eitaa logo
«نفیر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
116 دنبال‌کننده
595 عکس
664 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
«نفیر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
#حافظ_شناسی (۱) خواجه شمس‌ُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ #حافظ شیرازی (زادهٔ ۷۲۷ هجری قمری
(۲) گرایش به شیوهٔ سخن‌پردازی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است. او از مهم‌ترین اثرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگ‌داشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود.
«نفیر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
#حافظ_شناسی (۲) گرایش #حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی #خواجوی_کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است.
(۳) مقایسه تضمین ها و شباهتهای لفظی و معنوی اشعار و : 1) خواجو: همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما حافظ: کاینچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما 2) خواجو: خرقه رهن خانه ی خمار دارد پیر ما حافظ: روی سوی خانه ی خمار دارد پیر ما 3) خواجو: ای بسا عاقل که شد دیوانه ی زنجیر ما حافظ: عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما 4) خواجو: خرم آن روز که از خطه ی کرمان بروم دل و دین داده ز دست از پی جانان بروم حافظ: خرم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم و ز پی جانان بروم 5) خواجو: دل صنوبریم همچو بید می لرزد حافظ: دل صنوبریم همچو بید لرزانست 6) خواجو: خوش خبر باش ای نسیم شمال حافظ: خوش خبر باشی از نسیم شمال 7) خواجو: هزار یوسف مصری اسیر چاه زنخدان حافظ: هزار یوسف مصری فتاده درچه ماست 8) خواجو: آتش از چشمه ی خورشید درخشان طلبند حافظ: تا لب چشمه ی خورشید درخشان بروم 9) خواجو: نسیم صبح سعادت به خون دل یابی حافظ: نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی 10) خواجو: مکن به چشم حقارت نظر به مردم از آنک ... حافظ: مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
1.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ سورة الملك: قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ(٩) وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ (١٠) فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لِّأَصْحَابِ السَّعِيرِ (١١)
هدایت شده از وحید یامین پور
به این فکر کردید که چرا در جهان پیشا تجدد چیزی به نام اوقات فراغت و تفریح چندان شناخته شده نبوده؟ آیا مردم از کار کردن خسته نمی‌شدند؟ بُعدِ گاه‌شمار مدرنیته به انسان می‌آموزد زمان را اندازه بگیرد و زندگی اش را در ظرف زمان بسنجد؛ کار، زندگی، تفریحات و همه چیزش را. آنگاه یک قسمت از زندگی را برای لذت‌بردن کنار می‌گذارد و بقیه زندگی را معطوف به آن تنظیم می‌کند. کار، شر، رنج و شکنجه‌ای است برای تمهید و فراهم کردن امکان لذت در بخش دیگری از زندگی مثلا در پایان هفته یا تعطیلات سال نو. ولی وقتی زندگی و کار از زمان لذت تفکیک شد، لذتِ محدود به زمان و مکان، خودش به فشار مضاعف روانی تبدیل می‌شود. سوژه مدرن، برای لذت بردن در بخشی از زندگی، تحت فشار زمانی است که به سرعت می‌گذرد و گویی از ابتدا نگران به پایان رسیدن آن است. اما انسان پیشاتجدد غالبا کارش، هنرش بوده و آفرینندگی او در صناعت، طبیعت و خدمت، بخش اصلی و معنابخش زندگی‌اش بوده است. برای او کار، شر نیست و زندگی به رنج و لذت تقسیم نشده است. مفهوم افسرده‌ی بازنشستگی در سنین میانسالی را با نشاط سالخوردگانی که در جهان سنتی خود تا روزهای پایان عمر با جدّیت به کارشان مشغولند، مقایسه کنید. 🖋وحید یامین‌پور 🆔️ @yaminpour
گفت می‌دانی چرا تاریکی شب آرامش دارد؟ گفتم چرا؟! گفت غروب که می‌شود، خورشید در خانه‌ی ما را می‌زند و چادر مادرم را قرض می‌گیرد که تا صبح روی آسمان پهن کند... 🍃 🙏🏻 ✍️ @negashteh | نگاشته
(۴) پدر به نام بهاالدین محمد بوده و مادرش اهل کازرون بوده است. در شعرهای حافظ اشاره های کوچکی از زندگی خودش شده است و بیشتر غزل های او شخصیت های افسانه ای که سروده است در ذهن مردم تداعی میکند. ولی باز هم با توجه به اشارات و منابع معتبر و قابل استناد، در خانواده ای با وضعیت مالی متوسط متولد شده و در جوانی قرآن را حفظ کرده و برای همین به او حافظ گفته میشود.
هدایت شده از وحید یامین پور
- گفت: هیچ چیز نباید مانع آرمان بزرگ انسان یعنی "آزادی" بشود و این آرمان فرزند لیبرالیسم است و جمهوری اسلامی اینرا بر نمی‌تابد. + گفتم: را از کجا بیاوریم؟ و چگونه می‌شود آنرا از جایی به جایی بُرد؟ - حداقلش این است که درها را به روی آمریکا نبندیم و به جای دشمنی، مذاکره کنیم. + چطور یک کشور مثل آمریکا یا یک تفکر مثل لیبرالیسم می‌تواند همزمان مظهر آزادی و مظهر جنگ و تجاوز و کشتار باشد؟ آیا این دو همیشه با هم است؟ یعنی در لیبرالیسم، آزادی و خشونت همزادند؟ - تو حق نداری به خاطر عملکرد یک کشور در حمله و تجاوز، در آرمان آزادی و لیبرالیسم خدشه کنی. حساب ایندو جداست. + ولی موضوع محدود به یک کشور نیست. اروپای پیش از جنگ جهانی اول هم تا قبل از اینکه از غم بی‌آلتی افسرده شود، هرجا دستش رسید خاطره استعمار و کشتار به‌جا گذاشت. تاریخ فلسفه غرب جدید به ما می‌گوید که سوژه مدرن از ابتدا به طور توأمان، آزادی و غلبه(ولو با قهر و خشونت) را دنبال کرده است. آزادی برای آمریکا، به معنای امکان غلبه است. وسیله ای است برای صادر کردن و توسعه دادن خودش به هر نقطه‌ای - به هر جهت انسان به آزادی نیاز دارد تا به رشد و کمال برسد. + قبول؛ حالا بگو کدام رشد و کمال؟ زمانیکه حافظ و سعدی و مولوی و ابن سینا و ملاصدرا داشتیم مگر دوران پادشاهی و استبداد نبود؟ و حالا که جهان غرب دموکراسی دارد مگر تعداد گوته و شکسپیر و مایستر اکهارت و کی‌یرکگورش بیشتر شده؟ - میخواهی بگویی به انسان برای کمال به "آزادی" نیازی ندارد؟ + می‌خواهم بگویم شاید تو از آزادی معنای غلطی را به رسمیت شناخته‌ای. معنایی که آنروی سکه‌ی خشونت و تجاوز است و خانه‌اش جایی مثل آمریکاست که نه تنها مظهر رشد و کمال نیست که نمایشگاهی از دنائت و سقوط اخلاق انسانی است. آزادی هم به سرنوشت مفاهیم ديگری مبتلا شده که از معنای اصلی تهی و با مجموعه ای از مشهورات مبتذل انباشته شده‌اند. 🖋وحید یامین‌پور 🆔️ @yaminpour
دولتمند خالفدولتمند خلف - گر قبیل ملال نی‌ام.mp3
زمان: حجم: 7.49M
🔰 دُوٖر مَـــشـوٖ... 🗣 📖 برگرفته از اشعار: «مـولانــٰا»👌🏻 و «صـٰائِب‌تبریــزے» 👌🏻
هدایت شده از بیت‌ الغزل
چای دم کن! خسته‌ام از تلخی نسکافه‌ها چای با عطر هل و گل‌های قوری بهتر است @beytolghazal
(۵) پدر حافظ بهاالدین در ایام كودكی شمس الدین محمد از دنیا رفت. پس از آن حافظ با مادرش زندگی سختی را در پیش گرفت و برای كسب درامد به كارهای سخت و طاقت فرسا پرداخت و به سختی به تحصیل علوم پرداخت و در مجالس درس علما و بزرگان زمان خود حضور یافت. خانه ، محله «شيادان» شيراز بود كه اين محله با محله‌ی «مورستان» در زمان كريم خان زند، يكی شد و مجاور «درب شاهزاده» قرار دارد.
قلبی که خالی از تب دنیای عاشقان فریاد می‌کشد به تمنای عشق خود چون رود سر به زیر، پس از مرگ آبشار فریاد می‌کشد به تمنای عرش خود رفتم به کافه‌ای و کمی عشق می‌خورم طعمِ گَـس نبودِ تو در طعم قهوه خود، کافیست تا که هرچه که لبخند می‌زنند من بیشتر فرو بروم، بیشتر به خود ای چشم تو شراب و لبان تو شکّرین ای کاش، لااقل تو بمانی به پای خود من را که از ازل همه فکرم تو بوده‌ای راندی مرا همیشه ز رؤیای وصل خود عاشق نمی‌شدم مگرم با نگاه تو دیوانه کرده‌ای تو مرا با نگاه خود مجنون تر از همیشه چو فرهاد می‌کنم یک بیستون برای تو؛ قبری برای خود...