✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#شهیده_زینب_کمایی🌷
#قسمت_پنجاهو_هشتم🌱
وقتی در گلزار شهدا شروع به دفن شهدا کردن،با تعجب دیدم قبر زینب زیر یک درخت کاج روبروی قبر حمید یوسفیان قرار گرفت.
تازه فهمیدیم تعبیر خواب مادر حمید چه بود؛آشنایی که صندوق، صندوق میوه می آورد...
آن آشنا زینب بود.
مادرم که درخت کاج را دید
توی سینه اش کوفت و گفت:
کبری،بخدا چندبار خواب دیدم که زینب دستم را میگیرد و زیر درخت کاج میبرد
من یک میوه کاج برداشتم .باید این میوه را کنار هفت میوه ای که زینب جمع کرده بود میگذاشتم تا کامل شود
کسانی که برای تشییع آمده بودند ،دور قبر زینب می آمدند و سوال میکردند 《این دختر کجا شهید شده؟...در عملیات فتح المبین بوده؟》
من هم با سربلندی جواب میدادم این دختر به دست منافقین شهید شده است.
روزی که زینب ا در گلزار شهدا به خاک سپردم،انگار یک تکه از جگرم ،انگار قلبم،آنجا زیر خاک رفت.
آرزویم این بود آنجا بمانم و به خانه بر نگردم.اما به خودم و زینب قول داده بودم آنطور رفتار کنم که او میخواست.
بعد از خاک سپاری زینب،خواب دیدم که زینب آمده و به من میگوید
مامان ،غصه مرا نخوری.
برای من گریه نکن،من حوزه نجف اشرف درس میخوانم.
ان شب توی خواب،خیلی قشنگ شده بود.
بعد از انقلاب تصمیم گرفته بود حوزه علمیه قم برود،حالا به حوزه نجف اشرف رفته بود.
چندین روز پی در پی درخانه مراسم گرفتم
بعد از تعطیلات،مدارس باز شدندوگروه گروه دانش آموزان دبیرستان با مربی تربیتی ومدیر به خانه ما میآمدند ودسته جمعی سرود میخواندند.
بعضی ها شعر میخواندند همه میدانستند که زینب در مدرسه همیشه کارهای تربیتی میکرده است.
بچه های بسیج و سپاه چندین بار برای عرض تسلیت به خانه ما آمدند.
بعضی از کسانی که به خانه ما آمدند و شناخت زیادی از زینب نداشتند ،وقتی وصیت نامه او را میخواندند وبا فعالیت های او آشنا میشدند باور نمیکردند که زینب در زمان شهادت فقط چهارده سال سن داشته است
ادامه دارد...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱