eitaa logo
|•ناڕوَݩ🌿'
298 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
134 ویدیو
4 فایل
🎗•|آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی سایه‌ی نارونی تا ابَدیَت جاری‌ست به سراغِ من اگر می‌آیید...نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینیِ نازکِ تنهاییِ من... 🌱۱۴۰۰/۶/۱۷ 📬 http://payamenashenas.ir/NARVAN @NaRvAn_20 ⌝یامھد؎ﷻ⌞
مشاهده در ایتا
دانلود
Maziyar Fallahi - Leila (320).mp3
12.14M
•🌙• . این‌ نامه رو لیلا فقط‌ بخونه . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•••
•• . دردِ من زیستن با ماهیانی است که فکرِ دریا به ذهنشان خطور نکرده است! . •••
•• . دست‌و‌دل تنگ و جهان تنگ، خدایا! چه کنم؟ من و یک حوصله‌ی تنگ، به این‌ها چه کنم؟ . •••
•• . اصلاً بعضی از ما آدمها تمايل به خودآزاری داريم خوشمان می‌آيد خودمان را زجر بدهيم مي‌رويم آنجاها كه نبايد مي‌بينيم عكسهايی را كه نبايد گوش مي‌كنيم به آهنگهایی كه نبايد تمامِ فولدرهايی كه سالها مخفی بودند را باز مي‌كنيم و ساعت‌ها در آن غرق مي‌شويم كافه‌ای را مي‌رويم كه در آنجا يكبار از دنيا رفتيم صفحه‌ای را روزی صدبار رِفرِش مي‌کنيم كه از حالش باخبر شويم... مي‌دانيد...مقصر خودمانيم! خودزنی می‌كنيم و از همه انتظار داريم كه ما را درك كنند . •••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• . نقــشی ضعیـف بودیم بر صفـحهٔ شکـستن چون‌ های روی شیشه، رفتیم...رفته رفته  . •••
‌•• . "ملكه" و "پادشاهِ" زندگيت 🌻پدر و مادرتن... يكم كه بزرگتر بشى اينو ميفهمى! . •••
•• . به من بگو فراموشی را کجا می‌فروشند و کجا می‌توانم رخسار پیشین خود را بیابم و چگونه می‌توانم به خود بازگردم؟ . •••
‌‌•• . چنانم در دلی حاضر که جان در جسم و خون در رگ... . •••
|•ناڕوَݩ🌿'
‌‌•• . چنانم در دلی حاضر که جان در جسم و خون در رگ... #سعدی #امام_زمان . •••
•• . 🌱چه باشد گر نگارینم بگیرد دستِ‌من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرصِ ماه خوش‌سیما درآید جان فزای من گشاید دست و پای من که دستم بست و پایم هم کف هجران پابرجا بدو گویم به جان تو که بی‌تو ای حیات جان نه شادم می‌کند عشرت نه مستم می‌کند صهبا وگر از ناز او گوید برو از من چه می‌خواهی ز سودای تو می‌ترسم که پیوندد به من سودا برم تیغ و کفن پیشش چو قربانی نهم گردن که از من دردسر داری مرا گردن بزن عمدا تو می‌دانی که من بی‌تو نخواهم زندگانی را مرا مردن به از هجران به یزدان کاخرج الموتی مرا باور نمی‌آمد که از بنده تو برگردی همی‌گفتم اراجیفست و بهتان گفته اعدا تویی جان من و بی‌جان ندانم زیست من باری تویی چشم من و بی‌تو ندارم دیده بینا🍂 رها کن این سخن‌ها را بزن مطرب یکی پرده رباب و دف به پیش آور اگر نبود تو را سرنا . •••
•• . اگر دستی هزارسال میانمان جدایی بیفکند یک دلتنگی، یک شعر ما را به هم می‌رساند! . •••