eitaa logo
مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🇮🇷
408 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
888 ویدیو
79 فایل
کانال رسمی مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شهر سرآسیاب خیابان امام خمینی ره
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات‌شهید‌حججی به آقا نوشتم: "آقاجان.منتی ندارم سرتون. اما من محسنم رو سالم فرستادم،باید هم سالم بهم برگردونی ما بچه توی راهی داریم. این بار محسن برگرده،دفعه بعد شهید بشه!"از سوریه برام زنگ زد و گفت: "خانم، میخوان ما رو برگردونن. دارم میام ایران."از خوشحالی بال درآوردم می خواستم جیغ بزنم. فردا پس فرداش دوباره بهم زنگ زد گفت:" تهرانم. دارم میام سمت نجف آباد." ذوق زده بهش گفتم: "محسن می خواهیم تو کوچه برات بنر بزنیم."فکر میکردم خوشش میاد و خوشحال میشود یکدفعه لحنش تغییر کرد.گفت: "نکنین این کارو خانم. اگه بیام ببینم بنری یا پارچه ای زده اید و مردم چیزی از سوریه رفتن فهمیده‌اند از همون مسیری که اومدم برمیگردم." می‌دانستم توی این جور چیزا محکم و روی حرفش می ایستد. تند تند گفتم: " باشه باشه. هرچی تو بگی."بنر را نزدیم.فقط برایش یک گوسفند قربانی کردیم. گوشتش را هم دادیم به فقرا..! همین که پایش را توی خانه گذاشت و سلام و احوالپرسی کرد...! ادامه دارد...! @Msahebzaman230
دِل‌آدَمۍمَگَرچِقَدر تَحَمل‌دارَدنَدیدَنَت‌را...!💛🦋 (ع) ⌜@Msahebzaman230
『بِـسّم‌اللّٰـه‌ِالْـرَحمـٰن‌ِالـرَحیْم✨』
4_5793931811679635780.mp3
11.4M
۲۶ 🎤 ✖️چرا بعضی از احکام دین، با عقل جور درنمی‌آید؟ ✖️چرا پذیرش بعضی قسمتهای دین سخت است و گاهی عجیب و غریب، اما بعضی قسمتها، ساده است و قابل پذیرش؟ ✖️ واقعاً چطور بعضی‌ها اصلاً به دین شک نمی‌کنند؟ و بعضیها دائم در شک و تردیدند؟ ⌜@Msahebzaman230
بـرای پر زدنم، ذکر'یا رضا'كافیست.... چه حاجت است، دگر قالی سلیمان را @Msahebzaman230
ترڪ‌گناه‌ همیشه‌شق‌القمر‌وسخت‌نیست...! بعضی‌وقت‌ها ترڪ‌گناه‌یعنی‌یه‌آنفالوڪردن‌ساده... امتحانش‌می‌ارزه((: 🖐🏻 ⌜@Msahebzaman230
خاطرات‌شهید‌حججی کردم که اتفاقی برای گوش هایش افتاده می‌گفتم:" خوبی محسن؟" الکی و بی ربط جواب میداد: "منم دلم براتون تنگ شده بود!"همانجا فهمیدم بله. کاسه ای زیر نیم کاسه است.تا اینکه یک فرمانده اش را دعوت کرد خانه.آن بنده ی خدا هم یکهو سوتی داد و جلوی همه ما گفت: "محسن یادته اون موقع که تانکت موشک خورد؟ خدا بهت رحم کردها. "ما همه کپ کردیم. نفسمان بند آمد.تانک محسن و موشک یک دفعه محسن دستپاچه شد حسابی رنگ به رنگ شد. نمی‌خواست ما چیزی درباره مجروحیتش بدانیم. نمی خواست بفهمیم که شنوایی یکی از گوشه هایش را را از دست داده.می دانست اگر بویی از این مسئله ببریم، دیگر نمی گذاریم به سوریه برود..!بهم گفت: "زهرا. خانومم. بیا اینجا پیشم بشین."رفتم کنارش نشستم. کوله اش را باز کرد. دست کرد توی آن و یک عالمه صدف بیرون آورد. گفت: "اینها را از سوریه برا تو آوردم خانم." دوباره دست کرد توی کوله. اینبار قطعه چوبی را درآورد.دیدم روی آن چوب،یک قلب و یک شمع حکاکی کرده. خیلی ظریف و قشنگ. پایینش هم نوشته: "همسر عزیزم دوستت دارم." قطعه چوب را به من داد و گفت: "زهرا، یه روز تو لاذقیه کنار دریا ایستاده بودم. دلم حسابی برات تنگ شده بود. دلم پر می زد برا اینکه یه ثانیه تورو ببینم. ادامه دارد...! @Msahebzaman230
『بِـسّم‌اللّٰـه‌ِالْـرَحمـٰن‌ِالـرَحیْم✨』
هــر چنـــد حال و روز زمین زمان بد اســت یڪ تکہ از بہشت در آغوش مشہد است حتی اگر بہ آخر خط هم رسیده اي آنجا براي عشق شروعي مجدد است... 🍃🌸 @Msahebzaman230