eitaa logo
『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
1.7هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
920 ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌نگاھَش !♥🔗 ⌝ڪُلناقاسمڪ یا #خـٰامنہ‌ایۍ🇮🇷✊🏻⌞ شروع‌ـمون ↶ ⁰⁷'⁰⁸'¹⁴⁰¹ پایان‌مون ↶ ان‌شاالله شهادت ‹ #کپی؟ حلاله‌مشتی:) › خادم‌↓ @Eafkhami313 تبادلات↓ @Ea3796 - وقفِ آقایِ ۱۲۸ و مولامون حضرتِ ۳۱۳ -
مشاهده در ایتا
دانلود
『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
تنها میان داعش 🥀 #قسمت8 با دلواپسی صدایش زدم : «حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه،
تنها میان داعش 🥀 انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونه هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمی آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی کردم و دست خودم نبود که دلم از بی گناهی ام همچنان میسوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد : «بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم به دیوار سینه ام کوبید و بی اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر این همه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد. اگر لحظه ای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:« 𝐣𝐨𝐢𝐧🤍⤦ @Namira_org