غرغریات.
- وقت رفتن کاش در چشمم نمیغلتید اشك - - آخرین تصویر او در چشمهایم تار بود -
- میشوی از رفتنت روزی پشیمان، منتها . . . -
- موقعِ برگشتنت دیگر من آن من نیستم -
میایید بریم ؟
رفتن قشنگه .
میایید دور بشیم ؟
خیلی دور . دور ِ دور از آدما
میایید گوشیامونو پرت کنیم ته ِ یه اقیانوس ؟
الان باید یکی باشه بگه ببین!
هیچی قرار نیست درست بشه
بیا همه چیو با هم تحمل کنیم .
Date ; 01/1/25
Time ; 7 : 00 PM
این روزا ، روزای سخت و پُر التهابین. حس میکنم هر ثانیه اش یه قرن میگذره.
هر اتفاقی میفته انقد تجزیه تحلیلش میکنم تا مغزم از هم بپوکه.
مدرسه رفتن ، در عین حال که واسم تازگی داره ، خستم میکنه.
با اینکه خونوادهمو دوست دارم ولی نمیتونم تحملشون کنم.
دوست دارم یا اونا از این خونه برن یا من برم تا یه مدت پیش هم نباشیم.
اونا هیچ وقت نمیفهمن به من چی میگذره. هیچ وقت بهشون نگفتم که تا چه اندازه این روزا حالم بده و چقد فشار عصبی رومه.
فقط با غر زدناشون ، با گیر دادناشون منو بیشتر و بیشتر آزار میدن!
شبا تا صبح ییدارم و درس میخونم وقتیم از مدرسه خسته برمیگردم و چند ساعت میخوابم، مغزمو میجوعن که چرا انقد میخوابی ؟ چرا درس نمیخونی ؟
نمیبینن یا خودشونو زدن به ندیدن ؟
کسی که شب کلا نیم ساعت میخوابه چطوری تو کل روز نخوابه ؟
خستم . . .
آدما خستم میکنن . با حرفاشون با کاراشون .
انقد با خودم تو مغزم حرف میزنم که همیشه سردرد و سرگیجه دارم .
انقد کار دارم که نمیدونم باید اول از کدوم شروع کنم.
نمیدونم اول از تستای نزده ی فیزیك و شیمی شروع کنم یا از درسای نخونده ی زیست و ریاضی ؟
نمیدونم باید برای آزمون بخونم یا امتحانای مدرسهم ؟
یه هفتهس آزمون دادم ولی جرئت نمیکنم برم تو سایت و کارناممو ببینم .
هرچی بدوبدو میکنم نمیرسم به هیچی نمیرسم.
از زندگی ایده آلم قد ِ مرگ عقبم ولی کاری براش نمیکنم.
بدوبدو میکنم تا برسم به تراز ِ بالای 6000 تو آزمونا ولی نمیرسم.
بدوبدو میکنم که برسم روزی هفت ساعت درس بخونم ولی نمیرسم.
انقد دویدم خسته شدم. روحم خسته شد. جسمم خسته شد.
پاهام زخمی شدن ولی بازم نرسیدم. زمین خوردم و کفشم پاره شد ولی نرسیدم !
تا چند وقت دیگه من میشم یه کنکوری .
همین میتونه بساط افسردگیمو فراهم کنه .
ولی خب هیچیم شبیه کنکوریا نیست .
نه ساعت مطالعهام ، نه تست زدنام .
دارم اذیت میشم. اذیت میشم از اینکه از وقتم استفاده ی درست و نمیکنم.
اذیت میشم که به اندازه ی کافی تست نمیزنم.
دو هفتهس که جواب تلفن مشاورم و ندادم. باید بگم که جرئتش و ندارم :)
نمیتونم ؛ نمیدونم وقتی ازم پرسید چرا درصدات داغونه من چه جوابی باید بهش بدم . .
از کارنامم بدم میاد .
از فیزیکی که جلوش درصد بیست ِ ، بدم میاد .
از درصدای درسای تخصصیم بدم میاد که از بیست و سی تکون نمیخورن .
از همه چیز و همه کس بدم میاد .
از کتاب تستام بدم میاد .
از معلم زیستمون که رو مخ ِ من پیاده روی میکنه بدم میاد .
از میز تحریرم و اتاقم بدم میاد .
از خونه مون بدم میاد .
از همکلاسیام و دوستام و رفیقم بدم میاد .
از مامان بابام بدم میاد .
از اینکه عین آدم درس نمیخونم بدم میاد .
از موهام که کوتاهشون کردم بدم میاد .
از ناخنام و انگشتای دستم که زشتن بدم میاد .
از چشام؛ازصورتم؛ از خودم بدم میاد .
خودم واسه خودم غیر قابل تحمل شدم.
فکرام ، فکرام ، وای . . . دلم میخواد فکرامو آتیش بزنم .
پاهام یاری نمیکنن . انگار بهم گفتن بدو تو یه بیابون پُر از خرده شیشه با پاهای برهنه .
دویدم ، دویدم تا برسم به رؤیاهام .
انگار هربار که سرعتم و زیاد میکردم تا زودتر به رؤیاهام برسم ؛ میخوردم زمین و تو زانوهام و پاهام خرده شیشه فرو میرفت .
انگار هرچی تند تر میرفتم از رویاهام دورتر میشدم و هیچ وقت دستم بهشون نرسید :')
پاهام خستس زخمي و خونیه و توش کلی خرده شیشهس .
راستی ، پا قلب ِ دوم آدمیزاده دیگه ، مگه نه ؟
موهاتونو کوتاه نکنید .
موهاتونو کوتاه نکنید .
موهاتونو کوتاه نکنید .
موهاتونو کوتاه نکنید .
موهاتونو کوتاه نکنید .
موهاتونو کوتاه نکنید .
موهاتونو کوتاه نکنید .
موهاتونو کوتاه نکنید .