ای یار جفا کردم و دیدم ثمرش را
بشکن تو طلسم نظر و خط سپیده
ای یار کجا دور؟ که همسایه مایی
همسایه تویی چشم گنه کار ندیده
صد بار بگفتی که بیا در بر من باش
صد بار نشد راهیت این نفس پلیده
احسنت به صبری که تو داری ز بر خویش
لعنت به من مست ز ساغر نچشیده
« در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلودهی یوسف ندریده»
#سعدی_شیرازی
#عین_صاد
#یا_صاحب_الزمان
بر گرفته از شعر شیخ اجل سعدی شیرازی
ای یار جفا کرده پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنون به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
مرغ دل صاحب نظران صید نکردی
الا به کمان مهره ابروی خمیده
میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده
گر پای به در مینهم از نقطه شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
روی تو مبیناد دگر دیده سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده
#سعدی_شیرازی
#اصل
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
#دیوان_شمس
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم
از عکس رخش مظهر انوار شهودم
ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد
آن دم که ملائک همه کردند سجودم
تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم
گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
#شیخ_بهایی
#دیوان_اشعار
#غزلیات_شیخ_بهایی
خیال خام پلنگ من، به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من -دل مغرورم- پرید و پنجه به خالی زد
که عشق -ماه بلند من- ورای دست رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسهای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدیگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه، بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر پریدن بود...
#حسین_منزوی
با هیچ زن جز تو دل دریا شدن نیست
یاراییِ درگیر توفان ها شدن نیست
در خورد تو، ای هم تو موج و هم تو ساحل!
جز ناخدای کشتی مولا شدن نیست
تو نور چشم مصطفی و کس به جز تو
در شأن شمع محفل طاها شدن نیست
تو مادر سبطینی و غیر از تو کس را
اهلیّت صدّیقه ی کُبرا شدن نیست
جز تو زنی را شوکت در باغ هستی
سرو چمان عالم بالا شدن نیست
جز با تو شأن گم شدن از چشم مردم
وانگاه در چشم خدا پیدا شدن نیست
نخلی که تو در سایه اش آسودی او را
در سایه ی تو، حسرت طوبا شدن نیست
ای عالم امکان خبر، تو مبتدایش
آن جمله ای که در خور معنا شدن نیست
سنگ صبور مردی از آن گونه بودن
با هیچ زن ظرفیّت زهرا شدن نیست
#حسین_منزوی
ali-mola-ali-azam-nosrat-fath-ali-khan.mp3
12.11M
🔰 علـٖےمولا عـلٖےأعـظم٘...
🗣 #نصرت_فاتح_علیخان
پ.ن: به سبک «قوّالي» 👌🏻
وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مُردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه ی من با خیابان ها چه فرقی می کند
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟
فرصت امروز هم با وعده ی فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند
#فاضل 👌🏻
نبض مرا بگیر و ببر «نام خویش» را
تا خون بدل به «باده» شود در رگان من
#حسین_منزوی
غريبستان
در آن شهري كه مردانش عصا از كـور ميدزدند
همان شهري كه اشـك از چشم، كفن از گور ميدزدند
در آن شهري كه خنجـر دستة خـود نيز مي برد
همان جايي كه پشت از دشنـة خون ريز ميدزدند
در آن شهري كه مردانش همه لال و زنان كورند
همان شهـري كه از بلبـل، دَم آواز ميدزدند
در آن شهري كه نفرت را به جاي عشق ميخواهند
همانجايي كه نور از چشـم و عقل از مغز ميدزدند
در آن شهري كه پروانه به جاي شمع ميسوزد
همان شهـري كه آتـش را ز اشك شمـع ميدزدند
در آن شهري كه زنده مرده و مرده بُـوَد زنده
همان جايي كه روح از تن و تن از روح ميدزدند
در آن شهري كه كافر مؤمن و مؤمن شود كافر
همان جايي كه مُهـر از جانماز باز ميدزدند
در آن شهري كه سگها معرفت از گربه آمـوزند
همان شهري كه سگها بـره را از گـرگ ميدزدند
در آن شهري كه چشم خفتـه از بيـدار بيناتر
همان جايي كه غـم از سينـه غـم ساز ميدزدند
من از خوش باوري آنجـا محبت جستجـو كـردم
در آن شهري كه فرياد از دهان باز ميدزدند
#محمد_فرزین_همت_یار
از لَعل لب توست که در حاشیه قم
هِیْ شعبه زده حاج حسین و پسرانش! 😂
#حسام_بهرامی
#طنز