پارت هشتم
#پارت_هشتم
#مجید_بربری
#حُر_مدافع_حرم
#زندگی_داستانی
شادی روح بزرگ شهید مجید قربان خانی صلوات 🌹
[ https://eitaa.com/Montazeran_zohor_13 ]🌱
پارت نهم
#پارت_نهم
#مجید_بربری
#حُر_مدافع_حرم
#زندگی_داستانی
شادی روح بزرگ شهید مجید قربان خانی صلوات 🌹
[ https://eitaa.com/Montazeran_zohor_13 ]🌱
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ویدیویی کمتر دیده شده از یکی از تستهای موتورهای سوخت جامد در زمان حیات شهید والامقام #شهید_حسن_طهرانی_مقدم
🚩#امام_زمان
🏴#فلسطین
🔥#طوفان_الاقصی
#سپاه_قدس
به کانال ستاد پشتیبانی جبهه مقاومت بپیوندید:👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3071541250C3f7d25e894
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ماجرای دیدار رهبر انقلاب و شهید طهرانی مقدم در دوران جنگ
✏️ بعدازظهر شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰، یکی از پادگانهای پشتیبانی سپاه در اطراف تهران شاهد حادثهای دردناک بود؛ حادثهای که اگرچه سردار حسن طهرانی مقدم و یارانش را به آرزویشان -شهادت در راه خدا- رساند، اما دلهای بسیاری را در غم فراغ این بزرگمردان اندوهناک کرد.
🎤 به همین مناسبت خاطراتی از دیدارهای شهید طهرانی مقدم با رهبر معظم انقلاب در قالب گفتگو با برادر شهید #بازنشر میشود.
💻 Farsi.Khamenei.ir
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🌱
به لطف و مدد الهی، قرار هست همانند گذشته ختم صلوات در گروه شهید دانشگر {واتساپ} اجرا شود.
کسانی که علاقمند در شرکت این ختم هستند،جهت عضو شدن به شماره09945172832 《خادم کانال شهید دانشگر》 در واتساپ پیام بگذارند.
اجرکم عندالله🌹❤️
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
امام صادق علیه السلام:
در شب و روزت منتظر امر (فرج) مولايت باش
تَوَقَّع أمرَ صاحِبِكَ لَيلَكَ و نَهارَكَ
بحارالأنوار جلد 98 صفحه 159
سالروز آغاز امامت حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر شما مبارک باد
#جمعه
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
#امام_زمان
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
🌟#رفیق_مثل_رسول🌟۶۷
فصل دوازدهم🌸خداحافظی
آن قدر دلتنگ هیئت و روضه شده بودم که اولین سه شنبه خودم را به هیئت هفتگی ریحانه رساندم.هیچ چیز مثل چای روضه سیدالشهدا خستگی جهاد،غم شهادت دوستان،سختی کارو غربت را برطرف نمیکرد. مراسم شروع نشده بود،فرصت کردم با محمدحسین گپ بزنم.وقتی میرفتم هیئت، خیلی جلو نمیرفتم، البته گاهی پیش می آمد، اما اکثر اوقات گوشه ای می ایستادم و در حال و هوای خودم بودم.بین حرف هایم با محمدحسین از چیزهایی تعریف کردم که فشار زیادی روی ما داشت.محمدحسین همان شب روضه حضرت زینب س خواند.اشک که صورتم را شست ،دلم آرام شد.محمدحسین بعد مراسم حال بارانی چشم هایم را که دید،گفت:رسول اگه بری شهید بشی،من این روضه ها که برات خوندم را راضی نیستم.سرم را پایین گرفتم،دستی به صورتم کشیدم و گفتم؛چرا رفیق؟؟محمدحسین گفت:باید جور کنی منم با خودت ببری سوریه، منم میخوام بیام.سری تکان دادم،قبل از اینکه بخواهم حرفی بزنم،دوروبر محمد شلوغ شد و رفت نزدیک منبر.با بچه هایی که نشسته بودند خداحافظی کردم،قبل از بیرون آمدن از زینبیه نگاهم به محمدحسین افتاد،دستی تکان دادم و بیرون آمدم.ته دلم می خواستم به محمدحسین بگویم،اگر قسمت و روزی من شهادت شد و پیکرم برگشت،حتما من را غسل حضرت زهرا س بدهد.
چندروز استراحت کردم،ولی به شدت پاهایم درد میکرد.مامان میگفت :حتما تغذیه ات مناسب نیست یا خیلی راه میری. نمیتوانستم برایش تعریف کنم،یا فرصت غذا خوردن نداریم یا غذای مناسب،گاهی کنسرو حمص با یکم روغن زیتون و لیمو به دادمان میرسید.
بعداز مدت ها اتاقم و مرتب کردم.مامان اومد جلوی کمد گفت؛رسول میدونی چقدر لباس بخشیدی به دوستات،کاپشن جدیدی که خریده بودی،نبود.خندیدم و گفتم:با دوستان این حرف ها را ندارم.از هرچیز خوششون بیاد،بهشون میدم.کاپشن حسین را نشان دادم و گفتم:اینم کاپشن حسین که داده به من.مامان خندید و گفت؛باشه فقط اینایی که ریختی وسط اتاق رو جمع کن.کارم تمام شد ،رفتم داخل آشپزخانه به مامان گفتم،:اینم اتاق،مرتب شد.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
🌷