هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
قرمه سبزی رو میتونیم با شهاب حسینی هم تقسیم کنیم
روز اولِ کار، روزِ دوم حتی، خوشحال بودم. از اینکه دارم زمانم رو روی کارِ مفیدی میزارم، هدر نمیرم، جای خوبی اومدم برای کار، قراره کلی چیز یاد بگیرم و اما نه همینجا وایسا! امروز روزِ سوم بود و من امروز تازه متوجه شدم قرار نیست کلی چیز جدید یاد بگیرم. یه سری کار بهم محول شده در حیطه ی توانایی هام، نه خیلی سنگین، نه خیلی سبک. من هر روز احتمالا تا اخر کارورزیم قراره این کارِ تکراری رو انجام بدم و در سیرِ انجام دادنش چیزی قرار نیست به من اضافه بشه چون دارم کاری که بلدم رو فقط انجام میدم. واقعا ناراحتم، صرفا دارم ساعت کارورزیمو پر میکنم و اِلّا هیچ کارآموزی ای شکل نگرفته.
هنوزم به این فکر میکنم که یه بار دیگه محمدیان پلان به پلان بزاره و من برم طراحیامو نشونش بدم، فقط از خدا همینو میخوام.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
_ ꜰᴜᴄᴋɪɴɢ ᴍᴏᴏᴅ²⁹ .
میخوام فور کنم برا بابام.
چرا هیچکس من و در خواستار شوهر بودن جدی نمیگیره؟ لعنت بر پدرتون من واقعا جدی ام.
مشهد میخوام، گلزار میخوام، هیئت میخوام، روضه میخوام، مامان میخوام، خوابِ کافی میخوام، املت میخوام، شمال میخوام، سیزده بدر میخوام، شنبه ای که بعدش سختی نباشه میخوام، صبحِ تابستونیِ واقعی میخوام، کربلا میخوام، اربعین میخوام، برف بازی میخوام، بارون میخوام، بیدگل میخوام، آدمای قدیمی میخوام، خونهیِ مامانی میخوام، پاندا میخوام، یه چیزی میخوام که دقیقا نمیدونم چیه، ترکیبیه از همهیِ اینا و من فقط از عمق وجودم بهش نیاز دارم. برای فقط یکم دیگه زنده موندن.