eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
238 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸کانوا قَلیلاً مِنَ الَّیلِ ما یَهجَعون 🌼آنـان اندکی از شب را می خوابیدند🌼 🌸 ۱۷ ✍آدم خوبا رو میگه؛ شما هم که یکی از اونایی ، شک نکن💖✋ 🌸شاید هم خودم خوشبخت ترین انسان روی زمینم؛! 🌸چون که خدا این افتخار را نصیبم کرده تا هر روز صبح با همین دلنوشته ها ، اولین سلامم را تقدیم بهترین انسانهای روی زمین کنم. ســـ🌸ـــلام خـوبـان صبح بخیر😍 💖✋ 🌷برای شهدا و امام شهدا و درگذشتگان صلواتی ذکر فرمایید. احسنت💖✋ 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸ایستگاه پنج شنبه ها ✍این روزها وقتی به گذشته خودم نگاه میکنم نکته ای درش نهفته ؛ میدونید، شبها و روزهای هجرانی را گذرانده ایم که هریک می توانست برایمان درس عبرتی بوده باشد. 🍃 شاید هم ما رو طوری ساخته و بعمل آورده که سخت جان تر از اونی شدیم که گمانش را می کردیم. و انتظارش رو داشتیم. 🍃نمی دونم شما به چه میزانی ، قدر داشته ها و اونایی که دور برتون هستند رو دارید. میدونید که انسان با همین احساس ها زنده هست. و زندگی میکنه!؟ 🍃میدونستید ؛ وقتی همین انسان که بنا به دلایلی ، داره عمرش هم به اتمام میرسه، چقدر برای دور و بری هایش عزیز میشه!؟ خیلی از ما انسانها چنین مطلبی رو بارها و بارها تجربه کردیم. 🍃وقتی به روزهای زمستانی و سرد ،یخ زده و برفی در ارتفاعات شمالغرب ایران عزیز در دفاع مقدس فکر میکنم ، میبینم که بالای ارتفاع همه ی رزمنده ها چشم امید داشتند تا کمی نور خورشید رو بالای سر خودشون احساس کنن و گرم بشن . 🍃شاید در همون موقع ،هم همرزمی در همین حین از این غنیمت محروم شده باشه و از شدت جراحت و شاید هم سوز سرما به دیدار حق شتافته باشه... 🍃گاهی اوقات آنقدر تحمل دنیا برای انسان‌های پاک باخته در دفاع مقدس که زیر آتش سنگین دشمن بودند سخت می شد . که از شدت انفجارها ی پی در پی و دود و آتش و سختی لحظات ؛ فقط خدا بود که تنهاترین جان پناه براش می شد. 🍃در دفاع مقدس ،گاهی اوقات تو پیدا کردن مسیر اتفاقاتی رخ می‌داد که هر چی تلاش میکردی نمی شد راه رو از چاه تشخیص بدی ، حتی امروزه که جنگ سخت نیست هم، همینطوره؛! اما... 🍃به یکباره نوری رو با تمام وجودت احساس میکنی که برات در تاریکی زمانه و یا جهلی که درش افتادی ؛ کارگشا می شه و دوباره به خواست خدای مهربون به دنیای پر از نور و امید بر میگردی. 🍃مدتها ست که از طولِ عمرمان می گذرد فصولِ سال را یکی پس از دیگری با احساسی خاص و شکلی متفاوت گذرانده ایم. ودربیشتر اوقات، پاییزِ قشنگ و زیبا را زمانی درک کرده ایم که از آن گذشته و واردِ سوز و سرمای زمستان شده ایم. 🍃نمیدونم این روزها چقدر به فکر آن‌چه برایمان فراهم شده و به میراث گذاشته شده قانع هستیم. داشته هایی که مستحق آن هستیم و از راه دوز و کلک هم فراهم نشده،! اما 🍃باید بدونید که این روزها رو میشه خیلی زود با ناشکری، ناسپاسی و قدرنشناسی خرابش کرد و به جاش باد و هوا که نه ؛! طوفان خانمان سوزی کاشت که همون داشته های اولیه و ناچیز خودمون رو با دستهامون سرِ خودمون خراب کنیم. 🍃واقعا" وقتی میدونیم خیلی زود میتونه دیر بشه؛! چرا اعمالی انجام میدیم که داشته های بیکران امروزی خودمون رو که با خون و دل خوردن گذشتگان ما و هزاران انسان باشرف و دلسوز به این آب و خاک بنا شده و براش بدنی تکه تکه شده رو؛ با نداشته ها، وعده های سرخرمن و رویاهای دست نیافتنی و پوچ ، که ممکنه هیچگاه هم فراهم نشه، نابودش کنیم. آخه چرا... ؛!؟ 🍃میدونید اگه این اتفاق نا میمون بیفته ؛ روزی میشه که باید برای آنچه انجام دادیم و در دفتر اعمال خودمون ثبت شده پاسخگو باشیم. 🍃و صد البته شاید طوری هم گرفتار شدیم که اولش باید در این دنیا پاسخگو باشیم. من خیلی ازاین دست انسانها رو دیدم که بدجوری خودشون و خانواده هاشون رو گرفتار اعمالی کردن که از هیچ و پوچ و خیال پردازی بنا کرده بودند. و حالا دیگه، دیر شده تا بگویند، نادم و پشیمانم وببخشید و عف کنید. 🍃حالا حساب کنید با همین جملات بخواهیم در مقابل خدای یگانه ایستاده و پاسخگو هم باشیم. البته اگه چنین افرادی معتقد باشند که آنوقت، سخت و غیر قابلِ گذشت هست. 🍃 میدونید از چه چیزی حرف میزنم.!؟ آن زمانی که دیگر دستمان ازدنیایی که میتوانستیم آنرا بهتر بنایش کنیم کوتاه و دیر شده و آنگاه ، آه از نهادمان برخواهد خواست. و پشیمانی برایمان فایده ای نخواهد داشت. 🍃در این لحظات ناب در ایستگاه پنج‌شنبه ها به یاد نفس های گرمی که امروزه در خاک سرد خفته اند.باشیم با خیرات ، صلوات و دعا 🌸اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَالمُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌸 🌸 ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸وَ الَّذینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِم  🌸 ✍گاهی توی این روزهای بی‌طاقتِ ناشکیب ،که حتّی گذرِ لحظه‌ها هم برای آدم سخت می‌شود باید یک نفس عمیق کشید و به همه‌ی ناخوشی‌ها و ناملایمی‌هالبخندپاشید و گفت: 👌 باشد ! فقط به خاطر ِ خدا...  🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 جمعه های مهدوی 🌸سلام بهار روزگاران ، مهدی جان 🌸اگر امید ظهورت نبود،! 🌺اگر ایمان به طلوع دولتت نبود،! 🌸اگردلخوشی به گسترش حکومت دادگسترت نبود،! 🌺اگر مژده ی بهارانِ دیدارت نبود ... 🍁چگونه تاب می آوردیم پاییز و زمستانهای سرد و استخوان سوز را؟... 🌸 یابن‌الزهرا ؛ شما نـقطه‌ی پایانِ اضـطرابِ عالمی ؛ آقایِ غایـب از نظر نشسته بر دل ؛ بی شما صفا در دلِ این دنیا پدیدار نباشد. کی خواهی آمد آقا جانم!؟ 🌸ایهاالعزیز؛ در حق ما دعا فرما ، تا که برایت کم نگذاشته باشیم و چه سرافکنده خواهند شد آنانی که برای ظهورت دعا نکرده باشند. 🌸﷽اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸 🌸صبحتون مهدوی کناد 🌸 🌸 ✍ نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
سلام 💖😊✋ 🌸خردمندی می گفت ؛الهی گاهی نگاهی؛! 👈 می گما ؛! 🌸الهی، تو که همیشه نگاهی 🌸تویی که بر همه چیز آگاهی 🌸 امید آن دارم ؛! که از گناهان ما بکاهی ؛! 🌸ای کسی که در بلندترین جایگاهی🌸🙂 👌الهی به امید تو ؛ صبح شنبتون به خیر و نیکی و عافیت ، عاقبت همگی به خیر🌺 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸این قسمت 🌸عملیات بدر بخش پانزدهم ، نمیشه خیلی سخته😔 ✍عملیات بدر بدون وقفه در جریان بود. مقاومت دشمن و دوری پشتیبانی از نیروهای خودی از جمله عواملی بود که عملیات رو ظرف چند روز با چالش جدی مواجه کرد وسبب شد تا دست خوشِ فراز و نشیب های فراوانی گردد. 🍃تردد ما نیز برای رساندن پیامهای فرمانده قرارگاه کم و بیش و بدون استراحت ادامه داشت دو شب نخوابیده ام و در حین سواری روی موتور گاهی اوقات خوابم می برد! یک بار هم از جاده باریک اصلی منحرف شدم و زمین خوردم؛ لباس بادگیر و شلوارم پاره شد. در این گیر و دار لباسم هم خونی شد. و سبب شد تا برگشتن به قرارگاه نمازم دیر شود اما با این حال باید به مقصد برسم. 🍃بچه های شنود اعلام کرده اند، دشمن با شروع سپیده دم پاتک خواهد زد.روز قبل پد الهویدی رو از دست دادیم.و در محور قرارگاه نجف هم اوضاع مناسب نبود. 🍃درپد خندق هنوز الحاقی صورت نگرفته بچه های لشگر هفت شب هنگام به کمک لشگر پنج نصر رفتند تا با آنها دست دهند و شکاف ایجاد شده توسط تک دشمن را بپوشانند. اما علیرغم تلاش ها موفق نشدند.و به محل قبلی خودشان برگشتند . چندین شهید ومجروح هم داده اند. جنگ است دیگر... 🍃چه حکایتی بود که این الحاق علی رغم رشادت های فراوان دو یگان سپاه صورت نمی گرفت ؛ فقط خداوند منان خود میداند. در آن لحظه شاید به شکلِ کلاسیک می فهمیدیم که چه شده اما عاقبت را نمی توانستیم دقیق پیش بینی کنیم. 🍃در منطقه عملیاتی قرارگاه ؛ دشمن بالاخره سیل بند دوم رو تسخیر. و به سیل بند اول هم رخنه نمود. 🍃دشمن فهمید که الحاق در چهار راه صورت نگرفته و با آوردن زرهی فراوان به منطقه و با استفاده از عقبه ی کوتاه تر از نیروهای خودی دست به پاتک میزنه. 🍃رفتم پیام قرارگاه رو بدم به فرمانده یگان دیدم تو سنگر نیست به دنبالش ، سنگر به سنگر رفتم جلو و جلوتر ، صدای شیمیایی،! نظرم رو جلب کرد. تا بیام به خودم ؛! دیدم اثرات شیمیایی داره زیاد میشه؛ماسک زدم و آتروپین ؛برای یک لحظه تمام پای راستم فلج شد. خدای من چقدر درد داشت. 🍃 هوا روشن شده بود.بچه ها یه هلی کوپتر عراقی رو نزدیک به خط زدند و دور خودش چرخ خورد و افتاد در آب ! اما این دلیلی نمی شد که از حملات دشمن بعثی کاسته بشه! تجهیزات بچه ها رو که نگاه میکردی اصلا مناسب یک رزم زمینی جانانه نبود که هیچ ، بعد از چند روز هنوز هم داشتن پشت همان سیل بند کم ارتفاع، کم جا و غیر مقاوم ، مقاومت جانانه میکردند. 🍃از بچه های مهندسی رزمی و جهاد با اون لودرها ی خاک گرفته شون هم خبری نبود. کلاش و آرپی چی و تیربار مهمترین سلاحها بود.که همه جا تو دست رزمنده ها دیده میشه و مقاومت میکردند. 🍃پشت یک متر ارتفاع سیل بند، توپخانه دشمن بد جوری رو و پشت سیل بند رومیزد. و وقتی گلوله روی آب می خورد ، از پشت آب رو می پاشید رو رزمنده ها،گاهی هم یه حالی میداد به رزمنده ها و لبخند به لبشون می گذاشت. 🍃رسیدم جایی که فرمانده لشگر بود ،خدا خیرش بده از اون دیگه جلوتر نمی شد بره؛!تا اومدم بگم حاجی قرارگاه گفته؛دو طرف پیراهنم رو گرفت و با کله کشیدم بین چند تا کیسه شن . 🍃چند گلوله توپ هم همزمان رسید. همانطور گفتم حاجی دشمن داره با زرهی میاد!گفت:چیزی دیده نمی شه !گفتم خدا رو شکر زودتر رسیدم؛! با بیسیم از قرارگاه سوال کردم و فرستادنم لشگر ۳۱ با همون پیامی که برا کریمی آورده بودم. 🍃آدرس گرفتم و به موازات خط رفتم جلو و مقداری ازراه رو هم با بلم و دوباره پای پیاده؛! آب و جیره غذایی همه جا بود و بعضی بچه هاداشتن خشاب پر میکردن.دو تادوشکا از کار افتاده بود داشتن روش کار میکردن گویاسوزن شکسته بود. خمپاره ۶۰ م م بدون گلوله،رها شده بود به امان خدا ،خدمه نداشت احتمالا زیر آتش‌ دشمن شهید شده اند. یه امدادگر در حال بستن زخم بوده که هر دو شهید شدند. و... به هر حال کسی هم از فرمانده و فرماندهی خبر نداشت. 🍃بالاترین فرمانده ،فرمانده گروهان بود و فرمانده یگان به همون گمنامی یه بسیجی ، شاید هم گمنام تر... 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
✍بین سیل بند تا آب هور کمتر از یک متر بیشتر فاصله نبود. 🍃یک متر عقب نشینی مساوی بود با بیش از ده کیلومتر عقب گرد. 🍃به وقت پاتک دشمن ، به غیر از شیمیایی و آتش راکت های هلی کوپترها، آتش انواع توپخانه و منحنی زنها، گلوله های تانک گاهی اوقات سطح سر همین سیل بند که حالا شده بود خاک ریز و جان پناه رو می سابید. و منفجر می شد. 🍃گاهی‌ اوقات هم رزمنده ای رو با خودش ناپدید و آسمانی می کرد. اصلا نمی فهمیدی کدام همرزم بود.
🌸قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى 🌸نترسید، خودم هواتو نو دارم. 🌸 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸عملیات بدر بخش شانزدهم لباسی که سایز نبود ✍هر بار که میرفتی = تدارکات 🍃میگفت لباس کره ای نداریما . اون موقع هالباس های براق وزیبایی اومده بودکه کره ای نام داشت و الحق و الانصاف خیلی هم زیبا بود.اما 🍃لباس خاکی بسیجی به وفور یافت می شد. از اون مدلی که فقط به بسیجی ها ی جدیدالورود تحویل میدادن و از زمین تا آسمون با لباس کره ای ها فرق داشت. 🍃البته خودم چند سالی و بیشتر همین لباس بسیجی ها رو می پوشیدم و بیشتر هم با همین لباس تردد میکردم. اما 🍃آقااین لباس خاکی معمول جبهه ها یا گشاد بود، یا کوتاه، یا تنگ بود و ...خلاص کنم خودم و شما رو ، سایز نبود،و تو تن آدمیزاد زار میزد. 🍃وقتی می شستی یه درد سر داشتی که به این سادگی ها صاف نمی شد. اتو هم که نبود. خشک میشد تازه یقه ها برمی گشت رو به بالا ، زیاد آب میزدی کوتاه می شد ، و گاهی اوقات هم نخ ها باز می شد و دکمه ها می افتاد. خلاصه نخ سوزن واجب بود برای هر رزمنده و هزار و یک اتفاق دیگه... 🍃همه و همه یک طرف فقط موقع پرو لباس کنار ندارکات بیا و بین چه تماشایی داشت. هر شخصی یه گوشه ای بود و غر میزد و یا داد میزد پیراهن یا شلوار ، یا پوتین و... کوچکتر ، بزرگتر...بگذریم از برو بچه هایی که محجوب تر بودند و به این سادگی ها نمی تونستند در جمع لباس پرو کنند ،یا مثلِ بقیه داد و هوار راه بیاندازند. 🍃با این حال وقتی لباس خاکی بسیجی رو می پوشیدن، اونقدر بی ریا و دوست داشتنی می شدند که دیدن داشت. زیبایی رفتار وکردار با زیبایی معنویت و مادی افراد درآمیخته می شد و لبخندها ی بی نظیری رو رقم‌ میزد. 🍃اما این لبخندها وقتی جذاب تر می شد که میدیدی تحویل گرفتن جیره لباس و امکانات مثلِ چهارشنبه بازارهای شمال شده ، شاید همون بازار مکاره تهرونی ها... و وقتی این بخش جذاب با رُشدی افزایشی روبرو می شد که: 🍃میدیدی یکی اون وسط معرکه ی تحویل اجناس یه شیشه عطر درآورده و داره به پشتِ گوش همرزمی، دوستی، آشنایی دوست داشتنی میزنه و دل میدن و همدیگر رو دعا و حواله میکنن به شهادت ... 🍃با این حال وقتی همه ی رزمنده ها وسایل رو تحویل میگرفتند و آرامش برقرارمی شد، به وقت نماز همه یکرنگ و یکدل بودند و التماس دعا داشتند. و این نماز جماعت بسیار بیشتر از آنچه که قبلا درک کرده بودند وحدت بخش و عرفانی بود. 🍃همین برو بچه های بسیجی ، با چفیه های سفید و مشکی و اون خوشکل ترها با چفیه های مشکی و سفید وقتی سوار قایق می شدند تا بزنن به آب هورالعظیم، خودش واقعه ای رو رقم‌میزد که کمی آنطرف تر بهش میگفتند حماسه ی عاشورایی دفاع مقدس... 🍃الهی به تعداد گره های اطراف همون چفیه ها ، به میزان اون عرق های پاک شده از چهره و پیشانی ها‌، قَسمتون میدم ، برای یادگاران ماندگار ، برای همرزم های خودتون هم دعا و شفاعت و عاقبت به خیری طلب کنید. آهای با شما هستم... شهدا رو میگم شهدا را... 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال مجالی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ 🌸مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده‌اند، سپس هرگز شکّ و تردیدی به خود راه نداده و با اموال و جانهای خود در راه خدا جهاد کرده‌اند؛ آنها راستگویانند. 🌸The believers are only the ones who have believed in Allah and His Messenger and then doubt not but strive with their properties and their lives in the cause of Allah. It is those who are the truthful. 🌸 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی✨این قسمت 🌸عملیات بدر بخش هفدهم تانکهای دشمن ✍انگار نه انگار باید برگردم قرارگاه هر کجا پیام میدادم با یه بیسیم ، بایستی به موازات خط میرفتم یگان بعدی تا بگم دشمن بازرهی میخواهد تک کنه! 🍃ازفرط خستگی و خواب ،سرم گیج میرفت و حالت تهوع داشتم .گاهی سوار بر موتور ودر حال حرکت خوابم میبرد، امابایستی سریعتر به خط مقدم بعدی میرسیدم. 🍃به محل بچه های خودی که رسیدم اوضاع خیلی سخت تر به نظر میرسید. هم شهداتخلیه نشده بودن و هم منطقه تا چشم کار میکردجنازه های دشمن دیده می شد. 🍃چندتاعراقی وسط محوطه نشسته بودن و دستشون رو سرشون بود . به یکی ازبچه بسیجیها گفتم : اینا رو چراتخلیه نکردید عقب؟یعنی چند روزه اینجاهستند؟گفت:اخوی مگه خبر نداری تازه اینجا روگرفتیم؛!گفتم اشتباه میکنی دیروز عصر من از همینجا عبورکردم، گفت درسته؛ شب عراقی ها گرفتن و امروز صبح مادوباره از دستشون درآوردیم. 🍃پیام رو دادم و بچه های اطلاعات عملیات که با دوربین چشمی وضعیت عراقی ها رو رصد میکردن و مدام به من میگفتن؛برگردعقب و از اینجا برو؛ حالا چکار کنیم.؟ میگفتند ؛اگه بیان بچه های ما که اینجا هستند ،هیچ سلاح سنگینی ندارن، اصلا تعدادشون از تعداد گلوله آرپی چی ها هم بیشتره! باید جوری تنظیم کنیم تا هر دو تا سه تا رو با یه آرپی چی بزنیم و می خندیدند. 🍃همون پیام من داشت به واقعیت می پیوست؛ چندین ستون تانک با آرایش منظم و کلاسیک و شاید هم با هدایت و فرماندهی توسط هلی کوپتری که تو منطقه و بالای سر تانک ها چرخ میزد به طرف خط خودی می آمدند و چیزی هم جلو دارشان نبود. 🍃شاید هم دیدبان ها می خواستند تانک ها و خودروهای زرهی دشمن به نقطه ای که قبلا ثبتی گرفته بودند. برسند تا بهتر بتونن از خجالتشون در بیان! 🍃اما باور آنچه در چنین لحظاتی نگارش می شود با آنچه در حال اتفاق بود و برای هر رزمنده ای شاید پیش آمده باشد و یا برای هر شخص دیگری پیش بیآید بسیار سخت و غیر قابل توصیف است. 🍃در آن لحظه،تمام اجزا و مفاصل بدن انسان از صدا ی شنی بیشماری از تانکهای در حال حرکت دشمن و غرش بی حد و اندازه ی گلوله های تانک که به محض شنیدن صدای شلیک در نزدیکی ما به زمین اصابت می کرد و گاهی اوقات منفجر نشده و با زمین برخورد و در جای دوم زمین خوردن منفجر می شد. انسان را برای لحظاتی از خود بی خود و میخ کوب می کرد. 🍃 چندین بار گلوله مستقیم تانک به نفر خورد. لحظات پر اضطرابی پیش رو بود. اما رزمنده های ما در همین کشمکش تانکها و انسانها کارهای خودشان را انجام می دادند و برای تحرکات دشمن با کمترین امکانات نقشه می کشیدن!رفتن به جلو به همراه مین های ضد نفر و ضد تانک ، آرپی چی به سنگر های جلوتر و کمین برای تانکها ی دشمن؛ از چاره جویی و تدبیر فرماندهان دسته و گروهان و... یگانها درخط مقدم بود.افراد دسته، داوطلبانه و شکلی غیر قابل شمارش آن را به اجرا در می آوردند. 🍃یه شناورلندی گراف رسید ونشستم داخلش وگفت ؛مجروح بزنم برگردیم ستاد. مجروح زد و حرکت کردیم . 🍃در یک لحظه چشمم از ستون بیشمار تانکها که در افق دور دست که بیشتر به خطی ممتد شبیه بود ازقایقی که داخلش بودم افتاد. مجروح ها همینطور ازشون خون میرفت. 🍃هیچی وسیله ای نداشتم مجروح ها رو ببندیم. امدادگران در خط با چند تا پد جنگی جراحت رواز روی لباسها بسته بودن و هنوز خونریزی بند نیامده بود و از رزمنده هاهمینطور خون میرفت. 🍃یه تیکه پارچه از لباس مجروح ها با هزارتا ناله پاره میکردم و بعنوان گارو و با یه تیکه میله گرد که داخل قایق افتاده بود. باپیچاندن پارچه جلوی خونریزی دست و پای دو تاشون رو بند آوردم ، سومی لاله ی گوشش رو از دست داده بود و چند تا هم ترکش ریز و درشت خورده بود. 🍃بعد از رسیدگی به مجروح ها تا اومدم به سکانی بگم مواظب باش اینجا محلی هست که با گلوله زمانی محل رو میزنن، گلوله رسید و سکانی مجروح شد وافتاد تو آب هور و ما با قایق محکم خوردیم تو نیزارها و دوباره از پشت قایق افتادم تو آب، شنا کردم ،سکانی روگرفتم ، دستش بالاتر از مچ مثل سر یه قلم درشت خطاطی قطع شده بود. با یه تیکه چوب و پارچه...دستش رو بستم. 🍃بیشتر از این ، کاری تو اون شرایط از من برنمی آمد خودمون رو ، رسوندیم به اولین اورژانس بیمارستانی منطقه و مجروح ها رو تحویل دادیم. چقدر دلم تنگ شده بود برای اورژانس تیپ شهدا و برو بچه هایش! 🍃تا به خودم اومدم چند تا مجروح روبردن گذاشتن تو قایقی که با اون اومده بودم و یکی داد میزد سکانی بیا برو اینجا نمون. تازه فهمیدم شدم سکانی! سوار شدم و برگشتم به طرف ساحل خودی! 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال مجالی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷
🌸 قلْ أَتُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۚ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ 🌸 بگو: «آیا خدا را از ایمان خود با خبر می‌سازید؟! او تمام آنچه را در آسمانها و زمین است می‌داند؛ و خداوند از همه چیز آگاه است!» 🌸Say, ‘Will you inform Allah about your faith while Allah knows whatever there is in the heavens and whatever there is in the earth, and Allah has knowledge of all things?’ 🌸 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷