«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
متنفرم از ایتا که ز عمق بی کفایی همه دم همی بگویم که به این بدی چرایی؟ نتوانمش پلتفرم نه پیام رسان
.
شاعرانههای یک زخم خورده از عیطا 😂
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔰 دیروز راه افتاده بودیم؛ ولی به دلایلی -که ذکر آنها در این مقال نمیگنجد و این حرفا- مجبور شدیم برگردیم.
خیلی اتفاق عجیبی بود. انگار برای همه نوشتن کِی، چجوری و حتی با چه کسی برن. برای ما هم نوشته بودن امروز حرکت کنیم، نه دیروز...
#روایت_جیبی
#اربعین
@NafirNey
﷽
🔰دشداشهی مشکی
*روزنگاشت اربعین ۱۴۰۳
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
✍🏻 محمد برهان
#قسمت_اول
هیچ وقت از دشداشهی عربی خوشم نیامده. انگار مرا یک قدم به یکی از بزرگترینترین ترسهایم نزدیک میکند: تلبّس. امّا اینبار کنجکاوی بیمارگونهای ذهنم را قلقلک داد تا با یک دشداشهی مشکی به این سفر بیایم، که ببينم چه حسی دارد. دشداشه گشاد است و بلند؛ اگر از پارچهی خوبی هم باشد، میتواند حسابی در این گرمای پوستکَن خنک نگهتان دارد.
البته پوشیدن چنین چیزی، آداب و احتیاطات مختص به خود را دارد. یکی از هم حجرهایهای باصفای عرب، همیشه کسی را که زیر دشداشه شلوار میپوشید، مسخره میکرد! البته من شلوار پوشیدهام، خیالتان راحت. یا مثلا طلبهی جوانی را دیدم که بعد از پیاده شدن از تاکسی، خیز برداشت که از روی جوب رد شود امّا دشداشهاش به او گفت: «کجا کجا؟!» و بعد پخش زمین شد.
دشداشه نمیگزارد پایت را از گلیمت درازتر کنی. خودم هم نزدیک بود قربانی این پدیده شوم؛ امّا عرض جوب با آخرین ظرفیت دشداشه متناسب بود و پای من به محض گیر کردن به پارچهی لباس، به زمین رسید. به نظرم این اولین هشدار بود. باید حواسم را بیشتر جمع کنم...
نزدیک اراک برای نماز در موکبی توقف کردیم؛ من بودم و یکی از همراهان. یک پیرزنِ خیلی کوتاهقد، لنگلنگان به سمتمان آمد.
اول فکر کردم نیازمند است. انگار سنگینی یک زندگیِ پُر مشکل و غمآگین را با خود حمل میکرد. پرسید:
-حاجآقا مسافر کربلایید؟
درگیر این بودم که از من چه میخواهد.
-بله حاج خانوم؛ خدا بخواد.
و من همچنان منتظر بودم که از زائر بودنمان پُلی بزند برای درخواست پول.
-حاجآقا شما دلت پاکه! (به نظرم پوشیدن دشداشه در این نتیجهگیری بیتاثیر نبود؛ نشان کردن من هم به همین خاطر بود انگار)
و شروع کرد به التماس و عجز و لابه.
میگفت پیر شده، و خیلی بی کس است؛ کسی نیست حتی یک لیوان آب دستش بدهد. درخواستش این بود که در حرم اباعبدالله برایش دعا کنم، و از حضرت بخواهم که خار و ذلیل نشود آخر عمری و محتاج، که هیچ کس نیست که تر و خشکش کند.
در اینجور مواقع به طرز عجیبی مشاعرم قفل میشود؛ دست و پایم را گم میکنم. اصلا نمیدانم باید چه واکنشی نشان بدهم. بلاهت اجتماعی عارضهای کاملا جدیست برای من.
چند تعارف پراندم که انشاءالله خدا بهتان سلامتی میدهد و از این حرفا و گفتم انشاءالله نصیب شما هم میشود زیارت آقا؛ که کاش نمیگفتم.
-اگه قرار بود بطلبه، تا الآن رفته بودم. دیگه دیر شده. حاجآقا تو رو خدا دعام کن. اصلا به پات میفتم، میخوای همین الآن به پات میفتم...
تا حدودی هم خیز برداشت که نشان بدهد اگر پایش بیفتد، واقعا به پایم میفتد. در نگاهش میشد یک زن سرپرست خانوار را دید که تمام عمر بچههایش را به دندان گرفته و بزرگ کرده، و حالا همگی قالش گزاشتهاند.
باز هم چون نمیدانستم چه کنم، چند تعارف رسمی دیگر کردم و بعد او خداحافظی کرد تا برود و به شکار زائر بعدی برسد. پایانبندی واقعا بدی بود؛ هم پایان دیدارمان، هم پایان این متن...
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
#دشداشهی_مشکی
#اربعین
#ارباب
#زیارت
@NafirNey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 پرسید:
-حاجآقا مسافر کربلایید؟
درگیر این بودم که از من چه میخواهد.
-بله حاج خانوم؛ خدا بخواد.
و من همچنان منتظر بودم که از زائر بودنمان پُلی بزند برای درخواست پول.
-حاجآقا شما دلت پاکه! (به نظرم پوشیدن دشداشه در این نتیجهگیری بیتاثیر نبود؛ نشان کردن من هم به همین خاطر بود انگار)
#روایت_جیبی
#اربعین
@NafirNey
.
🔰 به امید روزی که همه مواکب از این کولر یخچالیها داشته باشند. بدجور جواب است سلطان...
@NafirNey
.
🔰 این همان جوبیست که هنگام رد شدن از آن، دشداشهام ارور داد و نزدیک بود با مُخ بیایم زمین...
@NafirNey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔰 اولین کبابترکی عمرم را در راه اربعین خوردم. چندیدن سال پیش که هنوز در قم مُد نشده بود راه به راه مغازه شاورما بزنند.
مزّهاش با خاطرات اولین سفر قاطی شده و بخاطر همین، آن طعم دیگر تکرار نمیشود.
ولی باز هم نمیتوان از کبابترکی گذشت 😄
#روایت_جیبی
#اربعین
@NafirNey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔰 آنقدر هوا گرم است انگار که دیگر خورشید پشتش به ما نیست! مگر آنکه با این کارها خنک کنیم خودمان را...
@NafirNey
هدایت شده از MohammadMahdi BORHAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔰درود بر این حضرات پیسپیسی 👌🏻
@NafirNey
.
🔰 داشتیم از وادیالسلام رد میشدیم که چشمم به مزار «پسرک فلافل فروش» افتاد. هادی ذوالفقاری زندگی خواندنی دارد.
کسانی هستند که از دانشگاه جذب حوزه میشوند؛ امّا کمتر کسی از فضای کسب و کار آزاد به حوزه میآید. شهید ذوالفقاری علی رغم اینکه در کسب و کار خود سرمایهای به هم زده بود، طلبه شد و مجاور نجف اشرف.
#روایت_جیبی
#اربعین
@NafirNey
هدایت شده از «نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
روایتی جذاب و خواندنی از تجربه همسفر شدن با یک دانشجوی کانادایی، در پیادهروی اربعین... 👌🏻 👇🏻👇🏻👇🏻
عکسهای آفتابی آقای سندرز | روایتی از پیادهروی اربعین - نشر اطراف
https://atraf.ir/bikaghaz/%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d9%be%db%8c%d8%a7%d8%af%d9%87%d8%b1%d9%88%db%8c-%d8%a7%d8%b1%d8%a8%d8%b9%db%8c%d9%86/#comment-304