هوالعزیز🌷
🌸در آغوش کشیدن شهید #کاظمی توسط 🌷شهید #رجایی
🌸برادر شهید #کاظمی درباره زندگی برادر 🌷شهیدش میگوید:
🌷شهید رجایی در زمانی که نخست وزیر بودند، به منظور بررسی مسائل منطقه بدون اطلاع قبلی به #اورامانات آمدند و سراغ #فرماندار را میگیرند به او میگویند، وی در #عملیات در کوهستان است و بایستی با بی سیم با وی تماس بگیرند تا بیایند.
🌷شهید رجایی منتظر میماند تا وی از منطقه عملیاتی با لباس #کُردی و لبهای #خشک شده که دو روز تمام در کوهها بود میآیند.
🌷 شهید رجایی وی را در #آغوش گرفته و میگویند، #افتخار ما این است که #مسئولین ما در #صف-مقدم همیشه حضور دارند.
🌸فاعتبروا یا اولی الابصار
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸#عملیات کربلای دو بخش اول
✍عراق در بهار سال ۱۳۶۵ ارتفاع سوق الجیشی ۲۵۱۹ و مناطق اطراف آن را به تصرف خود درآورد.
🍃ارتفاع مزبور به دلیل تسلط کاملی که بر شهرها و ارتفاعات مجاور خود داشت، برای ما از اهمیت ویژه ای برخوردار بود و باید به هر شکل ممکن، آزادش میکردیم.
🍃عراق هم از میزان حساسیت ما روی این ارتفاعات آگاه بود و کاملا مهیای حمله از طرف ما بود.فقط زمانش را نمیدانست.با این اوصاف،عملا رعایت اصل غافلگیری در این عملیات میسر نبود.
🍃از طرف دیگر عراق در این ارتفاع که ظرفیت حداکثر یک گردان را داشت، یک تیپ با لایه های دفاعی متعدد،همراه با نیروی احتیاط مستقر کرده بود.همه این عوامل باعث پیچیده شدن کار روی این منطقه میشد.
🍃عملیات کربلای دو با هدف آزادی این ارتفاع ومنطقه حاج عمران عراق درشب دهم شهریور ماه سال شصت و پنج آغاز شد.طبق برنامه، گردان ها هر کدام از محورخود وارد عملیات شدند.
🍃اصلی ترین محور که مسئولیت سقوط ارتفاع ۲۵۱۹را داشت،باید عقبه دشمن را دور میزد و با نفوذ در آن ،به ارتفاع میرسید.
اما به دلیل مقاومت بالای عراق و تراکم بالای نیروهایش و اشرافی که بر ما داشتند،علی رغم تلفات سنگینی که از آن ها گرفتیم و با وجود موفقیت در محورهای دیگر،این محور به نتیجه نرسید.به همین دلیل از قرارگاه دستور عقب نشینی صادر شد.
ادامه دارد...
✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 #عملیات کربلای دو بخش دوم
✍سپیده دم صبح روز دهم شهریور،مجبور شدیم عقب بکشیم.علاوه بر شهدا و مجروحین که در عملیات دادیم، در جریان عقب نشینی به دلیل تسلط عراق و روشنایی هوا،شهدای زیادی دادیم.
🍃بیشتر شهدا هم در منطقه ماندند.لشکر ویژه شهدا در این عملیات آسیب زیادی دید.در قرارگاه تاکتیکی لشکر،همه از وضعیت پیش آمده ناراحت بودند.
🌷«محمود هم که خون خونش را می خورد»
از طرف قرارگاه مقدم حمزه ما را برای جلسه فرا خواندند. به همراه محمود و منصوری که جانشینش بود خودم فرمانده اطلاعات و چند نفر دیگر از مسؤولین لشکربه قرارگاه رفتیم. در جلسه قرارگاه هم علی شمخانی «قائم مقام سپاه» هدایت الله لطفیان «فرمانده قرارگاه جواد حامد«فرمانده عملیات»و چند نفر دیگر حضور داشتند.
🍃بحث اصلی ادامه عملیات از طرف «لشکر ویژه شهدا»بود. قرارگاه و بویژه شمخانی مصر بود که لشکر شهدا شب یازدهم نیز دوباره برای گرفتن ارتفاع ۲۵۱۹به خط بزند.
🍃از این طرف محمود که همیشه برای انجام عملیات داوطلب بود،این دفعه زیر بارنمیرفت.
حرفش این بود که دشمن کاملا آماده است.عملیات لو رفته،لشکر ما هم تلفات زیادی داده و الان نیاز به بازسازی داره.اگر امشب هم دوباره عمل کنیم مطمئنا شکست میخوریم.
🍃قرارگاه وقتی مقاومت کاوه را دید تصمیم جدی گرفت.شمخانی به آقا محمود گفت:خیلی خب، پس حالا که شما شهید زیاد دادید وسازمانتون بهم ریخته و نیاز به بازسازی دارید،لشکر ۲۱امام رضا بجای شما عمل میکند.شما بشید احتیاط لشکر امام رضا،
🍃این حرف محمود را عصبی کرد و گفت:من نمیخواهم از زیر بار عملیات شانه خالی کنم، میگم هر کی عملیات کنه موفق نمیشه،میخواد لشکر ویژه شهدا باشه یا لشکر ۲۱امام رضا،فرقی نمی کنه،محمود دوباره رفت روی نقشه و توضیحاتی پیرامون صحبت های قبلی و تایید آن ها ارایه داد.
ادامه دارد...
✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 #عملیات کربلای دو بخش سوم
✍در اینجا «جواد حامد» به عنوان پیشنهاد به شمخانی گفت:«چند تا گردان از مشهد برای محمود اومده،که اینا هیچ تجهیزاتی ندارند.اگر شما صلاح بدونی، ما همه اینا رو تجهیزات و سلاح بهشون بدیم.
🍃بعد بیاریمشون توی ورزشگاه نقده، اون جا مستقر بشن.چند تا هلی کوپتر هم ببریم توی ورزشگاه،هر جا لازم شد،برای خود محمود از همین نیروها هلی برن کنیم همون جایی که نیاز داره»
🍃تا اینجا محمود ساکت بود و حرفی نزد،
حامد ادامه داد، علاوه بر این میتونیم از این نیروها برای یگان های دیگه هم که نیاز دارن استفاده کنیم و براشون بفرستیم. تا این را گفت: محمود حرفش را قطعی کرد، و با جدیت توام با ناراحتی ما گفت: «شما کاری به این نیروها نداشته باشید»،
🍃شمخانی گفت چرا؟ اتفاقا حرف خوبی زد.
پیشنهاد خوبیه.محمود! همین الان اون نیروها رو ببرورزشگاه نقده.حامد!تو هم کاملاتجهیزشون کن آماده نگهشون دار،به جا ازشون استفاده کنیم.
🍃محمود گفت: «حالا شما فعلا همین نیازهای ما رو تامین کنید من یک فکری به حال اون نیروها میکنم».
🍃محمود نظرش این بود با توجه به تلفات و خستگی نیروها در مرحله آخر عملیات از لشکر ویژه شهدا استفاده نشود و در این باره به شمخانی توضیح داد، من که گفتم،. یگان ما باید بازسازی بشه،نیروهای ما با تازه نفس ها جایگزین بشن،بعد ما وارد عمل بشیم.
ادامه دارد...
✍راوی برادر همرزم سید مجیدایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸#عملیات کربلای دو بخش چهارم
✍ برادر شمخانی نظرش این نبود گفت:نه، شما باید توی همین مرحله وارد عمل بشید و ان شاالله کار رو تمام کنید، محمود وقتی پا فشاری قرارگاه برای انجام عملیات را دید با دلخوری جواب داد:«باشه اشکالی نداره، من خودم امشب عمل میکنم، نیازی هم به هیچ لشکری ندارم، اما اینکار به صلاح هیچ کس نیست».
🌸«این رو بدونید که شما دیگه باید فاتحه لشکر ویژه شهدا رو بخونید
🌸با اینکار دیگه ویژه شهدایی وجود نخواهد داشت».
🌸 شمخانی گفت:«نه، ان شاالله مشکلی پیش نمیاد. شما خیالتان راحت باشه و برید عمل کنید». 🌷محمود گفت: «باشه من رفتم»
🌸موقع آمدن جواد حامد بلند شد و به محمود گفت:«محمود جان دستت درد نکنه،»
محمود با حال خاصی جواب داد، «من از تو توقع ندارم، هنوزم که هنوزه من فکر میکنم تو جزو لشکر مایی، برای چی اطلاعات لشکر رو به اینا میدی»
🌸حامد گفت:«حرف بدی نزدم»
🌸محمود با توپ پری که داشت گفت: «اصلا نباید به این موضوع اشاره میکردی»،این جزو اسرار لشکره»
🌸حامد گفت:«محمود این گردانها هیچ کدوم تجهیزات ندارند من از موقعیت استفاده میکنم و از نیرو زمینی امکانات میگیرم خب اگر اینجا تجهیز بشن بکار خودتون میان»
🌸محمود دوباره سر بالا جواب داد و گفت:«خیرت قبول تو کاری بکار ما نداشته باش، نمیخواد برای ما دلسوزی کنی، این را که گفت:من ناراحتی را در چهره حامد دیدم، بهر حال خداحافظی کردیم و آمدیم.
ادامه دارد.....
✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸#عملیات کربلای دو بخش پنجم
✍موقع برگشت محمود خیلی ناراحت بود، هر کاری کردیم جلو بشیند قبول نکرد،و رفت و عقب وانت نشست. من و منصوری که عقب نشسته بودیم از یک طرف می خواستیم ناراحتی او را کم کنیم، و از طرف دیگر این دغدغه تمام ذهن مان را به خود مشغول کرده بود که با جلو رفتن او در عملیات چه کنیم.
🌸ما می دانستیم که محمود قصد دارد شخصا در عملیات جلو برود مطمئن بودیم که او خودش امشب وارد عملیات میشود «باید مانعش میشدیم».
🌸منصوری پیش دستی کردو گفت: «خب حالا مشکلی نیست،شناسایی ها رو که کردیم،الحمد الله نیرو هم داریم،آماده شون میکنیم، به جای شهدا هم نیرو جایگزین میکنیم.
🌸بچه ها هم که دیشب به خط زدند و آشنا هستند من خودم هستم مجید هست، میرزاپور و صلاحی و سهرابی و فرمانده گردان هم همه هستند».
🌸«ان شاالله میزنیم به خط توکل بخدا»
منظور منصوری این بود که یعنی ما میزنیم بخط و نیازی نیست شما شخصا وارد عملیات شوید.
🌷محمود ساکت بود و حرفی نمیزندهم من هم منصوری صحبت های زیادی کردیم، چون محمود ساکت بود به خیال خودمان موفق شدیم.
🌸اما در یک لحظه او تمام دعدعه های ما را پایان داد و گفت «لازم نیست شما هم جلو بروید همه در قرارگاه عملیات را هدایت می کنیم خود فرماندهان گردانها و مسیولین محورها که شب قبل رفتند و کاملا توجیه هستند کافی است ! »
🌸به قرارگاه لشکر که رسیدیم محمود بدون فوت وقت گفت:مجید برو بچه های اطلاعات محورامون رو بگو بیان،رفتم سراغشان همه درب و داغون بودن و بعضاً با سرو صورت خونی،پیغام محمود را که دادم،بعضی حاضر به آمدن نشدند،معتقد بودند که هیچ منطق نظامی اجازه عملیات برای امشب را نمیدهد.
🌸میگفتند چطور میشه با یک لشکر لت و پار، توی هم چین منطقه ایی دوباره عملیات کرد؟اینکار شدنی نیست.
🌸من اصلا به آنچه در جلسه قرارگاه و جریان« نارضایتی محمود » گذشته بود اشاره ایی نکردم، وگفتم این حرفها رو نزنید و روحیه دیگر بچه ها رو تضعیف نکنید«ان شاالله به حول و قوه الهی امشب به خط میزنیم» همین زمان دست شهید کاوه روی دوش من قرار گرفت و گفت مجید بچه ها را اجبار و اصرار نکن همین چند نفر داوطلب مانند چناری و نخعی کافی هستند . من این دو مسئول محور چند تا دیگر تز بچه های داوطلب اطلاعات را با خودم به قرارگاه تاکتیکی لشکر در تپه شهید عباسی بردم
ادامه دارد......
✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸#عملیات کربلا ۲ بخش پایانی این گفتار
🌷حرکت شهید محمود کاوه بسوی شهادت
✍در قرارگاه بچه های اطلاعات را با مسیولین محور و گردانها هماهنگ کردیم تا عازم نقطه رهائی از تپه شهید عباسی شوند
🌸من از این گفته محمود ،: من جلو نمیرم و توی قرارگاه میمانم منصوری!تو هم نمیخواد بری مجید!تو هم همین جا بمون " به خیال خام خودم مطمئن شده بودم که لزومی برای جلو رفتن کاوه و ما در صفوف خط شکنان نیست !
🌸 او گفته بود : خود فرمانده گردان ها میرن توی محور هاشون عملیات رو انجام میدن ..... من هم نفس راحتی کشیدیم، انگار دنیا را بما داده بودند،خیال مان راحت شد که محمود جلو نمی رود .
🌷محمود همه ی لشکرما بود و اگر اتفاقی برای او می افتاد لشکر ویژه شهدا از هم می پاشید .
🌸دیگر فکرم آزاد شد،آستین هایم را بالا زدم و از سوله فرماندهی بیرون زدم،کنار یکی از تانکرها نشستم و مشغول گرفتن وضو شدم حین وضو چند نفر را در حال بیرون آمدن از قرارگاه دیدم. آنها به طرف خط حرکت کردند.
🌸تاریکی شب اجازه نداد چهره شان را تشخیص بدهم.اما از آنتن های بیسیم هایشان حدس زدم، مسئول محورها هستند.
🌸بعد از وضو داخل سوله آمدم منصوری نشسته بود نماز مغرب را شروع کردم، در حین نماز صدای محمود را که از گوشی بیسیم بیرون می آمد شنیدم!
🌸 حسابی حواسم را پرت کرد،اصلا نفهمیدم نماز را چطور تمام کردم،سلام را گفته و نگفته به منصوری نهیب زدم،«محمود کجاست مرد حسابی؟!» عاجزانه گفت: 🌷رفت
🌸حالم خراب شد، با تشر گفتم «کی. آخه چرا گذاشتی بره»مگه قرار نبود نره جلو؟!
🌸این ها را که گفتم منصوری از کوره در رفت و داد زد «مگه کسی از پس این آدم بر می آد؟
🌸مگه کسی میتونه جلوشو بگیره؟
🌸هر کاری کردم نره فایده ایی نداشت، منو پس زد و رفت.دیدم وضع او از من بدتر است،
🌸تازه شصتم خبر دار شد که چه رودستی خوردیم.محمود برای آنکه ما زیاد پاپیچش شده بودیم،سر کارمان گذاشته بود.
🌸آن چند نفر هم که من درتاریکی دیدم محمود و چند تا بیسیم چی بودند، مثل یخ در زمین وا رفتم.کار از کار گذشته بود.
🌷 محمود به محور «گردان امام سجاد علیه السلام»رفته بود و حالا در نوک پیکان عملیات و حمله قرار داشت.
✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 روایتی دیگر از #عملیات کربلا ۲
#سردارشهیدمحمودکاوه بسوی شهادت میرود
✍آن شب سه گردان را آماده کردیم و بعد از غروب همراه «کاوه»به طرف ارتفاعات راه افتادیم. تاریکی محض بر منطقه حاکم بود و چشم چشم را نمی دید.
🌷کاوه به من گفت:علی!برو آخر ستون رو جمع کن،ستون بهم خورده برو ببین همه هستن یا نه؟به انتهای ستون که رسیدم اطلاع دادم و دوباره به حرکت ادامه دادیم .
🌷در بین راه پیکرهای بسیاری از شهدا به چشم میخورند کاوه با دیدن آنها خیلی منقلب شد ازمن پرسید،بچه ها بیشترکجاها جاموندند
🍃 گفتم، دیگه از همین جا شروع میشه. به غیر از شهدا هنوز زخمی هایی را میدیدیم که در انتظار کمک بودند، کاوه به طرف پیرمرد مجروحی رفت، سرش را بلندکرد وگفت:حاجی منو میشناسی؟
🍃خون زیادی از پیرمرد رفته بود و رمقی برای حرف زدن نداشت، با این حال از صدای کاوه او را شناخت و گفت: «آره میشناسمت، تو کافه ایی»کاوه خیلی تلخ خندید و بمن گفت:ببین آخر عمری کافه چی هم شدیم.
🍃دستی روی سر پیرمرد کشید و گفت:حاجی جان!ماان شاالله می ریم،برمیگردیم ومیبریمت
عقب، کاوه آن شب بالای سر خیلی از این زخمی های جا مانده رفت و از آن ها دلجویی کرد.
🍃این اولین عملیاتی بود که من با کاوه می رفتم و تا قبل از این از قاطعیت و اقتدار محمود کاوه سخن ها شنیده بودم.چهره ایی که از کاوه برای من ترسیم شده بود با رفتارهایی که آن شب از او میدیدم فرق میکرد.
🍃آرامش آشکاری داشت و هیچ رفتاری که علامت نگرانی و اضطراب باشد در او دیده نمیشد، با نرمی و وقار راه میرفت.
🍃حتی یکی دوبار که قدم های من تند شد، دست انداخت موهایم و گفت: علی جان! یه کم آهسته تر، بذار ستون برسه.رسیدیم به صد متری پایگاه عراق باید آنجا را دور میزدیم تا بتوانیم هدف را بگیریم .
ادامه دارد......
✍راوی برادر رزمنده علی چناری
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 روایتی دیگر از #عملیات کربلای ۲
#سردارشهیدمحمودکاوه بسوی شهادت میرود
✍ساعت از یک نیمه شب گذشته بود که رسیدیم به صد متری پایگاه عراق،باید آنجا را دور میزدیم تا بتوانیم هدف را بگیریم.
🌷 به کاوه گفتم: اینجا همون جاییست که دیشب زمینگیر شدیم. عراقی ها چهارلول و تیربار گذاشته بودن، اجازه نفس کشیدن بهمون ندادن !
🌷پرسید چکار کردین؟ گفتم:هیچ کاری!من خیر سرم بلندشدم رجز خوندم که کجایید عمارها!کجایید مقدادها!اون قدر آتش شدید بود که یکی پای من را کشید و گفت:بشین بابا، مگه نمیبینی چخبره؟چند تا از بچه ها که بلند شدن از پیچ ردبشن سریع تیر خوردن و افتادن
🌷گفت:خب حالا باید چکار کنیم، چه راهی هست تا برسیم به پایگاه، گفتم:قطعا از راهی که دیشب رفتیم نمیتونیم بریم، دیشب خیلی تلاش کردیم.
🌷 گفت: خب، شما پاشو برو یه براندازی بکن ببین می تونی جایی پیدا کنی که نیروها رو از اونجا ببریم گفتم باشه چشم، !
🍃به یکی از فرمانده گردان ها که در حال حاضر زنده هست هم گفت: شما پاشو با علی برو، فرمانده گردان تمرد کرد، وقتی برای چانه زدن نبود،تا رفیق وان گفت من نمیرم «کاوه»به من گفت:خودم میام بریم.
🍃به همراه یک بیسیم چی خودمان را بالای ارتفاع رساندیم ستون پایین نشسته بود و آماده دستور تسلط خوبی از آنجا برروی ارتفاع داشتیم.
🍃 من کمی از وضع منطقه برای کاوه توضیح دادم با دقت دنبال راهکاری میگشتیم برای نیروها هنوز حتی یک تیر هم رد و بدل نشده بودهمین طور که نشسته بودیم صدای سوت خمپاره آیی آمد و در ده متری ما به زمین خورد.
🌷🌷من سرم را کمی خم کردن صدای انفجار که خوابید چشم چرخاندم و کاوه را ندیدم با اوصافی که از شجاعتش شنیده بودم کمی برایم عجیب آمد که پناه گرفته باشد متوجه شدم روی زمین افتاده.
🌷🌷هیچ حرکتی نمیکرد. سرش را که بلند کردم، دستم خیس شد. پشت سر کاوه خونی بود سرش را روی پایم گذاشتم با آخرین نفسی که کشید، خون از بینی اش بیرون زد و تمام.
🍃زنده یاد قدرت الله منصوری پای پشت خط بیسیم می آمد و میخواست با کاوه صحبت کند. پشت سرهم تکرار میکرد که کاوه برگرددو خودش بجای او جلو بیاید.
🌷🌷من بیسیم را گرفتم منصوری گفت:
گوشی رو بده به محمود گفتم:محمود نیست، گفت: کجا رفته، گفتم:رفت پیش قمی، و به این ترتیب مصیبت را اعلام کردم.!!
🌷🌷با شهادت کاوه عملاً امکان عملیات از بین رفت! ما تنها توانستیم دوباره نیروها را به پایین ارتفاعات هدایت کنیم.
🌷🌷حتی آن شب موفق نشدیم پیکر سردار شهید محمود کاوه را با خود بیاوریم فردا بچه های تخریب رفتند و او را برگردانید
✍راوی برادر رزمنده علی چناری
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌸خاطرات بیادماندنی✨این قسمت:
🌸 عملیات بدر بخش بیست و سوم و پایانی
🌸عملیات غرور آفرین بدر به هر حال به مراحل پایانی خودش نزدیک می شد.
🌸عملیاتی که سبب شد تا بخشی دیگر از توان رزمی دشمن بعثی که با کمک کشورهای اروپایی، آمریکا و شوروی سابق و با منابع مالی دول عربی منطقه تجهیز شده بودند . نابود بشه.
🌸ناراحت هستم از این که دولتهای خود فروخته ی منطقه برای جلو گیری از نشر اسلام ناب دست به چنین اعمال ننگینی می زدند و هنوز هم ادامه داره . !؟
🌸در این بین دشمن بعثی با دادن ۳۲۰۰ اسیر و بیش از ۱۵۰۰۰ کشته و زخمی از به انهدام کشیده شدن حداقل ۱۷ تیپ از انواع مختلف و تعداد زیادی هواپیما و هلی کوپتر
از بخشی از مواضع خودش عقب بشینه؛!
🌸وقتی بر گشتم قرارگاه انگار نه انگار که خیلی از یگانها دارن بر می گردن عقب ؛! کار ما ،دوباره شروع شد. با بچه های اطلاعات و عملیات و بقیه ی بچه ها دو به دو رفتیم کمک بچه های لشگر ۳۱نزدیکی منطقه ی درگیری رسیدیم جایی که سخت ترین منطقه بود ، جایی که لشگر ۳۱ در آن بود.
🌸جایی که عشق به خدا و شهادت در حالِ رقم خورد ن بود. جایی که از زمین و زمان تیر و توپ و موشک به هم تنیده شده و با هم به زمین می خورد. مهمات ِ هواپیما، هلیکوپتر، توپخانه ، ادوات ، از هر نوعش که بگی در حال فرو ریختن روی بچه هایی بود که کمترین امکانات رو داشتند..
🌸دشمن به منطقه برگشته بود و از زرهی که درگِل تپیده بود، یا با پیشروی ما در روزهای قبل جا گذاشته بودن و فرار را به ماندن ترجیح داده بودند ،را دوباره به دست میگرفتند و بر علیه نیروهای خودی استفاده کنه ؛!
🌸در همین حین ، استفاده از سلاح شیمیایی به طور گسترده در منطقه عملیاتی ، علاوه بر
سلاحهای متعارف نظامی توسط دشمن بعثی بکار گیری شده یود. یعنی دشمن می خواست کار را در همینجا یکسره نماید؛! محور عملیاتی الصخره و پد خندق در حال مقاومت جانانه بودند.
🌸اگه می شد یطوری تا شب کار رو ادامه میدادند. و زمان می خریدیم ، شاید نیروهای تازه نفس برسند ،اما خیلی سخت است. تا شب خیلی مانده ،! آن لحظات ناب دشوار و سر نوشت ساز چگونه در حال سپری شدن بود. قابل توصیف نیست. شاید کلمات قادر به بیان آن لحظات نباشند. و البته سواد این جانب هم...
🌸آقا مهدی باکر ی در آنسوی منطقه ی نبرد آنچه میدیدکه دیگران قادر به رویتش نبودند. شاید چشم همه ی امیدها به آخرین مقاومت های لشگر عاشورا بستگی داشت که خود در عاشورایی دیگر گرفتار دشمن تا دندان مسلح بعثی گردیده بود. وبسیاری در حالِ آخرین مقاومت ها بودند.
🌸عدم الحاق و عقب نشینی برخی یگانها کار را دشوار تر نیز نموده بود. تدبیر فرمانده منطقه عملیاتی، گویای این واقعیت بود که عقب نشینی در دستور کار قرار گرفته و این کار به هم وقوع پیوسته اما به چه قیمتی...
🌸چهره ها سخت در هم کشیده شده بود دشوار کار و خستگی و همچنین از دست دادن یاران خاص بر غم ها افزوده بود و کار را چنان غیر قابل تحمل نموده است که نگو و نپرس !
🌸 آنچه لازم بود . پشت گرمی بود که باید از کوهی استوار به یادگار میماند و شد آنچه که انتظارش میرفت .امام در بیست هفت اسفند ۱۳۶۳به رزمندگان شرکت کننده در عملیات بدر پیام دادند.
🌴"حضرت امام در این پیام یادآوری کردند :
🌸که تمامی اعمال شما چه جنگیدن و یا شکست در راستای ادای #تکلیف است و ما مامور به تکلیفیم نه نتیجه، امروز روز استقامت و روز زنده شدن اسلام است و...."
🌸و باز برای دلجویی از رزمندگان فرموده بود،:مگر امامان معصوم علیهم السلام شکست نداشتند و.... از همین الان آماده شوید برای عملیاتی دیگر. "...
🌸نفس ملکوتی حضرت امام خمینی رحمت الله علیه؛ کار خود را با دلهای فرزندانش کرده بود و چون فرمانده نظامی بزرگ؛ روحیه اط دست رفته در منجلاب سختی ها را به آنها بازگردانده بود.
🌸راستی مگر ما برای نتیجه جنگیده بودیم؟ ما تکلیفی داشتیم که باید ادا می کردیم، که کردیم. پس ناراحتی جایگاهی نداشت. 🌸
🌸خستگی از جان همه گرفته شد و امیدواری به آینده ای روشنتر که شاید عملیاتی باور نکردنی را رقم میزد چه تغییراتی در اینده پیش رو داشتیم . بماند در مجالی دیگر 👈 #عملیات والفجر ۸ ✋😊
🌸این وجیزه به پایان رسید ، اما حکایت همچنان باقی است 🌸
🌸 #خوبان_عالم_دعا_بفرمایید✍ نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷