رفتم داخل و به نگهبانی که کنار در نشسته بود گفتم:« با فرمانده تون کار دارم.»
گفت:« الآن ساعت یازده ست. ملاقاتی قبول نمیکنه.»
نشنیدم و رفتم در اتاقش را زدم.
گفت:« کیه؟»
گفتم:« منم »
گفت:« بیا تو »
روی سجاده نشسته بود و داشت ذکر میگفت.
چشمانش سرخ بود و خیس اشک. رنگ به رو نداشت.
نگران شدم و گفتم:« چیزی شده مصطفی؟ خبری شده؟ کسی طوریش شده؟»
دو زانو نشست.
سرش را انداخت پایین و زل زد به مهرش.
دانه های تسبیح یکی یکی از لای انگشتانش رد میشد.
نفس عمیقی کشید و گفت:« از ساعت ۱۱ تا ۱۲ رو مخصوص خدا گذاشتم.
میشینم و نگاه میکنم به کارهام . از خودم میپرسم ، مصطفی! کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت؟»
صدایش بغض داشت،
بغضی که به زحمت نگهش داشته بود.
دلم به حال خودم سوخت... من کجا و مصطفی کجا!
✿✿✿
"شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور"
فرمانده قرارگاه فتح سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
تولد: ۱۳۳۷_اصفهان
شهادت: عملیات والفجر۲_حاج عمران_ ۱۳۶۲
مفقودالجسد...
#برشیﺍﺯکتاﺏِ_خودسازﻯ_به_سبکِ_شهدا
#مستندعشق
میگفت:« بعد از نماز وقتی سرتون رو به سجده میگذارید و بدنتون آروم میشه، اونجا با خودتون خلوت کنید.
چون بهترین وقت همون موقع است که چیزی حواستون رو پرت نمیکنه.
یه مرور داشته باشید روی همه ی کارهایی که از صبح تا شب کردید.
ببینید کارهاتون برای رضای خدا بوده یا نه.»
خیلی ها این توصیه حاج ابراهیم را شنیده بودند، عمل کرده و نتیجه اش راهم دیده بودند.
✿✿✿
"شهید محمدابراهیم همت"
فرمانده لشکر۲۷ محمدرسول الله(ص)
تولد : شهررضا_۱۳۳۴
شهادت : ۱۳۶۲_عملیات خیبر
#برشیﺍﺯکتاﺏِ_خودسازﻯ_به_سبکِ_شهدا
#مستندعشق
باهمه گرم مےگرفت و زود صمیمی مےشد.
جای خودش را توی دل بچه رزمنده ها باز کرده بود.
وقتی نبود جای خالیﺍﺵ زیاد حس مےشد؛ انگار بچه ها گم کرده ایی داشتند و بےتاب آمدنش بودند.
خبر که مےدادند اقا مهدی برگشته، دیگر کسی نمےماند...همه بدو میرفتند سمتش، مےدویدند دنبالش تا روی دست بلندش کنند.
از آنجا به بعد دیگر اختیارش دست خودش نبود.. گیر افتاده بود دست بچه ها!
مدام شعار مےدادند:« فرمانده آزاده...»
بالاخره یک جوری خودش را ازچنگ و بال نیروها درمےآورد.
مےنشست گوشهﺍیی ، دور از چشم بقیه با خودش زمزمه مےکرد و اشک مےریخت.
خودش را سرزنش مےکرد و به نفسش تشر مےزد که:« مهدی! فکر نکنی کسی شدی که اینا این قدر خاطرت رو مےخوان.
نه، اشتباه نکن. تو هیچی نیستی، تو خاک پای این بسیجی هایی!»
همین طور مےگفت و اشک مےریخت...
✿✿✿
"شهید مهدﻯزینﺍلدین"
فرمانده لشکر ۱۷ علیﺍبنﺍبےطالب(ع)
تولد: ۱۳۳۸_تهران
شهادت: جاده بانه سردشت، توسط ضد انقلابیون_۱۳۶۳
#برشیﺍﺯکتاﺏِ_خودسازﻯ_به_سبکِ_شهدا
#مستندعشق