eitaa logo
(✌️تاظهور✌️) ‌‌‌‌‌‌‌‌
4هزار دنبال‌کننده
55.4هزار عکس
48.8هزار ویدیو
1.7هزار فایل
https://eitaa.com/joinchat/3122724864Cdeade52bf9 (لینک مادرتلگرام) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://کانال.شهیدنوری https://t.me/Noori82325 #یازهرای_مرضیه #حضرت_زهرا #زهرا #مادر #ایام_فاطمیه #فاطمیه #عزاداری #فاطمه_الزهرا #حضرت_فاطمه #فاطمه_پاره_تن_من_است_هرآنكس_كه.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮ماجرای توسل #امام_خامنه‌_ای به هنگام سیل به تربت سیدالشهدا 💠 پس از پایان نماز دیدیم #سیل، شهر را فراگرفته و آب بالا آمده، تا جایی که به #ایوان_مسجد هم - که نیم متر از سطح زمین بلندتر بود - رسیده بود. با صدای بلند از مردم خواستم با این #حادثه مقابله کنند. ابتدا گفتم #فرشهای_مسجد را جمع کنند و در جای بلندی بگذارند تا آب آن را از بین نبرد. بعد، از مردم خواستم احتیاطات لازم را برای #حفاظت_از_کودکان و #زنان به عمل آورند. 💠جریان سیل دو سه ساعت ادامه یافت و در این مدت ما صدای #آوار خانه ها را یکی پس از دیگری می شنیدیم. حتی ترسیدم مسجد نیز خراب شود. همه چیز وحشتناک بود: 🔺 #تاریکی ناشی از قطع برق، 🔺 #سیل خروشان و بی امان، 🔺 #خراب شدن خانه ها 🔺 فریاد #کمک_خواهی مردم. 💠در چنین حالت #بحرانی و وحشتناک، #ذهن_انسان فعال میشود و به دنبال هر وسیله ای برای مقابله با وضع موجود میگردد. قبلاً این مطلب را شنیده بودم که برای رفع چنین خطر فراگیر گریزناپذیری میتوان به #تربت_سیدالشهداء (علیه السلام) - به اذن خدای متعال - توسل جست.قطعه ای از تربت که خدا به برکت وجود ریحانه پیامبر (ص) بدان #شرافت بخشیده، در جیب داشتم. 💠آن را از جیب بیرون آوردم، به خدا #توکل کردم و آن را در میان #امواج_پرتلاطم_سیل پرتاب کردم. لحظاتی نگذشت که به لطف و فضل خدا سیل بند آمد.پس از آنکه سیل بند آمد کمیته ای برای کمک به #سیل_زدگان تشکیل دادیم. آن شب فعالیت مهمی امکانپذیر نبود؛ لذا کار را به صبح فردا موکول کردیم. 📚برگرفته از کتاب #خون_دلی_که_لعل_شد
end-001.mp3
14.22M
📗کتاب صوتی قسمت 1⃣ "زندگینامه و خاطرات رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای از دوران زندان و مبارزه با پهلوی" @NOORI82325 🇮🇷 با ما همراه باشید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://کانال.شهیدنوری
🚨 پیاده‌روی دو فرسخی در درّه‌های کوهستانی وحشتناک 💠 من تصمیم گرفتم به مشهد بروم و آنجا مخفی شوم. هیچ کس را از تصمیمم آگاه نکردم. ساکم را بستم، در اتوبوس نشستم و راهی مشهد شدم. احتمال می‌دادم که به محض ورودم به مشهد ساواک مرا دستگیر کند؛ زیرا من به دلیل ماجرای کتابی که از آن یاد کردم (آینده در قلمرو اسلام) هم تحت تعقیب بودم. به همین جهت کمی مانده به مشهد، جلوی جاده‌ی فرعی منتهی به اخملد پیاده شدم. اخملد روستای ییلاقی زیبایی در حدود ده فرسخی مشهد است. من قبلاً بار‌ها برای گذراندن تابستان به آنجا رفته بودم. بهار هنوز پایان نیافته بود و هوا گرم نشده بود. برای رسیدن به این روستا، تقریباً دو فرسخ راه را از میان دره‌های کوهستان که خالی از رهگذران بود، پیاده پیمودم. تاریکی زودتر از وقت معمول در این دره‌ها و مناطق گودتر سایه گستر شد. اکنون که آن لحظه‌ها را به یاد می‌آورم، خدا را شکر می‌کنم که به من در آن هنگام ، چنان جرئتی بخشید؛ چون در آن راه روستایی همه چیز خوف‌انگیز بود. 📘 @NOORI82325