داده ها موقع تدفین ... گریه می کردم... چند نفر سریع زیر بغلم رو گرفتن ... و از بین جمعیت کشیدن بیرون ... سوز سردی می اومد ... ساق هر دو شلوارم خیس شده بود... من با یه پیراهن ... و اصلا سرمایی رو حس نمی کردم .. کز کردم یه گوشه خلوت ... تا عصر عاشورا ... توی وجود من، قیامت به پا بود ... - یه عمر می خواستی به کربلا برسی ... کی رسیدی؟ ... وقتی سر امامت رو بریدن؟ ... این بود داد کربلایی بودنت؟ ... این بود اون همه ادعا؟ ... تو به توحید هم نرسیدی ... اون لحظات ... دیگه اینها واسم اسامی خیابان نبود ... میدان توحید، شهدا، حرم ... برای رسیدن باید به توحید رسید ... و در خیل شهدا به امام ملحق شد ... تمام دنیای من ... روی سرم خراب شده بود ... حتی حر نبودم که بعد از توبه ... از راه شهدا به امامم برسم ... عصر عاشورا تمام شد ... و روانم بدتر از کوه ها ... که در قیامت ... چون پنبه زده شده از هم متلاشی می شن .. پام سمت حرم نمی رفت ... رویی برای رفتن نداشتم ... حس اونهایی رو داشتم که ظهر عاشورا، امام رو تنها گذاشتن... من تا صبح توی خیمه امام بودم ... اما بعد ... رفتم سمت حسینیه چند تا از بچه ها اونجا بودن داشتن برای شام غریبان حاضر می شدن ... قدرتی برای حرف زدن و پاسخ به هیچ سوالی رو نداشتم ... آشفته تر از کسی که عزیزی رو دفن کرده باشه ... یه گوشه خودم را قایم کردم ... تا آروم می شدم دوباره وجودم آتش می گرفت. من امامم رو تنها گذاشته بودم ... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 《کلُ نفسِِ ذائقهُ الموت ونبلوکُم بالشّرِ والخیرفتنهَ والینا تُرجعون》 هر انسانی طعم مرگ را می چشد ما شما را با بدیها و نیکیها امتحان میکنیم و سرانجام به سوی ما باز می گردید