همین طور که راه می رفتند، با او حرف زد. من هم پشت سرشان بودم. وقتی #بالا-و-پایین #شدن-شانه-های #کاوه» را دیدم، فهمیدم #خبر شهادت #کاظمی را گفته است.
🌷کم کم صدای گریه اش #بلند شد. «#کاوه»ای که حداقل من یکی تا آن روز #گریه-اش را ندیده بودم، حالا داشت مثل #بچه-ها با #صدای #بلند-گریه- می کرد. اصغرزاده» او را به کنجی برد.
✨#کاوه، مدتی آنجا #نشست و #حسابی-گریه کرد. اصلا نمی توانست خودش را #کنترل کند. ما سعی می کردیم به او تسلی بدهیم. کمی که آرام شد، خودش را جمع و جور کرد و برای اینکه #خللی در عملیات و روحیه نیروها ایجاد نشود، بدون فوت وقت، نیروها را به طرف روستا حرکت داد.
✨ از قضا ضدانقلاب شب قبل کاملا از روستا عقب نشینی کرده بود و ما به راحتی آنجا را #تصرف کردیم .
🌷والعاقبه للمتقین🌷
🍀راوی همرزم شهیدان ناصر کاظمی، محمود کاوه ، سبقت الله مقدم ،عباس ولی نژاد و... برادر #جواد-نظام-پور
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💫خاطرات بیادماندنی ✨این قسمت
🌷انتخابی امام حسین (علیه السلام)
💖ماه #شعبان از راه رسیده بود. به #حاج-آقا گفتم: «اگه میشه، چند روزی بریم تهران و این ایام جشن و شادی رو توی تهران باشیم.»
✨ قبول کرد و ما را به تهران فرستاد. | چند شب از آمدن مان به تهران نگذشته بود که #شب در عالم خواب، آقا #اباعبدالله #الحسین ( علیه السلام) را دیدم که به خانه ی ما آمده بودند و دنبال #چیزی می گشتند.
✨از ایشان پرسیدم. «آقا! اینجا دنبال چی می گردین؟»
✨ایشان فرمودند: «من اومدم چیزی رو از شما بگیرم!» گفتم: «آقا، اختیار دارین! این چه فرمایشیه که می کنین؟ زندگی ما #متعلق به #شماست.»
✨ در همین گیر و دار از خواب پریدم. معنی تعبیر خواب را نیافتم. تا چند روز با خودم فکر می کردم که ما چه چیز با #ارزشی داریم که امام حسین صلوات الله عليه) آن را از ما #می-طلبد.
✨ بعد از چند روز #حاج-آقا پیغام فرستاد که «بیاین #ارومیه، میخوام شما رو ببینم.» رفتیم ارومیه و او را دیدیم.
✨ حال و هوای #خاصی داشت. بعد از رفتن او به #ذهنم-خطور کرد که نکند #امام-حسین (صلوات الله عليه) او را از ما #طلب کرده است.
✨#دلشوره ی عجیبی گرفته بودم.
🌷✨#چند روز بعد #خبر #شهادت #حاج-آقا را برایم آوردند.
🌷راوی همسر سرلشگر پاسدار شهید محمد بروجردی فرمانده تیپ ویژه شهدا🌷