eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
1.9هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
495 ویدیو
0 فایل
هوالمعشوق؛ ای بسیجی، هرگاه پرچم محمد رسول الله را بر افق عالم زدی آنگاه حق داری استراحت کنی. [حاج احمد متوسلیان] • یاس ها سبز خواهند شد و ما رشد خواهیم کرد؛ زیرِ سایه‌یِ یک چنار. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد.
مشاهده در ایتا
دانلود
هی گشتم دنبال یه عکس خوب از خودم و بابام استوری کنم، ولی ما چرا اصلا باهم عکس نداریم وا.
هنوز هزار و پونصدا استوری دیگه دارم که برای تولد مولا بزارم.
خانوادمون رو دوست دارم. گاهی وقت‌ها خیلی بیش از اندازه. انگار تازه جدیدا دارم نعمت خانواده رو درک میکنم، تازه که دارم از جو نوجوونی خارج میشم. دوست دارم هفته ای سه بار جمع بشیم، حتی بی دلیل و فقط پیش هم باشیم همین. و همین قضیه باعث میشه فکر کنم اگر یه روزی مجبور باشم خانواده ای رو بپذیرم که متفاوت از این فرهنگ باشه چی؟ اگر اینقدر دیوونه و پایه نباشن چی؟ اگر اینقدر پر سر و صدا نباشن چی؟ اونوقت اصلا دیگه دلم خانواده جدید نمیخواد.
این چند روزی که همش عید و جشن بود، ماهم همش داشتیم یه چیزی میپختیم. نون کدویی پختم که اون اصلا خوب نشد و واقعا وقتی نتیجه رو دیدم افسرده شدم. گفتم چقدر قوربون صدقه تپلی بودنِ چونه های نونم رفتم قبل از اینکه بذارمش تویِ فِر؟ خلاصه آره. دیروزم برای تولد بابا پیراشکی پختیم. دیروز خونه بابایی پر از شیرینی های مختلف و متفاوت بود، و پر از شادی، و پر از چیزی که من اسمش رو میذارم برکت نون حلالِ بابایی.
دوست‌هایمان با آقایانشان عکس استوری میکنند و روز مرد را به سایه های سرشان تبریک میگویند. ما لیک میبینیم و گذر میکنیم چون متاسفانه زیر سایه کسی نیستیم.
هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
بعضی‌ها "تعهدشون" نَجیبه. نِجابت داره. تعهدشون به نجات دادن آخرین تیکه میوه تو قوطی رانی‌. به ریختن نون خشک‌ها پشت پنجره برای کبوترا. به جفت کردن پاهاشون وقتی تو تاکسی نشستن. به آدم‌هایِ زندگیشون. به آدم‌هایِ نزدیکِ عزیزِ زندگیشون.
هدایت شده از مُرتاح
دوباره بگم؟ ما غباریم‌، غباری‌ زِ خیابان‌ِ نجف.
هدایت شده از • خونه پیشولیا •
درامای جدیدم؛ فشار رفیقم🤣✨
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
الان یادم اومد شبی ک ویژن برد درست میکردیم، یه خانومه اومد پرسید دارید چیکار میکنید؟ من گفتم داریم اهداف سال آیندمون رو میچینیم. بعد یه لحظه گفتم خب الان اخه سال چه آینده ای؟ در ادامش اضافه کردم که: سالِ میلادی!✨ هرچند که واقعا خودم اعتقادی نداشتم بهش ولی میخواستم بنده خدا براش سوال ایجاد نشه. خانومه چند ثانیه صبر کرد پرسید: مسیحی هستین؟
جالب تر از کل داستان این بود که خانومه رفت، و ریحانه خیلی جدی برگشت به من گفت: اسیری رفتین؟ و خندید، قاه قاه! بعد من اصلا حس میکردم در دنیای موازیم. چطور بگم انگار وارد یه دنیای دیگه شده بودم. بعد خودم چند ثانیه سعی کردم تحلیل وقایع کنم و پرسیدم چی؟ و گفت مگه خانومه نگفت اسیری رفتین؟ :))))))، تا صبح از اینا :)))))))