تمام رکود های قبلیِ ساعاتِ فیلم دیدنم رو شکستم. بعد از کنکور واقعا داره خوش میگذره. درسته یکم دیره ولی بهتر از هیچیه.
تیر واقعا چقدر دوست نداشتنی گذشت برام و مرداد جقدر دوستنداشتنی تر آغاز شد. این به این معنی نیست که تیر اصلا لحظات خوب نداشت و مرداد قراره تا انتها بد پیش بره. شاید فردا، یه شروع دوباره باشه، مثل هر روز. بیاید به مردادِ هرچند گرم خوب فکر کنیم. کسی چه میدونه من چه دیوونه ایم هوم؟
مهم نیست که چقدر از اون آرزو ها دور یا بهشون نزدیکم. مهم نیست که اگر برای کسی بگمشون ممکنه احمق به نظر برسم. مهم نیست که مثل بقیه فکر نمیکنم نمیشه. مهم نیست که در گذشته چطور آدمی بودم و چیکارا کردم مهم نیست که چقدر دیره مهم اینه که ماهی هنوزم تازهست و اون حانیه ای هم احمقه منم، اونی ک قبلا بودمم من بودم و اونی که آرزو های بزرگ داره هم باز منم. پس چیزی برای سرزنش، ایستادن یا غصه خوردن نیست، هرروز یک گام به سمت جلو، به سمت اتفاقات بزرگ.
وقتی برای یه مدت در یک موقعیت قرار میگیرم دقیقا خودم رو باهاش تطبیق میدم. حالا ممکنه این در اکثر موقعیت ها صدق نکنه ولی مثلا وقتی میرم مشهد یا یه هفته واقعا میتونم مشهدی حرف بزنم و اصلا خودمم نمیدونم چطور! یا الان چند روزه بعد دیدن نزدیک به ۱۵ ساعت فیلم زبان اصلی در سه روز، چیزی که جز محالات زندگی منه، جمله بندی هام شبیه دیالوگای اینگلیسی شده و شاید حتی بتونم اینگلیسی حرف بزنم ولی اصلا نمیفهمم چطور و با چه ساز و کاری. خب این خیلی خوب و جالبه نه؟ من که خوشم میاد ازش.
واقعیت اینه که من حقیقتا ادم بی جنبه و مضخرفیم. چه توی کتاب خوندن و فیلم دیدم چه توی زندگی عادی.
این روزا اتفاقات توییتر رو که میبینم، اینکه به دختر چادریا بابت زنِ چادری بودنشون زندگی کردنشون و آزادیشون در انتخاب تفکر فوش و فضیحت میفرستن یاد یکی میفتم که خیلی وقت پیشا بهم گفت، مگه مذهبیام میتونن هنرمند باشن؟ بعد اینا دَم از آزادی و اوپن مایند بودن میزنن. به هرکی بگی والا خندش میگیره.