﷽
صد سال تنهایی
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
#قسمت_هشتم (بخش دوّم)
با حاجآقا راهافتادیم به سمت ساختمان قدیمی کمیته تا از خاطراتش برایمان بگوید؛ بنایی را نشانمان داد که قدمتش به ۳۰ سال میرسید. برایمان توضیح داد که حاجی تمام کارها را از همینجا مدیریّت میکرده است. سر صبح کلّ کادر جمع میشدند در اتاق حاج عبدالله و صبحانه میخوردند. از همانجا پخش میشدند توی منطقه و کارها را پیگیری میکردهاند. میگفت حاجی یک بلندگو داشت که هر موقع میخواست کسی را احضار کند، از طریق همان بلندگو داد میزد و طرف را صدا میکرد 😅.
جلوتر رفتیم. اتاقی را بهمان نشان داد که نهایتا ۳ در ۴ متر بود. #حوزه معروف و پُر برکت #بشاگرد از همان اتاق شروع به کار کرده بود. حوزهای که تا الآن حدود ۸۰۰ الی ۱۰۰۰ طلبه تحویل داده که خیلیشان الآن روحانیون فعالی هستند. از دردسرهای عجیب تاسیس حوزه گفت. ظاهرا تا پنج-شش سال اول، مدریت حوزه آنها را به رسمیت نمیشناخته است؛ یکی-دو باری هم که اقدام کرده بودند برای ثبت رسمی حوزهشان، مدیران وقت میخواستند از حاجآقا تعهد بگیرند که دیگر در کمیته امداد فعالیت نکند تا بتواند به امورات حوزهاش رسیدگی بکند! 😂 اینها چقدر نوعِ انسان را دست کم میگیرند. میگفت بعد از اینکه بیخیال ماجرا شدیم، یک روز در سفری که به قم داشتیم، یکی از مسوولین حوزه بچّههای مدرسه را دیده بود و چند سوال علمی مطرح کرده بود؛ وقتی قوّت علمی بچّهها را دیده بود فورا فرآیند ثبت حوزه را آغاز کرده بود.
حاجآقا به طور جدّی با ساختارهای بروکراتیکی که هماکنون بر کمیته حاکم است، مخالف بود. اگر حاجآقا مومنی جای پایش در کمیته محکم نبود، عمراً چنین ساختاری نمیپذیرفتش. خاصیت آدمهای بزرگ است؛ در هیچ قالب و چارچوبی نمیگنجند.
رو به روی ساختمان کمیته، یک پارکینگ بزرگ وجود داشت که در آنجا، اوّلین ماشین آلات خریداری شده توسط حاج عبدالله نگهداری میشد؛ عین یک موزه. حس و حال عجیبی داشت آن پارکینگ. آدم را پرتاب میکرد به مناطق عملیاتی جنوب. در موزه، یک بولدوزر، یک تراکتور، یک پاترول، یک جیپ و یک تانکر نفت قرار داشت.
آقای آقازاده تیغههای بولدوزر را نشانم داد. گفت چون خاک بشاگرد سفت است، حاج عبدالله و تیمش هر بار که با بولدوزر زمین را میکندَند، این تیغههای کذایی میشکستند. تهیه آنها هم در شرایط جنگ و تحریم خیلی سخت بوده. امّا حاج عبدالله تسلیم نمیشود و یک تولیدیِ قطعات ماشین سنگین را شیر میکند که برایشان تیغه بسازد. از آن به بعد، مشکل تیغهها حل میشود. حاج عبدالله به پرسنل تولیدی هم میرسیده؛ یک دفعه یک کامیون بارِ پرتقال و خرما و خشکبار فرستاده بوده دمِ کارگاه تولیدی برای کارکنان! از همان پرتقالهای خانوادگی... 😁
#ادامه_دارد...
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
#موزه
#بشاگرد
#خمینی_شهر
#حاجآقا_مومنی
#صدسال_تنهایی
#حاج_عبدالله_والی
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ملاک و مدار هدایت و اضلال الهی چیست؟
◻️هدایت و اضلال به انتخابها، عزمها و ارادههای انسانها برمیگردد و این ظرف قابلیت وجود انسانهاست که پذیرش هدایت یا اضلال الهی را فراهم می کنند.
«نکات قرآنی» پرونده رمضانی حوزه نیوز برای ماه مبارک رمضان است که در سی شماره به بیان سی آیه از قرآن کریم میپردازد.
@HawzahNews
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجیب بود؛ حاجآقا به سبک آخوندهای فاضلِ انقلابی صحبت میکرد، از همانها که فقط در قم پیدا میشوند و برای دورهها و همایشهای فلان و بهمان دعوتشان میکنند. از حرفهایش به نظرم آمد که آدم خاصّی باشد. آخوند جماعت که دهان باز میکند، راحت میفهمی که طرف چند مرد حلّاج است. دستش پُر است یا خالی. مَنِش حاجآقا من را یاد #عین_صاد میاندازد.
#جهادی
#خانه_طلاب
*قسمتی از یادداشت صد سال تنهایی، قسمت هشتم
خدیجه(س) بذل کند مال و حق دهد کفنش
حسین(ع) جان دهد و میبرند پیرهنش
بلی که پنج کفن را به شش نفر ندهند
حسین میگذرد بهر مادر از کفنش
هدایت شده از وحید یامین پور
🌹
"نوروز رستاخيز خاك است و عيد صيام، رستاخيز جان و انسان روح كبريايی است كه در خاك فقر دميدهاند. با نوروز جسم جهان تازه میشود و با صوم، جهان جان، كه انسان است... خاك محتاج زمستان است تا پذيرای بهار شود، و جان محتاج صوم است تا روح به اعتدال ربيع واصل شود. تا خورشيد عشق از افق جان طلوع كند و نسيم لطف بورزد و درخت دل به شكوفه بنشيند، و اين بهار درون است."
✒️ #شهید_آوینی
➕️ @yaminpour
در نجف باش زائرِ زهرا!
عارفان در مزارِ یکدگرند...
#محمد_سهرابی
32.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 این حرکت جهادی هم داره به ایستگاه پایانی خودش نزدیک میشه؛ چه تجربهی جالب و شیرینی بود. خیلی چیزا یاد گرفتم، از همه:
👇🏻👇🏻👇🏻
⚜ - آقا رضای آقازاده و فکتهایی که راجع به بشاگرد و حاج عبدالله بهم گفت.
⚜ - جملات قصار اوس سِد مهدی که از شهدا نقل میکرد.
⚜ - اوس عبدالعلی که نشون داد جوانی، به سن و سال نیست، به روحیه ست.
⚜ - عباسعلی و هادی که اونام یادم دادن جهادی بودن، سن و سال نمیشناسه.
⚜ - عمو رضای تدارکات و حاجآقا افشین و آقا کتولی که نشون دادن میشه پشت پرده کلّی زحمت بکشی و تو یه شب برای ۶۰۰ نفر غذا بپزی ولی تو بوق کرنا نکنی.
⚜ - حاجآقا روحالله میرزایی پور که مثل بولدوزر کار میکرد تا بهمون بفهمونه که برای یه جهادگر، خستگی معنایی نداره.
⚜ - رضای جهانیخواه که با مهربونی بچّههای منطقه رو دور خودش جمع میکرد.
⚜ - و خیلیهای دیگه که مجال اسم بردن از اونها نیست. از همگی تشکر میکنم... 🙏🏻
بس که کِشتِ مهرِ جانم تشنه است
ز ابرِ دیده اشکبارم روز و شب