یه جاش یه لوازم تحریری بزرگ بود اگر میرفتم تو حتما با موجودی صفر خارج میشدم به همین سبب نرفتیم، البته وقتم نداشتیم.
رفتیم بیرون یه کافه سیار نشستیم تو هوای آزاد چایی خوردیم با یه کیکی ک خوشم نمیومد از طعمش واقعا ولی خب فقط رفتیم نشستیم وراجی کردیم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
بعد رفتیم یکم اونجاهارو نگا کردیم یه جا نشستیم باهم نقاشی کشیدیم و هر ۱۰ دیقه تقریبا باهم نقاشیامونو
یه اتفاق خیلی مهم و قشنگ افتاد((:
ریحونچه برامون یه چیز بامزه ای درست کرده بود یه کاردستی شبیه دوربین که توش عکسامون باهم چاپ شده چسبونده بودشون😭((:
اینقدر دوستداشتنیه، بچم زحمت کشیده بخدا اصن یتسکثنثگشنشمثمثمش
خیلی دوسش دارم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
رفتیم بیرون یه کافه سیار نشستیم تو هوای آزاد چایی خوردیم با یه کیکی ک خوشم نمیومد از طعمش واقعا ولی
شکول مارو نمود تا رسوندمون به این کافهه بخدا.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
یه اتفاق خیلی مهم و قشنگ افتاد((: ریحونچه برامون یه چیز بامزه ای درست کرده بود یه کاردستی شبیه دوربی
عا مبینا هم برامون گلِ سرِ صورتی خریده بود😭
هدایت شده از - 𝑸𝒖𝒆𝒓𝒆𝒏𝒄𝒊𝒂 -