دو شبه که هر یک ساعت یه بار، کشفی که پریشب کردم رو یادم میفته و دوباره از اول شوک میشم. و هربار از شدت وحشتناک بودنش یه بار دیگه دلم میخواد گریه کنم. آدمِ بدی هستی، از دور اینطور به نظر نمیرسید...
من واقعا جامعهشناسی رو نمیتونم بفهمم. دستِ خودم نیست. من که نمیخواستم انسانی بخونم! این خیانت به انتخابِ دانشجوعه واقعا. بابا من اومدم هنر یزیدها. جامعهشناسی چی میگه؟ از کلاسِ فلسفهیِ اون رشته فرار کردم که برسم به جامعهشناسی؟ سیروسعلی؟
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فردا امتحانه حانیه، بخواب زنِ حسابی.
حس میکنم گاهی دلم میخواد بعضی گاردهارو بشکنم، تو بعضی فضاها باز تر عمل کنم و.. اما خودم از دور اون آدمی هستم که پر از گارد و موافقِ وجودشه ولی در حقیقت اینطور نیستم. شاید متوجه نشید چی میگم ولی دقیقا همین.
حالا غصه نخور هادی. ماهم دوستهای خودمونرو پیدا کردیم و میکنیم. مهمه که اونهایی که میخواستیم دوستمون نشدن؟ نه. تو فکر میکنی همه این آدمها دوتا چپتر که برن بالاتر از زندگیشون، تو رو یادشونه؟
گاهی فکر میکنم که مگه چند نفر آدم وجود دارن که شنیدنِ همه اتفاقاتِ ریز و درشت زندگی من براشون جذاب باشه؟ اگر اینطوریه که تعداد این آدمها کمه، پس من چرا دوست دارم دربارش با کُلِ شهر حرف بزنم؟ اینطوری نمیتونم. بابا من هنوز هیجانِ کشفیاتِ بزرگم رو دارم. حداقل باید پنجاه و سه نفر دیگه رو مطلع کنم.