eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
238 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸عملیات بدر بخش دهم روایتی دیگر از فرمانده در قرارگاه پنج‌طبقه ها اهواز 🌸 مو اگه جای تو بودم نمی موندم (بخش پایانی) ✍دیدید که گاهی اوقات انسان از کنار کار و یا شخصی رد میشه و یهویی یه چیزی یا سئوالی یادش می افته ؛! بله چنین شد که فرمانده کاوه جلوی در اتاقی برگشتند و👇 🍃گفت: ببخشید برادر قبلا شما را کجا زیارت کردم؟ فکر‌کنم پاسدار تیپ بودی ؟!... با لبخند و شادی و سرور گفتم :بله برادر کاوه... 🍃با ورود ایشان به اتاق ، صدای رسای برادر شوشتری و عبدل آبادی به گوش میرسید که با لهجه ی مشهدی شروع به احوال پرسی نمودند. 🍃بیرون اتاق و با خوشحالی منتظر نتیجه جلسه و یادداشت برداری برای پیگیری موارد مطرحه شدم... 🍃زمانی که جلسه تمام شد.رفتم داخل ، هنوز آقا عزیز چیزی نگفته بود که برادر کاوه سریع به آقاعزیز گفت : برادر جعفری این برادر عضو یگان ماست برای ماموریت نیازش دارم پس، میبرمش! 🍃 آقا عزیز فقط نگاه میکرد و به من گفت: بازهم اومدی تو آقا همه خندیدند. برو بیرون ببینم چه کار باید بکنیم و بازهمه خندیدند. 🍃بعد از جلسه برادر کاوه آمد بیرون و وقتی داشت میرفت گفت: 🍃نشد ، ببرمت ؛! تیپ ما به بچه های قدیمی تیپ نیاز داره ، مخصوصا الان تو جنوب ؛! درک میکردم چی میگه .این کلام رو وقتی در حال آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت بودیم هم اززبان ایشان وهم ازشهیدبروجردی شنیده بودم. که می گفتند: بچه ها عزیز بسیجی و با سابقه تیپ. برای ادامه اقدامات و عملیات تیپ در کردستان به همه شما نیاز داریم بمونید و پاسدار شوید و امام و انقلاب را در کردستان یاری دهید. و... 🍃 در ادامه گفتند: و خداحافظی کردند و رفتند. 🍃واقعا زمین حقیر بود برای در اختیار داشتن تو ای کاوه ی عزیز و آسمان جایی بود که تو را حتما"می بایستی در آغوش می کشیدی . به هرحال ... 🍃مثل اینکه افرادی با ایشان بودند. که با کاوه آمدند داخلِ مقر دو یا سه نفر برادر ایافت فکر کنم آمدن بالا شاید هم نه دقیق به خاطر ندارم و یک نفر هم در ماشین بود نمی شناختم . و این آخرین باری بود که فرمانده قدیم خودم را از نزدیک مشاهده میکردم . 🍃هیچ چیز اتفاقی نیست ، حتی شهادت، و برای شکوفا شدن باید کلی خون و دل بخوری و صبوری کنی تا بگویند شهید... 🍃حالا دیگه دیدن ایشان مونده به قیامت تازه اگر خدا بخواهد.و عنایتی و لطفی به ما نماید و تازه اگه مورد لطف وشفاعت شهدا هم قرار بگیریم آنوقت شاید...😔✋ ✅ در آن لحظه با پنهان گویی کاوه عزیزم من نفهم منظورش را نفهمیدم ! نفهمیدم که او گفت: دستت را بده و یاریم کن تا شوق پرواز را هدیه ات کنم ، و منِ نابلد و کج فهم منظور هدایت الهی او را متوجه نشدم و اکنون همچنان در این دنیای خاکی دست و پا می زنم. 🍃شوخی که نیست ،فقط حرف و تکه کلام نیست ،باید تمام شش دانگ قلبت ، وجودت را به خدا بسپاری و عطر شهادت بدهی ، یعنی دل کندن از دنیا و نفس... واگر این چنین لبیک نگویی،چه انتظاری ...😔