#خاطــره📝
صبح های #جمعه برنامه والیـ🏀ـبال داشتیم توی پارک.
قانون هم گذاشته بودیم که هر کس،دیر بیاید باید همه بچه را بسـ🍦ـتنی بدهد.😁
یک روز،بـ🌧ـاران شدیدی می بارید.خیلی شدید.با این وجود گفتیم برویم.😅
من و چند تا از بچه ها با ماشیـن رفتیم پارک.چون بارانخیلی تند و رگباری می بارید توی ماشـ🚗ـین نشستیم و بیرون نیامدیم.منتظر ماندیم تا محسن بیاید.اما خبری ازش نبود.😕
مقداری که گذشت،سر و کله اش پیدا شد.بنده خدا با مـ🏍ـوتور آمده بود.آب شرشر داشت ازش می بارید،انگار که از توی استخر درآمده بود.😄
از توی ماشین بهش نگاه کردیم و اشاره کردیم به سـ🕗ـاعت:《بله دیر آمده ای و بستنی رفت تو پاچت》😂
از روی موتور پیام داد:《 نامردا من توی بارون دارم شرشر آب می ریزم.رحم و مروت داشته باشید.》🙁
سر موتورش را برگرداند و رفت سمت بستنی فروشی و ما هم دنبالش.😅
#محسنخوشقولبود
#اگهقولیمیدادحتمابهشعملمیکرد.... :)
#شہید_محسن_حججی🦋
@shahidbabeknoori
🍃 #خاطره | استفاده از وقت
🔹دکتر حسن عارفی روایت میکند: امام از همه وقتهای خودشان استفاده میکردند مثلاً اگر به عنوان دستور پزشک به ایشان عرض میشد که راه رفتن برای سلامتی شما مفید است ایشان ضمن انجام این دستور از این قدم زدن استفاده دیگری میکردند مثلاً در راه رفتن صبح با خودشان رادیوی کوچکی داشتند که مجلس را گوش میکردند و یا بعدازظهرها رادیوهای بیگانه را گوش میکردند و یا روزنامههای عصر را میخواندند.
🔹ایشان در یک وقت حداقل دو کار انجام میدادند هم دستور پزشک را اجرا میکردند و هم از اوضاع و اخبار باخبر میشدند.
📚برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)، جلد ۲، صفحه ۳۴۸
#الگوی_خودسازی
رفیق شهید آرمان علیوردی :
آرمان واقعا مومن بود.
چند روزی بود آرمان با من میومد می رفتیم بدنسازی..
بعد یه مدتی آرمان اومد گفت: دیگر نمیخوام بیام...
گفتم: چرا؟!
گفت: اینجا آهنگ های تند و بلند زیاد پخش میکنن، گوش دادنشون درست نیست!
گفتم: من که پول ترم اینجارو دادم و تا آخرش اینجام.
اما آرمان گفت: نه من دیگه نمیتونم؛
و رفت یه باشگاه دیگه...
#خاطره
#شهیدانه_زیستن
#شهید آرمان_علی_وردی
@shahidbabeknoori🌱