﷽
صد سال تنهایی
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
#قسمت_هشتم (بخش اوّل)
بعد از حاج عبدالله والی، #بشاگرد بیصاحب نمانده. از جمله کسانی که حاجی تربیت کرده تا راهش را ادامه بدهند، حاجآقا مومنیست. حجتالاسلام سید محسن مومنی حبیب آبادی.
اولین مواجهمان با حاجآقا زمانی بود که به #خمینی_شهر رسیدیم. دمِ غذاخوری ایستاده بود به استقبالمان. آغوش باز کرده بود و بچّهها را دانه به دانه بغل میکرد و میبوسید. بعد هم به لهجه غلیظ اصفهانی سر به سرشان میگذاشت. آقای آقازاده به من گفت: «بغل نمیخوای؟» گفتم: «نه؛ من اهل اینکارا نیستم.»
بعد از شامی که زدیم -شامش غیر منتظره بود، بیشتر توضیح ندهم!- گفتند بچّهها جمع شوند زیر آلاچیق. سازهای بود گنبدی شکل از جنس کپر؛ امّا شیک و با کلاس. دورش هایلات کار گذاشته بودند. نشستیم روی تختهای قهوهخانهای تا حاجآقا مومنی برایمان صحبت کند.
عجیب بود؛ حاجآقا به سبک آخوندهای فاضلِ انقلابی صحبت میکرد، از همانها که فقط در قم پیدا میشوند و برای دورهها و همایشهای فلان و بهمان دعوتشان میکنند. از حرفهایش به نظرم آمد که آدم خاصّی باشد. آخوند جماعت که دهان باز میکند، راحت میفهمی که طرف چند مرد حلّاج است. دستش پُر است یا خالی.
حاجآقا وقتی طلبهی جوانی بوده، با حاج عبدالله آشنا میشود. نَفَس حاجی تاثیر خود را میگذارد و حاجآقا همهچیز را رها کرده، تمام زندگی خود را به بشاگرد منتقل میکند. حاجآقا میشود یکی از کادرهای درجه اوّل حاج عبدالله؛ میشود دست راست او. بعد از فوت حاجی هم میشود وصی او؛ و چه وصّیِ خَلَفی. مَنِش حاجآقا من را یاد #عین_صاد میاندازد.
حاجآقا لابهلای صحبتها به بیماری پدرش اشاره کرد؛ گفت که حال پدر خیلی خراب شده بود، و از همه بچّهها بیشتر به من وابسته بود. در این شرایط حیران شدم که بمانم منطقه، یا برگردم پیش پدر و خدمتش را بکنم.
برای کسب تکلیف رفتم قم. رسیدم خدمت مرحوم آیتالله ناصری و ماجرا را تعریف کردم، بلکه گِره ذهنم باز شود. آیتالله ناصری حدود سه-چهار دقیقه تاملی کرد و سپس به حالت شوخی فرمود: «اگر قرار بود پیش پدر بمانی، همان اوّل کار به بشاگرد نمیرفتی! بمان بشاگرد که تکلیف تو همین است. حتی اگر شده پدر را هم با خود ببر، ولی حتما در بشاگرد بمان.» حاجآقا در همان سفر، نزد علّامه مصباح هم میرود. ایشان هم جوابی مشابه به حاجآقا میدهد. به او میگوید: «اگر کسی را داشتی که جایت را پُر کند، مشکلی نبود؛ امّا حالا که کسی نیست، بمان بشاگرد.» از این ماجرا به بعد، حاجآقا قرص و محکم در بشاگرد میماند.
صحبتهای حاجآقا که تمام شد طی یک مراسم سرِ پایی، پلاکهایی که اسممان رویش حک شده بود، و واحد فرهنگی تدارکات دیده بود را به گردن تکتک بچّهها انداخت. بعدش هم همراه او راهافتادیم به سمت ساختمان قدیمی کمیته تا از خاطراتش برایمان بگوید...
#ادامه_دارد...
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
#بشاگرد
#خمینی_شهر
#حاجآقا_مومنی
#صدسال_تنهایی
#حاج_عبدالله_والی
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجیب بود؛ حاجآقا به سبک آخوندهای فاضلِ انقلابی صحبت میکرد، از همانها که فقط در قم پیدا میشوند و برای دورهها و همایشهای فلان و بهمان دعوتشان میکنند. از حرفهایش به نظرم آمد که آدم خاصّی باشد. آخوند جماعت که دهان باز میکند، راحت میفهمی که طرف چند مرد حلّاج است. دستش پُر است یا خالی. مَنِش حاجآقا من را یاد #عین_صاد میاندازد.
#جهادی
#خانه_طلاب
*قسمتی از یادداشت صد سال تنهایی، قسمت هشتم
حال من حال یتیمست که با کاسهی شیر
در ره خانهی دردانه پدر گم گشته . . .
#عین_صاد
من نی به شعر چون همگان طنز پرورم
نی یار من نشسته چنین خوب در برم
گاهی به شعر یا که غزل طعنه میزنم
و آن طعنه را ز بی نمکی خنده میزنم
هرچند دست من به غزل یار پرور است
لیکن نگاه من به چنین کار کمتر است
چون طنز پرورم رخ من نیز خنده روست
این اشک ها طبعیت این فصل گرده روست
بگذر ز من و از این نگه پر ز پرسشت
من طنز پرورم اگر این است پرسشت
این گونه نیست گر تو چنین فکر میکنی
در من غمی که نیست تو چنین فکر میکنی
من طنز پرورم همه دم شاد و خنده رو
این گریه ها ز شادی من نه از فراق او
باشد قبول خنده به ما بی محل شده
اشک است آنچه تازگیم هم محل شده
ور نه عیار ما که چنین بی بها نبود
زنجیر عشق غم زدهی ما رها نبود
من پر ز غم غمم متولد ز همّ و همّ
چون عاشقم شمردمش اینگونه محترم
بگذر ز من و از آن نگه پر تعجبت
میبرّد این گلوی من از این توقعت
غم های قلب من که یکی و دوتا نبود
درخواستت برای بیانش روا نبود
ای دلخوشی و ای همه شب بی قراریم
دلتنگ روزگار وصال و جوانیم
بیزار از خودم شده با خویشتن خوشم
من عاشق خودم شده یا خویش میکشم
دیوانهام به پای که آخر نشستهای؟
بر این جنون واضح من چشم بستهای؟!
جز خویش با خودم احدی همگنم نشد
صابر بیا که جز تو کسی مؤمنم نشد
#عین_صاد
«نفیر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
🥲
ای شیخ صبردار که مردان روزگار
از خون دل به شوکت جاهی رسیدهاند
#عین_صاد
یاد ار کند دلم ز تو با هر بهانهای
لبخند میزنم چو بخوانم ترانهای
دردیست یاد تو به دلم مهربان من
کابوس من به راحت و خواب شبانهای
لبخند میزنم که بگویم مهم نبود
تنها دروغ قصهی این عاشقانهای
من با تو نه، بدون تو هم زنده نیستم
من مردهی توام به هر آن بی کرانهای
صد بار اگر بمیرم و خوش زندگی کنم
معشوق من تویی به دل هر زمانهای
ای وای از این ترانهی بی حد و مرز عشق
رقص است چاره چون تو بخوانی ترانهای
آخر تو کی از این سر من دست می کشی
از قلب من برون شو تو با هر بهانهای
لعنت به من، چرا تو ز یادم نمیروی؟
هرجا که بنگرم ز تو یابم نشانهای
تنگست قلب من، نه برای تو مهربان
دلتنگ آن دمم که تو بودی جوانهای
آن وقت ها که عاشق تو بودن مرا
ننموده بود دل به سخن یا نشانهای
صابر نبود مرد رهی اینچنین شگفت
اما تو ماهرانه بتی دلبرانهای
#عین_صاد
حیف آن زمان که صرف فراموشیت نشد
لعنت به آن دلی که تو در آن خوش آمدی
لعنت به آنچه مهر تو را در دلم گذاشت
حیف عاشقی که مرد و تو هرگز نیامدی
#عین_صاد
آنجا که جز دعا دگرم راه چاره نیست
یعنی که آب از سر نفرین گذشته است
#عین_صاد
نمانم در پی این زندگی بی هدف آنی
که من ققنوس این خاکسترم محصول ویرانی
شکستم من خودم را تا بسازم من خودی دیگر
که میدانم که من هستم در این من همچو زندانی
تو ای جان و تو ای جانان تو ای مانند خون در رگ
الهی، عالمی، پروردگاری، خوب میدانی
که من سوی تو هر لحظه که شد نزدیکتر گشتم
ولیکن سخت میگیرد به من احوال نفسانی
بیا صابر دمی با ما سخن از کامکاران کن
که صحبت بر گدایانی چو ما گشتست ارزانی
#عین_صاد
هدایت شده از رهگذر
شب
شب طنین سرد پایانی ز غم لبریز بود
بخت ما بود ار نه شب را صوت خوشتر نیز بود
خیره ماندم ساعت بی رحم را، بر قلب من
لحظه لحظه ضربه میزد، نیزه هایش تیز بود
عمر خود را دیدم انگاری که یک ربعش کم است
رفت عمرم گرد آن میزی که مرگم نیز بود
#عین_صاد
هدایت شده از رهگذر
من نمیدانم که ایراد دل من از کجاست
جان به قربانت بگو حلال این مشکل کجاست؟
من غمانگیزم و تنها ، گاه گاهی منزوی
ای به قربانت که نامت مرهم این قلب ماست
من گنه کارم عزیزم چون که دورم از تو من
راه حل پاکی من از خودم نزد شماست
این منی را کز خودم اینگونه هستم در گریز
دامن مهر تو تنها مأمن این بی نواست
#عین_صاد
«نفیر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
﷽ 🔰 راهی شدم، ولی هنوز هم گُنگ و سِرم؛ نه برنامهای داشتم برای حرکت، نه پاسپورت، نه پول و نه انگیزه
متنفرم از ایتا که ز عمق بی کفایی
همه دم همی بگویم که به این بدی چرایی؟
نتوانمش پلتفرم نه پیام رسان بگویم
نه توانم اندرونش بد این و آن بگویم
به تلگرام و اینستا به توییتر حتی واتساپ
که گرفته این خرابی ایتا ز چشم ما خواب
برو ای گدای مسکین به تلگرامت دوباره
که مگر با این روش ایتا تو رو راحت بزاره
وی پی ان اگر نداری تو نرو همین جا بنشین
که با پیک رایگان برای تو میاره افشین
افشین و که میشناسیش مادرشم وزیر راه
نمیدونم پشتشون چرا پر از یه دنیا آه
آخر سر وصل شدش تا که من اینو بفرستم
تا به همراه شما به روحشون... بوس بفرستم
#عین_صاد