eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
238 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸آمبولانس پاترول 😳 حلقه ی سوم 🍃امروز.می خوام ادامه واقعه ی حسین آقای خودمون رو یکبار دیگه مرور کنم ، شاید دلتون بخواد بالاخره بفهمید این جریان در تیپ ویژه شهدا به چه شکلی ادامه و به پایان می رسه. 🌸برگشتیم پادگان و مدتی گذشت چند تا عملیات محدود رفتیم و برگشتیم ،... 🍃 اما قضیه از جایی شروع شد که حسین آقا با بقیه ی ستون موتور ریزه یا همون گردان ذوالفقار و بهتر بگم گردان ادوات عازم ماموریت می شود. و در انتهای ستون قرار می گیرد. با برو بچه های بهداری رفتن تا در محل از پیش تعیین شده ای که علی آقا قمی تعیین کرده بود . چادر اورژانس روبرپا کنند. 🍃من هم با آمبولانس تویوتا پلنگی حدودا" وسط های ستون بودم ، معمولا " بهداری تو ستون کشی ها طبق چینش فرمانده گردان تقریبا " اواخر ستون قرارمی گرفت. 🍃یه آمبولانس هم چند تا بعد از ما بود. و در صورت درگیری و دادن تلفات قرار بود اول آمبولانس پشتی بره ،چون من باید اورژانس رو برپا و هدایت می کردم.. 🍃با داشتن تامین پیاده و تخریب و کلیه اقدامات تأمینی و هوشیاری کامل ، تو جاده ای که به صورت پیچ در.پیچ بود و اطرافش هم درخت به طرف روستایی در حال پیشروی بودیم . ( واقعا" حضور ذهن ندارم کدوم روستا بود). 🍃اما لاستیک ماشین دوشکا رفت رو مین ،ماشین رو لاستیکهای عقب بلند شد.و چرخید و برخلاف عقربه ساعت تو ساعت ۹ خورد زمین. .. 🍃دود غلیظی تا آسمان بالا رفت. که تا ته ستون هم دیده می شد. آمبولانس پشتی از کنار جاده اومد و رفت جلو و چند نفری رو سوار کرد ورفت. اما هنوز صدای آمبولانس ، آمبولانس شنیده می شد.
🍃با عجله و با آمبولانس رفتیم جلوتر، آمبولانس قبلی اومد و با مجروح رد شد.دست تکان داد که باز هم مجروح هست. راننده رو که زخمی شده بود از ماشین آورده بودن پایین. 🍃صورت راننده بر اثر شدت موج انفجار گیر کرده بود به قفل باز کننده شیشه مثلثی تویوتا قدیمی و از دهان تا گونه رو شکافته بود. طوری که به دندانها و لثه و زبان از بغل دیده مي شد وهم صدمه شدیدی به همرزم عزیزمون زده بود. 🍃روحانی حاضر در محل به دلیل شدت جراحت و خونریزیی که در صورت و سایر نقاط بدن بود ،مجروح را در حال احتضار دید و شروع کرد به اجرای اعمال آن ؛!! 🍃سریع نبض مجروح روگرفتم، خدا رو شکر میزد. تنفس به دلیل برگشتن خون به حلق به سختی انجام می شد.و با خرناس همراه بود.اما خوشبختانه زنده بود.!! ولی روحانی حاضر در محل هم حاضر نبود دست بردارد. حتی تا کنار در آمبولانس دست برنداشت. 🍃آنقدر سماجت کرد که دیگه در آمبولانس رو هم نمی گذاشت بسته بشه ؛با دست و پا اونقدر هولش دادم تا اینکه چند قدمی عقب رفت وافتادزمین 😞 🍃مشکل دیگه و همزمان با این دردسرهای امدادی ،همشهری زخمی خودم هم بود که بقیه همرزمااصرار داشتن به عقب منتقل بشه و... 🍃اما با این حادثه ،درگیری شدید ومختصری هم رخ داد. و بچه ها ی همرزم ،دو طرف جاده جان پناه گرفتن!از جمله حسین آقای این واقعه که هیچ وقت از ماشین خودشو دست بر نمی داشت. 🍃در ماشین باز ،انفجار مین ،درگیری و کمین و...گویا یکی از همرزما ،دید کلاش تاشو کنار صندلی آمبولانس هست برداشته و دردرگیری شرکت کرده! اما بعدازدرگیری چطور شد که اسلحه رو بگذاره سرجاش، شایدیادش رفته برنگردونده سرجاش یا ... خدا میدونه... 🍃درست مشکل هم از همین جا شروع شد. حسین آقا از فرط خجالت و حجب و حیایی که داشت، پیرمرد بدون اطلاع ما مفقود شدن اسلحه رو گزارش کرد. 🍃از لحاظ اداری بررسی شد و به دادسرای ارومیه گزارش ومعرفی و رفت توبازداشت موقت و ما چندین روزبعد فهمیدیم که چه اتفاقی افتاده!و چرا حسین آقا پیداش نیست.! 🍃تا بیایم با اسلحه خونه و ارزیابی و ... هماهنگ کنیم و اسلحه جایگزین و ... ده تا پانزده روز گذشته بود. با رأفت رییس شعبه دادگاه و سایر گزارشات حسین آقای ما از زندان آزاد و رفت خونه! 🍃اما دیگه اون حسین آقای سابق نبود. گریان و نالان، افسرده و نا امید. دیگه خنده به لبش نمی اومد.و به دلیل این حادثه و خجالت از بقیه ی همرزما وحجب و حیایی که داشت!دیگه حاضر نشد برگه تیپ؛! 🍃چند دفعه مقداری وسایل و میوه خریدم رفتم خونشون، خودش و حاج خانموم ، دیگه اون شادابی رو نداشتن. بچه ای که به سر پرستی گرفته بودن ، باهمین واقعه،با مشکل حقوقی مواج شده بودو.... 🍃بار آخر که رفتم ملاقاتشان، دیگر تو اون کوچه و خونه هم نبودن، با مالک تسویه حساب و بدون اطلاع همسایه ها محل ، رو ترک کرده بودن. رفتم سراغ سبزی فروش محل که با اون رفاقت داشت؛ سوال کردم حسین آقا کجا نقل و مکان پیدا کرده؛! 🍃می دونید چی گفت: گفت: گویا رفته جبهه اسلحه دزدیده وبه ضد انقلاب فروخته ،گرفتن انداختنش زندان، تو بسیج ، آشنا داشته آزادش کردن،...گفتم؛ عموجان اشتباه می کنید و حرکت کردم ؛! 🍃از اون به بعد ،دیگه حسین آقا رو ندیدم. حتی رفتم هلال احمر، اونا هم ازش خبری نداشتند. حرف و حدیث هم زیاد! 🍃خدا کنه به خاطر نون و نمکی که با هم خوردیم حسین آقا و حاج خانمی که لقمه گرفت و در دهانم گذاشت، ما رو عف کرده باشن و.... 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال بخواهد. 🌸والعاقبه للمتقین 🌸 دعابفرمایید ✍نبی زاده
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 کربلای دو بخش اول ✍عراق در بهار سال ۱۳۶۵ ارتفاع سوق الجیشی ۲۵۱۹ و مناطق اطراف آن را به تصرف خود درآورد. 🍃ارتفاع مزبور به دلیل تسلط کاملی که بر شهرها و ارتفاعات مجاور خود داشت، برای ما از اهمیت ویژه ای برخوردار بود و باید به هر شکل ممکن، آزادش میکردیم. 🍃عراق هم از میزان حساسیت ما روی این ارتفاعات آگاه بود و کاملا مهیای حمله از طرف ما بود.فقط زمانش را نمی‌دانست.با این اوصاف،عملا رعایت اصل غافلگیری در این عملیات میسر نبود. 🍃از طرف دیگر عراق در این ارتفاع که ظرفیت حداکثر یک گردان را داشت، یک تیپ با لایه های دفاعی متعدد،همراه با نیروی احتیاط مستقر کرده بود.همه این عوامل باعث پیچیده شدن کار روی این منطقه میشد. 🍃عملیات کربلای دو با هدف آزادی این ارتفاع ومنطقه حاج عمران عراق درشب دهم شهریور ماه سال شصت و پنج آغاز شد.طبق برنامه، گردان ها هر کدام از محورخود وارد عملیات شدند. 🍃اصلی ترین محور که مسئولیت سقوط ارتفاع ۲۵۱۹را داشت،باید عقبه دشمن را دور میزد و با نفوذ در آن ،به ارتفاع می‌رسید. اما به دلیل مقاومت بالای عراق و تراکم بالای نیروهایش و اشرافی که بر ما داشتند،علی رغم تلفات سنگینی که از آن ها گرفتیم و با وجود موفقیت در محورهای دیگر،این محور به نتیجه نرسید.به همین دلیل از قرارگاه دستور عقب نشینی صادر شد. ادامه دارد... ✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 کربلای دو بخش دوم ✍سپیده دم صبح روز دهم شهریور،مجبور شدیم عقب بکشیم.علاوه بر شهدا و مجروحین که در عملیات دادیم، در جریان عقب نشینی به دلیل تسلط عراق و روشنایی هوا،شهدای زیادی دادیم. 🍃بیشتر شهدا هم در منطقه ماندند.لشکر ویژه شهدا در این عملیات آسیب زیادی دید.در قرارگاه تاکتیکی لشکر،همه از وضعیت پیش آمده ناراحت بودند. 🌷«محمود هم که خون خونش را می خورد» از طرف قرارگاه مقدم حمزه ما را برای جلسه فرا خواندند. به همراه محمود و منصوری که جانشینش بود خودم فرمانده اطلاعات و چند نفر دیگر از مسؤولین لشکربه قرارگاه رفتیم. در جلسه قرارگاه هم علی شمخانی «قائم مقام سپاه» هدایت الله لطفیان «فرمانده قرارگاه جواد حامد«فرمانده عملیات»و چند نفر دیگر حضور داشتند. 🍃بحث اصلی ادامه عملیات از طرف «لشکر ویژه شهدا»بود. قرارگاه و بویژه شمخانی مصر بود که لشکر شهدا شب یازدهم نیز دوباره برای گرفتن ارتفاع ۲۵۱۹به خط بزند. 🍃از این طرف محمود که همیشه برای انجام عملیات داوطلب بود،این دفعه زیر بارنمی‌رفت. حرفش این بود که دشمن کاملا آماده است.عملیات لو رفته،لشکر ما هم تلفات زیادی داده و الان نیاز به بازسازی داره.اگر امشب هم دوباره عمل کنیم مطمئنا شکست میخوریم. 🍃قرارگاه وقتی مقاومت کاوه را دید تصمیم جدی گرفت.شمخانی به آقا محمود گفت:خیلی خب، پس حالا که شما شهید زیاد دادید وسازمانتون بهم ریخته و نیاز به بازسازی دارید،لشکر ۲۱امام رضا بجای شما عمل میکند.شما بشید احتیاط لشکر امام رضا، 🍃این حرف محمود را عصبی کرد و گفت:من نمیخواهم از زیر بار عملیات شانه خالی کنم، میگم هر کی عملیات کنه موفق نمیشه،میخواد لشکر ویژه شهدا باشه یا لشکر ۲۱امام رضا،فرقی نمی کنه،محمود دوباره رفت روی نقشه و توضیحاتی پیرامون صحبت های قبلی و تایید آن ها ارایه داد. ادامه دارد... ✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 کربلای دو بخش سوم ✍در اینجا «جواد حامد» به عنوان پیشنهاد به شمخانی گفت:«چند تا گردان از مشهد برای محمود اومده،که اینا هیچ تجهیزاتی ندارند.اگر شما صلاح بدونی، ما همه اینا رو تجهیزات و سلاح بهشون بدیم. 🍃بعد بیاریمشون توی ورزشگاه نقده، اون جا مستقر بشن.چند تا هلی کوپتر هم ببریم توی ورزشگاه،هر جا لازم شد،برای خود محمود از همین نیروها هلی برن کنیم همون جایی که نیاز داره» 🍃تا اینجا محمود ساکت بود و حرفی نزد، حامد ادامه داد، علاوه بر این میتونیم از این نیروها برای یگان های دیگه هم که نیاز دارن استفاده کنیم و براشون بفرستیم. تا این را گفت: محمود حرفش را قطعی کرد، و با جدیت توام با ناراحتی ما گفت: «شما کاری به این نیروها نداشته باشید»، 🍃شمخانی گفت چرا؟ اتفاقا حرف خوبی زد. پیشنهاد خوبیه.محمود! همین الان اون نیروها رو ببرورزشگاه نقده.حامد!تو هم کاملاتجهیزشون کن آماده نگهشون دار،به جا ازشون استفاده کنیم. 🍃محمود گفت: «حالا شما فعلا همین نیازهای ما رو تامین کنید من یک فکری به حال اون نیروها میکنم». 🍃محمود نظرش این بود با توجه به تلفات و خستگی نیروها در مرحله آخر عملیات از لشکر ویژه شهدا استفاده نشود و در این باره به شمخانی توضیح داد، من که گفتم،. یگان ما باید بازسازی بشه،نیروهای ما با تازه نفس ها جایگزین بشن،بعد ما وارد عمل بشیم. ادامه دارد...‌‌ ✍راوی برادر همرزم سید مجیدایافت 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 کربلای دو بخش چهارم ✍ برادر شمخانی نظرش این نبود گفت:نه، شما باید توی همین مرحله وارد عمل بشید و ان شاالله کار رو تمام کنید، محمود وقتی پا فشاری قرارگاه برای انجام عملیات را دید با دلخوری جواب داد:«باشه اشکالی نداره، من خودم امشب عمل میکنم، نیازی هم به هیچ لشکری ندارم، اما اینکار به صلاح هیچ کس نیست». 🌸«این رو بدونید که شما دیگه باید فاتحه لشکر ویژه شهدا رو بخونید 🌸با اینکار دیگه ویژه شهدایی وجود نخواهد داشت». 🌸 شمخانی گفت:«نه، ان شاالله مشکلی پیش نمیاد. شما خیالتان راحت باشه و برید عمل کنید». 🌷محمود گفت: «باشه من رفتم» 🌸موقع آمدن جواد حامد بلند شد و به محمود گفت:«محمود جان دستت درد نکنه،» محمود با حال خاصی جواب داد، «من از تو توقع ندارم، هنوزم که هنوزه من فکر میکنم تو جزو لشکر مایی، برای چی اطلاعات لشکر رو به اینا میدی» 🌸حامد گفت:«حرف بدی نزدم» 🌸محمود با توپ پری که داشت گفت: «اصلا نباید به این موضوع اشاره میکردی»،این جزو اسرار لشکره» 🌸حامد گفت:«محمود این گردانها هیچ کدوم تجهیزات ندارند من از موقعیت استفاده میکنم و از نیرو زمینی امکانات میگیرم خب اگر اینجا تجهیز بشن بکار خودتون میان» 🌸محمود دوباره سر بالا جواب داد و گفت:«خیرت قبول تو کاری بکار ما نداشته باش، نمی‌خواد برای ما دلسوزی کنی، این را که گفت:من ناراحتی را در چهره حامد دیدم، بهر حال خداحافظی کردیم و آمدیم. ادامه دارد..... ✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 کربلای دو بخش پنجم ✍موقع برگشت محمود خیلی ناراحت بود، هر کاری کردیم جلو بشیند قبول نکرد،و رفت و عقب وانت نشست. من و منصوری که عقب نشسته بودیم از یک طرف می خواستیم ناراحتی او را کم کنیم، و از طرف دیگر این دغدغه تمام ذهن مان را به خود مشغول کرده بود که با جلو رفتن او در عملیات چه کنیم. 🌸ما می دانستیم که محمود قصد دارد شخصا در عملیات جلو برود مطمئن بودیم که او خودش امشب وارد عملیات میشود «باید مانعش می‌شدیم». 🌸منصوری پیش دستی کردو گفت: «خب حالا مشکلی نیست،شناسایی ها رو که کردیم،الحمد الله نیرو هم داریم،آماده شون میکنیم، به جای شهدا هم نیرو جایگزین میکنیم. 🌸بچه ها هم که دیشب به خط زدند و آشنا هستند من خودم هستم مجید هست، میرزاپور و صلاحی و سهرابی و فرمانده گردان هم همه هستند». 🌸«ان شاالله می‌زنیم به خط توکل بخدا» منظور منصوری این بود که یعنی ما می‌زنیم بخط و نیازی نیست شما شخصا وارد عملیات شوید. 🌷محمود ساکت بود و حرفی نمی‌زندهم من هم منصوری صحبت های زیادی کردیم، چون محمود ساکت بود به خیال خودمان موفق شدیم. 🌸اما در یک لحظه او تمام دعدعه های ما را پایان داد و گفت «لازم نیست شما هم جلو بروید همه در قرارگاه عملیات را هدایت می کنیم خود فرماندهان گردانها و مسیولین محورها که شب قبل رفتند و کاملا توجیه هستند کافی است ! » 🌸به قرارگاه لشکر که رسیدیم محمود بدون فوت وقت گفت:مجید برو بچه های اطلاعات محورامون رو بگو بیان،رفتم سراغشان همه درب و داغون بودن و بعضاً با سرو صورت خونی،پیغام محمود را که دادم،بعضی حاضر به آمدن نشدند،معتقد بودند که هیچ منطق نظامی اجازه عملیات برای امشب را نمی‌دهد. 🌸میگفتند چطور میشه با یک لشکر لت و پار، توی هم چین منطقه ایی دوباره عملیات کرد؟اینکار شدنی نیست. 🌸من اصلا به آنچه در جلسه قرارگاه و جریان« نارضایتی محمود » گذشته بود اشاره ایی نکردم، وگفتم این حرفها رو نزنید و روحیه دیگر بچه ها رو تضعیف نکنید«ان شاالله به حول و قوه الهی امشب به خط می‌زنیم» همین زمان دست شهید کاوه روی دوش من قرار گرفت و گفت مجید بچه ها را اجبار و اصرار نکن همین چند نفر داوطلب مانند چناری و نخعی کافی هستند . من این دو مسئول محور چند تا دیگر تز بچه های داوطلب اطلاعات را با خودم به قرارگاه تاکتیکی لشکر در تپه شهید عباسی بردم ادامه دارد...... ✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 کربلا ۲ بخش پایانی این گفتار 🌷حرکت شهید محمود کاوه بسوی شهادت ✍در قرارگاه بچه های اطلاعات را با مسیولین محور و گردانها هماهنگ کردیم تا عازم نقطه رهائی از تپه شهید عباسی شوند 🌸من از این گفته محمود ،: من جلو نمیرم و توی قرارگاه میمانم منصوری!تو هم نمی‌خواد بری مجید!تو هم همین جا بمون " به خیال خام خودم مطمئن شده بودم که لزومی برای جلو رفتن کاوه و ما در صفوف خط شکنان نیست ! 🌸 او گفته بود : خود فرمانده گردان ها میرن توی محور هاشون عملیات رو انجام میدن ..... من هم نفس راحتی کشیدیم، انگار دنیا را بما داده بودند،خیال مان راحت شد که محمود جلو نمی رود . 🌷محمود همه ی لشکرما بود و اگر اتفاقی برای او می افتاد لشکر ویژه شهدا از هم می پاشید . 🌸دیگر فکرم آزاد شد،آستین هایم را بالا زدم و از سوله فرماندهی بیرون زدم،کنار یکی از تانکرها نشستم و مشغول گرفتن وضو شدم حین وضو چند نفر را در حال بیرون آمدن از قرارگاه دیدم. آنها به طرف خط حرکت کردند. 🌸تاریکی شب اجازه نداد چهره شان را تشخیص بدهم.اما از آنتن های بیسیم هایشان حدس زدم، مسئول محورها هستند. 🌸بعد از وضو داخل سوله آمدم منصوری نشسته بود نماز مغرب را شروع کردم، در حین نماز صدای محمود را که از گوشی بیسیم بیرون می آمد شنیدم! 🌸 حسابی حواسم را پرت کرد،اصلا نفهمیدم نماز را چطور تمام کردم،سلام را گفته و نگفته به منصوری نهیب زدم،«محمود کجاست مرد حسابی؟!» عاجزانه گفت: 🌷رفت 🌸حالم خراب شد، با تشر گفتم «کی. آخه چرا گذاشتی بره»مگه قرار نبود نره جلو؟! 🌸این ها را که گفتم منصوری از کوره در رفت و داد زد «مگه کسی از پس این آدم بر می آد؟ 🌸مگه کسی میتونه جلوشو بگیره؟ 🌸هر کاری کردم نره فایده ایی نداشت، منو پس زد و رفت.دیدم وضع او از من بدتر است، 🌸تازه شصتم خبر دار شد که چه رودستی خوردیم.محمود برای آنکه ما زیاد پاپیچش شده بودیم،سر کارمان گذاشته بود. 🌸آن چند نفر هم که من درتاریکی دیدم محمود و چند تا بیسیم چی بودند، مثل یخ در زمین وا رفتم.کار از کار گذشته بود. 🌷 محمود به محور «گردان امام سجاد علیه السلام»رفته بود و حالا در نوک پیکان عملیات و حمله قرار داشت. ✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸هوالحکیم 🌸قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ ✅ 🌸 لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ 🌸كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى] بود گفت من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مى ‏آورم. 🌸 پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد گفت: ✅ اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد. ✋ كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مى ‏كنم و هر كس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مى‏ گزارد و هر كس ناسپاسى كند بى‏ گمان پروردگارم بى ‏نياز و كريم است. ✍نمی دونم امروز چرا قسمت شده به چنین آیه ای شریف برسم ، و محبوب رب العالمین منو سوق داده به این بخش،!اولش فقط این جمله توجه منو به خودش جلب کرد. هذا مِن فَضلِ رَبی یادت نره هرچی داری از فضل خداوند متعال داری ! 🌸اما متوجه نکته ی ظریفی در همین بخش شدم ✋ دیدم می خواد بگه : آهای آدما چرا فقط آدما ؛ همه ی آنچه تا کنون آفریدم،و بعد خواهم آفرید؛ توجه کنید. 🍁هروقت نا امیدی اومد سراغت! 🍃هروقت ثروت و مقامی به چنگت افتاد! 🍃هر وقت می بینی پیش خلایق خیلی احترام داری ! 🍃هر وقت تو هر کاری پیشرفت کردی ! 🍃هر وقت به هزار و یک دلیل خوب بود و یا بد! 👌فقط یادت نره! ✅ هرچی داری از فضلِ منِ خدا داری 🌸✋ 🌸 ۴۰ 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸سه شنبه های مهدوی ✍روایتی بسیار زیبا از حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف که دل هر شیعه ای را جلا میده ! رو امروز برایتان آماده نمودم ؛ اما یه شرط داره و یه نکته کلیدی که خیلی باید توجه کنید.😊 ۱- 🌸صلوات و دعای تعجیل در فرج تقدیم حضرت نمایید ؛ بعد بخونید و لذتش رو ببرید! 🌸امام مهدی ارواحنافداه می فرمایند: 🌸اللَّهُمَّ إِنَّ شِیعَتَنَا خُلِقَتْ مِنْ شُعَاعِ أَنْوَارِنَا وَ بَقِیَّةِ طِینَتِنَا وَ قَدْ فَعَلُوا ذُنُوباً کَثِیرَةً اتِّکَالًا عَلَی حُبِّنَا وَ وَلَایَتِنَا 🌸فَإِنْ کَانَتْ ذُنُوبُهُمْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَاصْفَحْ عَنْهُمْ 🌸فَقَدْ رَضِینَا وَ مَا کَانَ مِنْهَا فِیمَا بَیْنَهُمْ فَأَصْلِحْ بَیْنَهُمْ وَ ... 🌸وَ أَدْخِلْهُمُ الْجَنَّةَ وَ زَحْزِحْهُمْ عَنِ النَّارِ وَ لَا تَجْمَعْ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ أَعْدَائِنَا فِی سَخَطِک. 🌺پروردگارا! شیعیان ما از شعاع انوار ما، و باقی مانده طينت ما آفریده شده اند؛ و آن ها براساس تکیه بر محبت و ولایتِ ما، [پنداشته اند که صرف محبت کافی است.] گناهان بسیاری را انجام داده اند. 🌸اگر گناهان آن ها، بین تو و آن ها مانع ایجاد کرده، از آنان درگذر. 🌸ما از ایشان خشنود شده ایم و خطاهایی را که بین خودشان مرتکب شده اند برایشان ببخشای و... 🌺و آنان را در بهشت وارد ساز و از دوزخ دورگردان و آنها را شامل غضبی که بر دشمنان مان روا می داری قرار نده. ✍مشاهده می فرمایید که امام در هر لحظه به یاد شیعیان هستند. و چقدر شافی منِ مسلمان شیعه وغافل از اعمالمان ... اما نکته دوم تو همین جا باید بهش پرداخته بشه و اون اینه که : 🌸یه جاهایی خدا رو صدا میزنی و میگی خداجونم چرا منو با این همه دعا نمی بینی !؟ 🌸نمی دونم چرا خودم و خودت رو اینقدر گول میزنی خب خیلی مشخصه و اون اینه که: 🌸یوقتایی حتی دیگه کاری از دست خدا هم برنمیاد...😔 خیلی نگران شدی مگه نه 😳 ۲- 🌸آره جونم   که به گردنت باشه خدا هم نمیتونه برات کاری کنه! 🌷حتما از وعاظ شنیدی یا در کتب معتبر خوندی که امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به یارانش فرمودند بدهی در این دنیا به کسی نداشته باشید پاک پاک باشید و آماده برای شهادت فردا روزی 🌷😊 🌸 خوبه که، یه سری به وصیت نامه شهدا خودمون در هشت سال دفاع مقدس و همچنین شهدای مدافع حرم بزنید، می بینید که از این بابت خیلی دغدغه داشتند و ... 🌸حالا تو هی بشین یه گوشه زانوها تو بغل بگیرو گریه کن و بگو: 🌸"الهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا" 🌸"خدایا ببخش آن گناهانم را که دعایم را حبس کرده" 🌸نه جونم در این قلم کار؛دیگه کاری ازدست خود خدا هم برنمیاد برات ؛ باید مشکل رو خودت قبل از اینکه دیر بشه بری حل کنی !✋😔 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال بخواهد. 🌷دعابفرمایید ✍ نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 روایتی دیگر از کربلا ۲ بسوی شهادت میرود ✍آن شب سه گردان را آماده کردیم و بعد از غروب همراه «کاوه»به طرف ارتفاعات راه افتادیم. تاریکی محض بر منطقه حاکم بود و چشم چشم را نمی دید. 🌷کاوه به من گفت:علی!برو آخر ستون رو جمع کن،ستون بهم خورده برو ببین همه هستن یا نه؟به انتهای ستون که رسیدم اطلاع دادم و دوباره به حرکت ادامه دادیم . 🌷در بین راه پیکرهای بسیاری از شهدا به چشم می‌خورند کاوه با دیدن آنها خیلی منقلب شد ازمن پرسید،بچه ها بیشترکجاها جاموندند 🍃 گفتم، دیگه از همین جا شروع میشه. به غیر از شهدا هنوز زخمی هایی را می‌دیدیم که در انتظار کمک بودند، کاوه به طرف پیرمرد مجروحی رفت، سرش را بلندکرد وگفت:حاجی منو میشناسی؟ 🍃خون زیادی از پیرمرد رفته بود و رمقی برای حرف زدن نداشت، با این حال از صدای کاوه او را شناخت و گفت: «آره میشناسمت، تو کافه ایی»کاوه خیلی تلخ خندید و بمن گفت:ببین آخر عمری کافه چی هم شدیم. 🍃دستی روی سر پیرمرد کشید و گفت:حاجی جان!ماان شاالله می ریم،برمیگردیم ومیبریمت عقب، کاوه آن شب بالای سر خیلی از این زخمی های جا مانده رفت و از آن ها دلجویی کرد. 🍃این اولین عملیاتی بود که من با کاوه می رفتم و تا قبل از این از قاطعیت و اقتدار محمود کاوه سخن ها شنیده بودم.چهره ایی که از کاوه برای من ترسیم شده بود با رفتارهایی که آن شب از او می‌دیدم فرق میکرد. 🍃آرامش آشکاری داشت و هیچ رفتاری که علامت نگرانی و اضطراب باشد در او دیده نمیشد، با نرمی و وقار راه می‌رفت. 🍃حتی یکی دوبار که قدم های من تند شد، دست انداخت موهایم و گفت: علی جان! یه کم آهسته تر، بذار ستون برسه.رسیدیم به صد متری پایگاه عراق باید آنجا را دور می‌زدیم تا بتوانیم هدف را بگیریم . ادامه دارد...... ✍راوی برادر رزمنده علی چناری 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 روایتی دیگر از کربلای ۲ بسوی شهادت میرود ✍ساعت از یک نیمه شب گذشته بود که رسیدیم به صد متری پایگاه عراق،باید آنجا را دور می‌زدیم تا بتوانیم هدف را بگیریم. 🌷 به کاوه گفتم: اینجا همون جاییست که دیشب زمینگیر شدیم. عراقی ها چهارلول و تیربار گذاشته بودن، اجازه نفس کشیدن بهمون ندادن ! 🌷پرسید چکار کردین؟ گفتم:هیچ کاری!من خیر سرم بلندشدم رجز خوندم که کجایید عمارها!کجایید مقدادها!اون قدر آتش شدید بود که یکی پای من را کشید و گفت:بشین بابا، مگه نمی‌بینی چخبره؟چند تا از بچه ها که بلند شدن از پیچ ردبشن سریع تیر خوردن و افتادن 🌷گفت:خب حالا باید چکار کنیم، چه راهی هست تا برسیم به پایگاه، گفتم:قطعا از راهی که دیشب رفتیم نمیتونیم بریم، دیشب خیلی تلاش کردیم. 🌷 گفت: خب، شما پاشو برو یه براندازی بکن ببین می تونی جایی پیدا کنی که نیروها رو از اونجا ببریم گفتم باشه چشم، ! 🍃به یکی از فرمانده گردان ها که در حال حاضر زنده هست هم گفت: شما پاشو با علی برو، فرمانده گردان تمرد کرد، وقتی برای چانه زدن نبود،تا رفیق وان گفت من نمیرم «کاوه»به من گفت:خودم میام بریم. 🍃به همراه یک بیسیم چی خودمان را بالای ارتفاع رساندیم ستون پایین نشسته بود و آماده دستور تسلط خوبی از آنجا برروی ارتفاع داشتیم. 🍃 من کمی از وضع منطقه برای کاوه توضیح دادم با دقت دنبال راهکاری می‌گشتیم برای نیروها هنوز حتی یک تیر هم رد و بدل نشده بودهمین طور که نشسته بودیم صدای سوت خمپاره آیی آمد و در ده متری ما به زمین خورد. 🌷🌷من سرم را کمی خم کردن صدای انفجار که خوابید چشم چرخاندم و کاوه را ندیدم با اوصافی که از شجاعتش شنیده بودم کمی برایم عجیب آمد که پناه گرفته باشد متوجه شدم روی زمین افتاده. 🌷🌷هیچ حرکتی نمی‌کرد. سرش را که بلند کردم، دستم خیس شد. پشت سر کاوه خونی بود سرش را روی پایم گذاشتم با آخرین نفسی که کشید، خون از بینی اش بیرون زد و تمام. 🍃زنده یاد قدرت الله منصوری پای پشت خط بیسیم می آمد و میخواست با کاوه صحبت کند. پشت سرهم تکرار میکرد که کاوه برگرددو خودش بجای او جلو بیاید. 🌷🌷من بیسیم را گرفتم منصوری گفت: گوشی رو بده به محمود گفتم:محمود نیست، گفت: کجا رفته، گفتم:رفت پیش قمی، و به این ترتیب مصیبت را اعلام کردم.!! 🌷🌷با شهادت کاوه عملاً امکان عملیات از بین رفت! ما تنها توانستیم دوباره نیروها را به پایین ارتفاعات هدایت کنیم. 🌷🌷حتی آن شب موفق نشدیم پیکر سردار شهید محمود کاوه را با خود بیاوریم فردا بچه های تخریب رفتند و او را برگردانید ✍راوی برادر رزمنده علی چناری 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷