••
.
ما را دلی بوَد که ز دنیــای دیگر است
ماییم جای دیگر و او جای دیگر است
#رهی_معیری
.
•••
••
.
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بیتو ای آرامِجان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق، ازگرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمعِطرب در بینِجمع
لالهام کز داغ تنهـایی به صـحرا سوختم
همچـو آن شمـعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختـم از آتشِ دل در میان مـوج اشـک
شوربختی بین که در آغوشِ دریا سوختم
شمعوگل هم هرکدام از شعلهای در آتشند
در میان پاکبـازان من نه تنهــا ســوختم
جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتمِ خود، عالمی را سـوختم
#رهی_معیری
.
•••
••
.
شـکوهای نیست زِ طــوفانِ حوادث ما را
دل به دریا زدگان خنده به سیلاب زنند
#رهی_معیری
.
•••
••
.
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم...
#رهی_معیری
.
•••
••
.
ســاختم با آتـش دل لالهزاری شـد مـرا
ســوختم خـار تعـلق نوبهــاری شد مـرا
سینهراچونگلزدمچاکاولازبیطاقتی
آخـر از زنـدان تـن راه فــراری شـد مـرا
نیکخویی پیشهکن تا از بدی ایمن شوی
کینه از دشمن بریدم دوستداری شد مرا
هـر چـراغی در ره گمگشتهای افـروختم
در شـب تـار عـدم شمـع مـزاری شد مـرا
دلبهداغعشقخوشکردمگلازخارمدمید
خـو گـرفتم با غـم دل غمگساری شد مرا
گوهرتنهایی ازفیضجنون دارم به دست
گوشــهٔ ویـرانـه گنـج شـــاهواری شد مرا
کجنهادان را ز کس باور نیاید حرف راست
عیب خود بیپرده گفتم پردهداری شد مرا
پیــش پیــکان بلا سـنگ مـزارم شد سپهـر
جا به صحرای عدم کردم حصاری شد مرا
چوننسوزمشمعسان؟ کزداغمحرومیرهی
بر جـگر هر شعــله آهــی شراری شد مــرا
#رهی_معیری
.
•••
••
.
چشم مستت چهکند با منِ بیمار امشب
این دلِتنگ من و این دل تبدار امشب
آخـر ای اشـک! دل ســوختهام را مددی
که به جز ناله مرا نیست پرستار امشب
بیشازاین مرغِسحر خونبهدل ریش مکن
که به کنج قفسم چون تو گرفتار امشب
سیلِاشکم همه دفترچه ایام بشست
نرود نقـش تو از پردهی پنـدار امشب
بودم امید که آیی به سرم سایه مهر
آفـتابی شود از ســایه پدیدار امشب
بسته شد هر در امید به هرجا که زدم
چارهجـویی کنـم ازخـانه خـمار امشـب
کشــتن از آن اسـت که یکباره زدند
کوس رسوایی ما بر سر بازار امشب
#رهی_معیری
.
•••
••
.
میروم و نمیرود از سر من هـوایِ تو
داده فلک سزایِ من تا چه بود سزای تو
#رهی_معيری
.
•••
••
.
به خواب از آن نرود چشم خستهام تا صبح
که همچو مرغِ شب افسانه گوی خویشتنم
#رهی_معیری
.
•••
••
.
میسوزم و لب نمیگشایم، که مباد
آهی کشم و دلی به درد آید از او...
#رهی_معیری
.
•••
••
.
موے سپید را فلکـم رایگان نداد
این رشته بهنقدجوانی خریدهام
#رهی_معیری
.
•••