💌#خاطراتشهدا
#نمازاولوقت
🕊 مدافعحرم
#شهیدمحمدرضابیات
یه روز تو لشکر عملیاتی ۲۷ محمد رسول اللهﷺ بودیم. برای بحث واحد تیر انتقالی تو کوههاى لشکر داشتیم آموزش میديديم که کار رسید به #اذان ظهر!
شهید بیات آخرین نفر بود؛ هر نفر باید طی مراحل خاص بیستتا تیر میزد. محمدرضا دو تا تیر که شلیک کرد، اذان شد و اسلحش رو بالا سرش گرفت و از خط آتش بیرون اومد.
گفت: حاجی وقت نماز شده، تیر انتقالی رو بذاریم بعد از نماز. هرچی گفتیم که آقا اول تیر رو بزن بعدش نماز رو میخونى، محمدرضا گفت:
🌹"ما پیرو آقا #امامحسین عليهالسلام سید و سالار شهدا هستیم و ایشون هم موقع جنگ، جنگ رو تعطیل کردند؛ حالا ما یه آموزش رو تعطیل نکنیم؟!!"
#اللهمعجللولیکالفرجبحقعلے
~❣🕊~
#خاطراتشهدا
همیشه در حال بدو بدو بود مخصوصا وقتی ایام شهادت یا ولادت ائمه میشد یا ماه محرم و ماه رمضان میگفتم بابا چرا اینقدر خودت رو خسته میکنی یه کم استراحت کن فقط لبخند میزد همش تو راه کار و هیئت و مراسمات و اینا بود ولی الان آرام آرام انگار که می دونست زود میخواد بره به خاطر همین این دنیا همش میدوید تا در دنیای ابدی آرام بگیره و با بهترینها آرامش بگیره ❣
🔖 روایت از مادر شهید
#شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرےس
#خاطراتشهدا
#شهیدوالامقام
#آیتاللهمدنی
🌱 شهید مدنی خیلی در خود فرو رفته بود. اصرار کردم که نهایتا با شرط عدم افشا در زمان حیاتشان، فرمودند:
🌷 مدتی بود دو مطلب ذهن مرا کاملا درگیر کرده بود اینکه سید واقعی هستم و شجره نامه ام به پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) میرسد یا نه؟ و دیگر اینکه عاقبت کارم چه می شود؟
🌷با همین نیت به حرم حضرت امیر (علیه السلام ) رفتم و توسل کردم؛ اما خبری نشد. نیت کردم به سید الشهدا (علیه السلام ) متوسل شوم. در ایام زیارتی پیاده از نجف تا کربلا راه افتادم . یک شب در کربلا امام حسین (علیه السلام ) به خوابم آمد و فرمودند: «ولدی! انت مقتول». با این خواب خیالم از هر دو مطلب راحت شد. یعنی هم سید واقعی هستم و هم با شهادت از دنیا خواهم رفت.
🔖 راوی
#علیخاتمی
به نقل از آیت الله حاج محمد تقی خاتمی، شاگر خصوصی شهید مدنی
#سالروزشهادت💔
#ماملتامامحسینیم
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبڪبرے
#خاطراتشهدا
🌹می دانستم که حسین شهید شده است. محمدرضا که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به معراج شهدا ببرم تا پیکر حسین را ببینید. با هم رفتیم. در آنجا به طوری که اشک در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.
🍃کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. محمد رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر شهیدش می آید. در همان مراسم، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا حلال می کنی؟ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از صمیم قلب حلالت می کنم. من هم گفتم:
حلال ِ حلال.
🌹چند روز بعد، شهید آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.
🌱روای: مادر شهید
پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص»
#شهیدسیدمحمدحسیندستواره
#شهیدسیدمحمدرضادستواره
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@Mostanade_Eshq