🔹سه روز می شد که چشم روی هم نگذاشته بود. گوشی بی سیم به دست، خوابش برد. صدای بی سیم را آوردم پایین ، آرام صحبت می کردم تا کمی هم که شده استراحت کند.
اسماعیل صادقی این طور خواست. ده دقیقه ، یک ربع نشده بود، سراسیمه از خواب پرید.
رفت بیرون و چند دقیقه ای قدم زد .
بعد هم آمد وبا ناراحتی گفت:چرا گذاشتید بخوابم؟
بچه های مردم توی خط زیر آتیش دشمنن ، اون وقت من این جا راحت گرفتم خوابیدم .!
طوری به خودش نهیب می زد، انگار نه انگار که سه روز است نخوابیده.💚🌿
شهید مهدی زین الدین
#سنگر_خاطرات