#برشی_از_خاطرات 📜
ارتشی بود و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره به اهواز می رفت، بنا بود بعد از دوره اش به تهران بیاید و مراسم عروسی را برگزار کنیم. دلم طاقت نمیآورد گفتم: من میروم اهواز، پدرم قبول نمیکرد؛ میگفت بدون رسم و رسوم؟ جلوی مردم خوبیت ندارد فامیل ها چه میگویند، گفتم: جشنکه گرفتیم چند بار لباس عروس وخنچه و چراغایی؟ مادر شوهرم گفت: خودم عروسم را می برم اصلا چه کسی مطمئن تر از مادر شوهر؟ اینطور شد که با اصرار من و حمایت مادر شوهرم زندگیمان بدون عروسی رسمی شروع شد
#شهید_حسن_آبشناسان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#برشی_از_خاطرات 📜
عاشق کتاب و مطالعه بود و با ارزش ترین هدایا را برای دوستانش می خرید. همیشه می گفت: اگه جنگ نبود حتمآ می رفتیم دانشگاه و تحصیلاتم رو ادامه می دادم. زمانی که دوستانش ازدواج می کردند و یا بچه دار می شدند یک دوره تفسیر المیزان که در سی جلد بود برای آنها می خرید. حاج حسین کتاب را وسیله تهذیب می دانست.
#شهید_حسین_اسکندرلو
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"