#پندیات
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
آهِ افسوس و سرشکِ گرم و داغِ حسرت است
آنچه از عمرِ سبکرفتار میماند به جا
نیست غیر از رشتهٔ طول اَمَل چون عنکبوت
آنچه از ما بر در و دیوار میماند به جا
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گلچین ز گلشن خار میماند به جا
رنگ و بوی عاریت پا در رکاب رحلت است
خار خاری در دل از گلزار میماند به جا
جسم خاکی مانع عمر سبکرفتار نیست
پیش این سیلاب کِی دیوار میماند به جا؟
غافل است آن کز حیات رفته میجوید اثر
نقش پا کِی زان سبکرفتار میماند به جا؟
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش، کز او آثار میماند به جا
زنگِ افسوسی به دستِ خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار میماند به جا
نیست از کردارِ ما بیحاصلان را بهرهای
چون قلم از ما همین گفتار میماند به جا
ظالمان را مهلت از مظلوم، چرخ افزون دهد
بیشتر از مور اینجا مار میماند به جا
سینهٔ ناصاف درِ میخانه نتوان یافتن
نیست هر جا صیقلی، زنگار میماند به جا
میکِشد حرف از لبِ ساغر میِ پُر زور عشق
در دل عاشق کجا اسرار میماند به جا؟
عیشِ شیرین را بوَد در چاشنی صد چشمِ شور
برگ، صائب! بیشتر از بار میماند به جا
🔸️شاعر:
#صائب_تبریزی
#پندیات
بیاباور کنیم ایدل که دنیا را وفایی نیست
نبندیم دل به معشوقی که در کُنهَش صفایی نیست
بیا باور کنیم ایدل که این دنیای وانفسا
برای آدم عاقل محیط دلگشائی نیست
اگر چه ظاهر این دهر میباشد فریبنده
ولی در عالم معنا بجز محنت سرائی نیست
دو روزی گر بکامت شد فریبش را مخور هرگز
که از چنگال این دشمن ترا دیگر رهائی نیست
به پیش هر کس و ناکس برای لقمه ی نانی
مکن کرنش که این کار تو کمتر از گدائی نیست
امید از غیر حق بگسل مکن اندیشه باطل
که غیر خالق سبحان دگر مشکل ڱشائی نیست
عبادت کن خدایت را اگر قائل به فردایی
اگر داری یقین جز او در این عالم خدائی نیست
گذر کن سوی قبرستان بوقت شادی و هرمان
بگیر عبرت تو از آنان که دنیا را بقائی نیست
بچشم دل نظر افکن ببین احوال آنان را
که تا دیگر نپنداری جهان را انتهائی نیست
تأسی کن به شیر حق که گفتا با عروس دهر
که ای دنیا بدان با تو علی را اعتنائی نیست
تو هم گر پیرو اویی مکن تمکین نفس خویش
چو فرمان بردن از نفس اماره کم خطائی نیست
بزن قفل دل خود را به مهر ال پیغمبر
گر از این خاندان (خوشدل ) ترا میل جدائی نیست.