eitaa logo
نقشه راه
1.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
448 ویدیو
76 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم این رسانه به منظور تبیین نقشه راه رسیدن به #دولت_اسلامی ایجاد شده است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 نگفت این حجابش درست نیست 🛣 یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می‌رفت، همراهش بودم. 🚗 داخل ماشین هدیه‌ای به من داد -اولین هدیه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم- خیلی خوشحال شدم و همان‌جا باز کردم و دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گل‌های درشت. 🧕 من جا خوردم، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.» از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. 📍 من می‌دانستم بچه‌ها به مصطفی حمله می‌کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می‌آوری موسسه، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می‌کرد -خودم متوجه می‌شدم- مرا به بچه‌ها نزدیک کند. ✅ می‌گفت: «ایشان خیلی خوبند. این طور که شما فکر می‌کنید نیست. به خاطر شما می‌آیند موسسه و می‌خواهند از شما یاد بگیرند. ان‌شاءالله خودمان یادش می‌دهیم.» ❌ نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن‌چنانی‌اند. این‌ها خیلی روی من تاثیر گذاشت. 👌 او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد.  ✍ شهید چمران به روایت همسر شهید منبع: https://www.google.com/amp/s/www.khabaronline.ir/amp/361411/ @Naghshe_rah313
خاطره ای از شهید محمد منتظرالقائم 💠 می دانست از ساواکی ها می باشند و می خواهند براش پرونده سازی کنند. از او پرسیده بودند نظرت در مورد حجاب چیه؟ گفته بود: من کە نظری ندارم باید از روحانیت پرسید! من فقط یه حدیث بلدم کە هرکس همسرش را بی حجاب در معرض دید دیگران قرار دهد بی غیرت است و خداوند او را لعنت می کند. ساواکی ازش پرسید شاه را داری می گی؟ خنده ای کرد و گفت من فقط حدیث خواندم. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
پسته کیلویی چند؟ شهید محمود کاوه زن کە وارد مغازه شد چهره ی محمود در هم رفت. سرش را انداخت زیر، لبش داشت زیر دندانش هایش پاره می شد هرچه زن می پرسید پسته کیلویی چند؟ جواب نمی داد آخرش هم گفت: ما جنس نمی فروشیم. زن با عصبانیت گفت مگه دست خودته؟ پس چرا در مغازه ات را نمی بندی؟ همان طور کە سرش زیر بود گفت: هر وقت حجابت را درست کردی بیا تا بەت جنس بدم. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
شهید حمید باکری حمید به این چیزها خیلی حساس بود. به من می‌گفت« فاطمه ! این چیه که زن‌ها می‌پوشند ؟ » می‌گفتم « مقنعه را می‌گویی ؟ » می‌گفت : « نمی‌دانم اسمش چیه . فقط می‌دانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل می‌گیری و روسری و چادر سرت می‌کنی بهتر از روسری‌ست . دوست دارم یکی از همین‌ها بخری سرت کنی راحت‌تر باشی . » گفتم « من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد ؟ خندید گفت « هر دوش » از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم ، تا یادش باشم ، تا یادم نرود او کی بوده ، کجا رفته ، چطور رفته ، به کجا رسیده . ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
چادر شهید رجایی آمده بود مهمانی سر سفره هم نشسته بود اما دست به غذا نمی زد زن دایی پرسید : محمدعلی!مگر گرسنه نیستی؟ همانطورکه سرش پایین بود جواب داد: میتوانم خواهشی از شما بکنم !؟میشود چادرتان  را سرتان بکنید؟ آن روز یازده و دوازده سال بیشتر نداشت ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
شهید زین الدین وضعیت حجاب زنان سوریه ناراحتش کرده بود. نمیتوانست ببیند یک کشور اسلامی به چنین روزی افتاده باشد. گفت«نبـــاید بی تفاوت باشیم.» نامه ای انتقادی نوشت و اولش را با این آیه شروع کرد: «إنّ اللهَ لا یُغَیر ما بقومٍ حتّی یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم...»- رعد ۱۱- داد دست یکی از مسئولان سوری.  زین الدین معتقد بود به هر میزان که از دستمان بر می آید باید امر به معروف و نهی از منکر کنیم. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
شهید مهدی قاضی خانی می‌خواستم گواهینامه رانندگی بگیرم. به همین دلیل در یک آموزشگاه ثبت نام کردم، پس از مدتی مربی‌ام گفت راستی یک آقایی هم فامیلی شما اینجا هنرجو است. پرسید با هم فامیل هستین؟ چون آقا مهدی را ندیده بودم، گفتم: والا خبر ندارم. بعد از مدتی همدیگر را اتفاقی دیدیم و شناختیم. فکر می‌کنم یک هفته بعد از اولین دیدار ما بود که با خانواده‌اش صحبت کرد بیایند خواستگاری. آن موقع تازه از سربازی برگشته بود و حدود 20 سالش بود. هنوز کاری هم پیدا نکرده بود اما اصرار داشت ازدواج کند. یادمه در مراسم خواستگاری پدرم از او پرسید درآمدتان از کجاست؟ این درحالی بود که پدرش هم به او گفته بود من نمی‌توانم کمکی در مخارج زندگی بهت بکنم. اما آقا مهدی ایستاد و گفت من روی پای خودم هستم و از هر کجا که باشد نانم را در خواهم آورد. وقتی می‌دیدم چطور با خانواده‌ام در مورد ازدواج صحبت می‌کند حالت مردانه‌اش خیلی به دلم نشست. زمانی هم که قرار شد با هم صحبت کنیم گفت: حجاب شما از هر چیزی برایم مهم تر است، دوست ندارم کسی صدای ما را بشنود قبول کردم و از او خواستم اجازه دهد تحصیلاتم را ادامه دهم که مهدی هم قبول کرد. سال 85 که رفتیم عقد کنیم یک دستخطی نوشت و خواست آن را امضا کنم. داخل کاغذ نوشته بود دلم نمی‌خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند. من هم امضا کردم. مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت این پسر خیلی سخت گیر است اما من ناراحت نشدم چون فهمیدم می‌خواهد زندگی کند. و واقعا هم زندگی با او به من مزه می داد ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
🔅 شهید کشوری من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال ۱۳۵۳ در مركز پياده شيراز، دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مى كرديم و در همان روز ها كه در خدمت ايشان بودم، مسائل عقيدتى را رعايت مى كرد. از نماز و روزه و فلسفه دين، خيلى حرف مى زديم. در همان مركز، گرو هان ديگرى، متشكل از خانم ها، آموزش نظامى مى ديدند. احمدتوصيه مى كرد به آنها نزديك نشويم.آن موقع، حجاب خانم ها رعايت نمى شد و يگان ها هم در كنار هم خدمت مى كردند و آموزش مى ديدند. احمد به ما مى گفت:«ممكن است دراين دنيا، جواب كار ثوابى را كه مى كنيد، عايدتان نشود ولى بالاخره روزى بايد جواب كارش را پس بدهيد و يا پاداش كار خيرتان را بگيريد. آن روز، جواب دادن خيلى سخت است.» ➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
🔅 شهید ناصر مسلمی سوار در اولین جلسه‌ای که با هم صحبت کردیم؛ بی‌مقدمه دو شرط برای ازدواجمان مطرح کرد؛ شرط اول مقید بودن به نماز‌، مخصوصا نماز صبح بود و دوم رعایت حجاب. همین حقیقت بود که مرا به سوی ناصر جذب کرد؛ در دوره و زمانه‌ای که جوان‌ها کمتر دغدغه‌هایی از این دست دارند؛ یک پسر 21 ساله شرط ازدواجش را نماز گذاشت و این خیلی برایم مهم بود. ➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
🔅 شهید ردانی پور معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین. خانم معلم آمد سراغش.دستش را انداخت زیر چانه اش كه «سرت را بالا بگیر ببینم.» چشم هایش را بست  سرش را بالا آورد.  از كلاس زد بیرون. تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نكرده بود. خونه که رسید گفت: دیگه نمی خوام برم هنرستان. – آخه برای چی ؟  معلم ها بی حجابن . انگار هیچی براشون مهم نیست. میخوام برم قم؛ حوزه. ➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
🔅 شهید محمدرضا نظافت آمده بود مرخصی.  داشتیم درباره منطقه حرف میزدیم.  لابه لای صحبت گفتم :کاش میشد من هم به همراهت به جبهه بیایم! حرف دلم را زده بودم.  لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد.  گفت:هیچ می دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است؟!  همین که حجابت را رعایت کنی مبارزه ات را انجام داده ای ➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313