قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
↩️و اگر افراد مغرضى خواسته اند: براى تفرقه میان شیعه و اهل تسنن اعتقاد به تحریف را به شیعه نسبت دهند
↩️و باید چنین باشد; چرا که قرآن فقط قانون اساسى براى مسلمانان نبود، بلکه همه چیز آنها را تشکیل مى داد، مخصوصاً در آغاز اسلام هیچ کتابى جز آن نداشتند و تلاوت و قرائت و حفظ و تعلیم و تعلم مخصوص به قرآن بود.
قرآن یک کتاب متروک در گوشه خانه و یا مسجد که گرد و غبار فراموشى روى آن نشسته باشد، نبود تا کسى از آن کم یا بر آن بیافزاید.
مسأله حفظ قرآن به عنوان یک سنت و یک عبادت بزرگ، همیشه در میان مسلمانان بوده و هست، حتى پس از آن که قرآن به صورت یک کتاب تکثیر شده و در همه جا پخش گردید و حتى بعد از پیدایش صنعت چاپ، که سبب شد این کتاب به عنوان پرنسخه ترین کتاب در کشورهاى اسلامى چاپ و نشر گردد، باز مسأله حفظ قرآن به عنوان یک سنت دیرینه و افتخار بزرگ موقعیت خود را حفظ کرد، به طورى که در هر شهر و دیار، همیشه جمعى حافظ قرآن بوده و هست.
هم اکنون در حجاز ، و بعضى دیگر از کشورهاى اسلامى مدارسى به عنوان مَدرسة تحفیظ القرآن الکریم یا نامهاى دیگر وجود دارد که برنامه شاگردان آن، در درجه اول، حفظ قرآن است.
در ملاقاتى که در سفر مکّه با رؤساى این مدارس در آن شهر مقدس روى داد، معلوم شد، گروه بسیار زیادى از پسران و دختران جوان در مکّه در این مدارس نام نویسى کرده و مشغول تحصیل هستند.
یکى از مطلعین مى گفت: هم اکنون در کشور پاکستان حدود یک میلیون و پانصد هزار نفر حافظ قرآن وجود دارد!
یکى از شرائط امتحان ورودى دانشگاه اسلامى الازهر مصر (طبق نقل دائرة المعارف فرید وجدى ) حفظ تمام قرآن است که از چهل نمره حداقل باید بیست نمرده بگیرند!.
کوتاه سخن این که: سنت حفظ قرآن از عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و به دستور و تأکید خود آن حضرت، که در روایات زیادى وارد شده، در تمام قرون و اعصار ادامه داشته است.
آیا با چنین وضعى هیچگونه احتمالى در مورد تحریف قرآن امکان پذیر است؟!.
۲ ـ علاوه بر همه اینها مسأله نویسندگان وحى است، یعنى کسانى که بعد از نزول آیات قرآن، بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را یادداشت مى کردند که، عدد آنها را از چهارده نفر تا چهل و سه نفر نوشته اند.
ابو عبداللّه زنجانى در کتاب ذى قیمت خود تاریخ قرآن این چنین مى گوید: کانَ لِلْنَّبِىِّ کُتّاباً یَکْتُبُونَ الْوَحْىَ وَ هُمْ ثَلاثَةُ وَ أَرْبَعُونَ أَشْهَرُهُمْ الْخُلَفاءُ الأَرْبَعَةُ وَ کانَ أَلْزَمُهُمْ لِلْنَّبِىِّ زَیْدٌ بْنِ ثابُت وَ عَلِىُّ بْنُ أَبِیْطالِبِ عَلَیْهِ السّلامُ:
پیامبر(صلى الله علیه وآله) نویسندگان متعددى داشت که وحى را یادداشت مى کردند و آنها چهل و سه نفر بودند که از همه مشهورتر خلفاى چهار گانه نخستین بودند، ولى بیش از همه زید بن ثابت و امیرمؤمنان على بن ابیطالب(علیه السلام) ملازم پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این رابطه بودند .
کتابى که این همه نویسنده داشته، چگونه ممکن است دست تحریف کنندگان به سوى آن دراز شود؟!
۳ ـ دعوت همه پیشوایان اسلام به قرآن موجود
قابل توجه این که: بررسى کلمات پیشوایان بزرگ اسلام نشان مى دهد: از همان آغاز اسلام، همه، یک زبان مردم را به تلاوت، بررسى و عمل به همین قرآن موجود دعوت مى کردند، و این خود نشان مى دهد: این کتاب آسمانى به صورت یک مجموعه دست نخورده در همه قرون از جمله قرون نخستین اسلام بوده است.
سخنان على(علیه السلام) در نهج البلاغة گواه زنده این مدعا است:...
ادامه دارد
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🔹ترجمه و شرح حکمت (۲۷۸)🔹 ✅ارزش اعمال كم توأم با نشاط: امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكت
🔹ترجمه و شرح حکمت (۲۷۹)🔹
✅تقدم واجبات بر مستحبات
🔹مستحباتِ مزاحمِ واجبات را ترك گوييد:
امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه خود اشاره به نكته اى مى كند كه بسيارى از آن غافلند، مى فرمايد: «هنگامى كه مستحبات به واجبات زيان رساند آنها را ترك گوييد»؛ (إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا).
بسيارند كسانى كه به پاره اى از مستحبات آنچنان اهميت مى دهند كه واجبات را فداى آن مى كنند و اين برخلاف دستور شرع اسلام است. نكته اصلى اين است كه توان و استعداد و وقت انسان هرچه باشد محدود است؛ اگر بخواهد آنها را براى انجام مستحبات به شكل گسترده به كار گيرد چه بسا از واجبات باز مى ماند. در اينگونه موارد بايد هشيار بود و كارى نكرد كه لطمه به واجبات بخورد. گاه در سفرهاى زيارتى يا عزادارى ها، بعضى چنان افراط مى كنند كه نمازهاى واجب آنها لطمه مى خورد. بعضى افراد را مى بينيم كه سخاوتمندند و در راه كمك به ايتام و مؤسسات خيريه پيشگام مى شوند؛ ولى در پرداختن وجوهات واجب شرعى خود تعلل مى ورزند و چه بسا آن بذل و بخشش مستحب، آنها را از انجام اين فريضه الهى باز دارد. انسان آگاه و بيدار كسى است كه اجازه ندهد واجباتش قربانى مستحباتش شود. اين درواقع همان چيزى است كه در علم اصول و فقه به عنوان تعارض اهمّ و مهم عنوان مى شود كه اگر دو عمل، يكى مستحب و ديگرى واجب و يا دو عمل واجب كه يكى از ديگرى مهمتر است با هم تعارض كنند، حكم عقل وشرع هر دو بر اين است كه اهم را مقدم دارند و مهم را رها كنند.
اين نكته قابل توجه است كه دليل رها كردن واجبات و پرداختن به مستحبات مى تواند علاقه خاص انسان به آن مستحب باشد؛ خواه به سبب آنكه عامه مردم آن را بيشتر مى پسندند؛ مانند شركت در ساختن مؤسسات خيريه نسبت به پرداختن وجوهات شرعيه، يا به سبب اينكه انجام آن مستحب نشاط آور است ولى انجام آن واجب چندان نشاطى ندارد؛ مانند سفرهاى زيارتى مخصوصاً با كاروان هاى مرفه كه انسان را به نشاط مى آورد؛ ولى هرگاه بخواهد نمازهاى قضاى واجب را به جا بياورد ملالت پيدا مى كند و شايد بعضى از عوام نيز چنين پندارند كه واجبات ثوابى ندارد، چون وظيفه انسان است؛ ولى مستحبات ثواب فراوانى دارد غافل از اينكه ثواب واجبات بسيار بيشتر است؛ و امثال اين موارد.
در كتب فقه راجع به اينكه آيا مى شود در وقت فريضه، نماز مستحب به جا آورد يا نه (منظور مستحبات ابتدايى است نه نوافل يوميه) فقها بحث مشروحى دارند و در بعضى از احاديث نيز اشاره به اين مطلب شده است. امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «إِذَا حَضَرَتِ الْمَكْتُوبَةُ فَابْدَأْ بِهَا فَلا يَضُرُّکَ أَنْ تَتْرُکُ مَا قَبْلَهَا مِنَ النَّافِلَةِ؛ هنگامى كه وقت نماز واجب فرا رسد به آن بپرداز و اگر نافله هاى پيش از آن را ترك كنى به تو زيانى نمى رساند». شرح بيشتر اين مطلب را مى توانيد در كتاب جواهر الكلام، ج 7، ص 250 مطالعه كنيد.
@Nahjolbalaghe2
.
✨﴾﷽﴿✨
#در_محضر_اهل_بیت
🌼🍃 تعجیل در امر فرج و ظهور
💕💕امام صادق علیه السلام میفرمایند:
... فَلَمَّا طَالَ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ الْعَذَابُ ضَجُّوا وَ بَكَوْا إِلَى اللَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُوسَى وَ هَارُونَ يُخَلِّصُهُمْ مِنْ فِرْعَوْنَ فَحَطَّ عَنْهُمْ سَبْعِينَ وَ مِائَةَ سَنَةٍ قَالَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: هَكَذَا أَنْتُمْ لَوْ فَعَلْتُمْ لَفَرَّجَ اللَّهُ عَنَّا فَأَمَّا إِذَا لَمْ تَكُونُوا فَإِنَّ الْأَمْرَ يَنْتَهِي إِلَى مُنْتَهَاهُ.
#ترجمه خداوند تقدیر کرده بود که بنی اسرائیل چهارصد سال در عذاب دنیوی و تحت فشار فرعون قرار گیرند... وقتی که عذاب بنی اسرائیل و ظلم فرعونیان بر آنها طولانی شد، آنها به مدت چهل روز نالان و گریان و ضجه کنان به درگاه الهی روی آوردند تا موعودشان یعنی حضرت موسی ظهور کند، تا اینکه خداوند به حضرت موسی وحی نمود که بنی اسرائیل را از چنگال فرعون نجات بده و بدین ترتیب خداوند به سبب گریه و ضجه آنها، صد و هفتاد سال ظهور موعود را جلو انداخت،
امام صادق علیه السلام در ادامه فرمود:
اگر شما شیعیان نیز عمل بنی اسرائیل را انجام می دادید، ظهور موعود و فرج ما واقع می شد،اما اگر چنین نکنید امر ظهور در همان زمان مقرر واقع میشود.
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج4، ص: 118
🔷توضیح:
این مسئله مربوط به بحثی است به نام «بَداء». ظاهر ماجرا این است که تصمیم یا اراده خدا بر فعلی تغییر میکند، اما حقیقت این است که←ریشه تغییر حکم خداوند به تغییر رفتار انسان برمیگردد.
در طول تاریخ بارها اتفاق افتاده که خداوند بر بشر حکمی کرده ولی انسانها تغییر رویه دادند، خدا هم حکمش را عوض کرده، در واقع انسان از ذیل یک حکم خود را به حکم دیگر منتقل میکند. مثلاً قرار بود بنی اسرائیل ۴۰۰ سال در مصر به وسیله فرعونیان عذاب ببینند، بعد از گذشت ۲۳۰ سال بنی اسرائیل شروع به توبه و تضرع و گریه به درگاه خدا میکنند یعنی رویه خود را عوض کردند، به همین خاطر خداوند ۱۷۰ سال عذاب را برداشت و موسی ع را برای نجات آنها مبعوث فرمود.
←«زمان» امر ظهور هم از امور بدائی است و به کرات در آن بداء حاصل شده و به تاخیر افتاده است ؛
←تاخیر در امر فرج را نباید به معنی خلف وعده خداوند دانست؛ بلکه این ما بودیم که آن آمادگی لازم را نداشتیم به هر مقداری که آمادگی پیدا کنیم خداوند بر امر ظهور تصمیم می گیرد و امامش را می فرستد بنابراین ما به مقدار آمادگی خود در ظهور حضرت دخیل هستیم و گرنه خداوند در اجازه دادن به حجتش در امر ظهور بخیل نیست؛
←اگر به طور جدی دعا کنم یعنی جدا آمادگی دارم که حضرت بیاید ؛ دعای جدی آن نیست که هدفم از تعجیل در فرج رفع مشکلات شخصی خودم باشد در حالی که اغلب مردم در دعای بر تعجیل در فرج تنها گرفتاری های شخصی خودشان را در نظر میگیرند؛
اساس اجابت اینگونه دعا ها قضا و قدر الهی است و ربطی به غیبت امام ندارد همه تقدیرات الهی همینگونه است لذا هر چند حجت خدا ظرف تقدیر خداست اما خداوند که زمان ظهور و زمان قیامت را میداند، به کسی نگفته است.
✅اگر شیعه واقعا خواستار ظهور حضرت است باید به آنچه امامان معصوم علیهم السلام گفته اند عمل کند و آن دعا برای تعجیل با لسان و عمل و قلب است ؛ خصوصا به صورت دستهجمعی و در زمان مقرر؛
به تصریح روایات ، وضع شیعه در #آخر_الزمان ، مانند وضع بنیاسرائیل است در زمان فرعون! منتظر #منجی هستیم در حال ضعف و اضطراب و بلیّات و انواع گرفتاری و ... و به وعده صادق مصدق علیهالسلام امری که در این میان نقش کلیدی دارد <دعا> است.
#آخرالزمان
#شیعه
✍ای کاش جایگاه دعا و التجاء به درگاه الهی را انقدر کم و کوتاه نمیدیدیم!
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
ترجمه کتاب الغدیر🔹 ✅ قسمت: بیست و سوم 🔷واقعه غدیرخم #علامهامینی 🔷ﻣﻨﺎﺷﺪﻩ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ﺑﺮ ﻃﻠﺤﻪ ﺩﺭ
ترجمه کتاب الغدیر🔹
✅ قسمت: بیست و چهارم
🔷واقعه غدیرخم
#علامهامینی
🔹ﻣﻮﻟﺎﻱ، ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﻛﻴﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﺑﻮ ﺍﻳﻮﺏ ﺍﻧﺼﺎﺭﻱ ﻫﺴﺘﻢ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺩﻫﻴﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﺑﻮ ﺍﻳﻮﺏ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﺑﺮ ﺁﻧﺠﻨﺎﺏ، ﮔﻔﺖ: ﺷﻨﻴﺪﻡ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻣﻴﻔﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﻛﻨﺖ ﻣﻮﻟﺎﻩ ﻓﻌﻠﻲ ﻣﻮﻟﺎﻩ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﻦ ﺣﺴﻴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﻲ ﻛﺴﺎﺋﻲ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻪ ﺍﺑﻦ ﺩﻳﺰﻳﻞ (ﺷﺮﺡ ﺣﺎﻝ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪ 162 ﺝ 1 ﮔﺬﺷﺖ) ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ ﺻﻔﻴﻦ ﻛﻔﺘﻪ ﺣﺪﻳﺚ ﻧﻤﻮﺩ ﻣﺎ ﺭﺍ، ﻳﺤﻴﻲ ﺑﻦ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ (ﺟﻌﻔﻲ) ﺍﺯ ﺍﺑﻦ ﻓﻀﻴﻞ (ﻣﺤﻤﺪ ﻛﻮﻓﻲ)، ﺍﺯ ﺣﺴﻦ ﺍﺑﻦ ﺣﻜﻢ ﻧﺨﻌﻲ، ﺍﺯ ﺭﻳﺎﺡ ﺑﻦ ﺣﺎﺭﺙ ﻧﺨﻌﻲ ﻛﻪ ﮔﻔﺖ: ﻧﺰﺩ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﻛﻪ ﻟﺜﺎﻡ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ (ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺭﺳﻢ ﻋﺮﺏ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻭﺯﻳﺮ ﻋﮕﺎﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺟﻠﻮ ﺑﻴﻨﻲ ﻭ ﺩﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻔﻜﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻋﺮﺏ ﻟﺜﺎﻡ ﮔﻮﻳﺪ) ﺑﺮ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻋﻠﻴﻚ ﻳﺎ ﻣﻮﻟﻴﻨﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﮕﺮ ﺷﻤﺎ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﻋﺮﺏ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﺭﻱ، ﻭﻟﻲ ﻣﺎ ﺷﻨﻴﺪﻳﻢ ﺍﺯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻏﺪﻳﺮﺧﻢ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﻛﻨﺖ ﻣﻮﻟﺎﻩ ﻓﻌﻠﻲ ﻣﻮﻟﺎﻩ، ﺍﻟﻠﻬﻢ ﻭﺍﻝ ﻣﻦ ﻭﺍﻟﺎﻩ ﻭ ﻋﺎﺩ ﻣﻦ ﻋﺎﺩﺍﻩ ﻭ ﺍﻧﺼﺮ ﻣﻦ ﻧﺼﺮﻩ ﻭ ﺍﺧﺬﻝ ﻣﻦ ﺧﺬﻟﻪ، ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ: ﺩﻳﺪﻡ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺷﺪ ﺑﺤﺪﻱ ﻛﻪ ﺩﻧﺪﺍﻧﻬﺎﻱ ﻛﻨﺎﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﺒﺎﺭﻛﺶ ﻧﻤﻮﺩﺍﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺳﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮﺩ:ﮔﻮﺍﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﺑﻌﺪﺍ ﺁﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﺴﻮﻱ ﻣﺮﻛﺒﻬﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﺪﻧﺪ، ﻣﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﻌﻘﻴﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻴﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻢ: ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﭼﻪ ﻃﺎﻳﻔﻪ ﻭ ﻗﻮﻣﻲ ﻫﺴﺘﻴﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ؟ ﻣﺎ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﺍﻧﺼﺎﺭ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻭ ﺁﻥ (ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻤﺮﺩﻱ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ) ﺍﺑﻮ ﺍﻳﻮﺏ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺍﺳﺖ ﺭﻳﺎﺡ ﮔﻮﻳﺪ، ﻣﻦ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺼﺎﻓﺤﻪ ﻧﻤﻮﺩﻡ. ﻭ ﺣﺎﻓﻆ ﺍﺑﻮﺑﻜﺮ ﺑﻦ ﻣﺮﺩﻭﻳﻪ (ﺑﻄﻮﺭﻳﻜﻪ ﺩﺭ " ﻛﺸﻒ ﺍﻟﻐﻤﻪ " ﺻﻔﺤﻪ 93 ﻣﺬﻛﻮﺭ ﺍﺳﺖ) ﺍﺯ ﺭﻳﺎﺡ ﺑﻦ ﺣﺎﺭﺙ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﺭ ﺭﺣﺒﻪ ﺑﺎ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺍﻱ ﻛﻮﭼﻚ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺭﺣﺒﻪ ﺷﺘﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﻴﺪﻧﺪ ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻨﺰﺩ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ، ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻋﻠﻴﻚ ﻳﺎ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ [ ﺻﻔﺤﻪ 48] ﻭ ﺭﺣﻤﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﻛﺎﺗﻪ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﻮﺍﻟﻲ ﺗﻮ ﻳﺎ ﺍﻣﻴﺮ ﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ﺭﺍﻭﻱ ﮔﻮﻳﺪ ﺁﻧﺠﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﮕﻮﻧﻪ (ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻟﻲ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻴﺪ) ﻭ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻜﻪ ﺷﻤﺎ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﻋﺮﺏ ﻫﺴﺘﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻏﺪﻳﺮ ﺧﻢ ﺍﺯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺷﻨﻴﺪﻳﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﺑﺎﺯﻭﻱ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻤﺮﺩﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﻳﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ﺍﻭﻟﻲ (ﺳﺰﺍﻭﺍﺭﺗﺮ) ﻫﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ؟ ﮔﻔﺘﻴﻢ ﺑﻠﻲ، ﻫﺴﺘﻲ ﺍﻱ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ، ﭘﺲ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻱ ﻣﻮﻟﺎﻱ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻣﻮﻟﺎﻱ ﻣﻮﻣﻨﻴﻦ ﻫﺴﺘﻢ، ﻭ ﻋﻠﻲ ﻣﻮﻟﺎﻱ ﻛﺴﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﻮﻟﺎﻱ ﺍﻭﻳﻢ، ﺑﺎﺭ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﺍﺭ ﺁﻧﻜﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﺍﺭﺩ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺷﻤﺎ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻣﻴﮕﻮﺋﻴﺪ (ﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﻫﺴﺘﻴﺪ)؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﺭﻱ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻭ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﮔﻮﺍﻫﻲ ﻣﻴﺪﻫﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﺭﻱ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻴﺪ ﭘﺲ ﺁﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻤﺮﺩﻱ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻢ: ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻴﺪ؟ ﺍﻱ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﺍﻧﺼﺎﺭﻳﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﺑﻮ ﺍﻳﻮﺏ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ، ﭘﺲ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺎﻭ ﺩﺭﻭﺩ ﻭ ﺗﺤﻴﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺼﺎﻓﺤﻪ ﻧﻤﻮﺩﻡ. ﻭ ﺍﺯ ﺣﺒﻴﺐ ﺑﻦ ﻳﺴﺎﺭ، ﺍﺯ ﺍﺑﻲ ﺭﻣﻴﻠﻪ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﻮﺍﺭ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻧﺰﺩ ﺍﻣﻴﺮ ﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﺘﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺣﺒﻪ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﻴﺪﻧﺪ، ﺳﭙﺲ ﺑﻨﺰﺩ ﺁﻧﺠﻨﺎﺏ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻋﻠﻴﻚ ﻳﺎ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ، ﻭ ﺭﺣﻤﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﻛﺎﺗﻪ، ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻭ ﻋﻠﻴﻜﻢ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻳﻦ ﻗﺎﻓﻠﻪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﻮﺍﻟﻲ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﻓﻠﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﺷﻤﺎ ﻣﻮﺍﻟﻲ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺎ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻏﺪﻳﺮ ﺧﻢ ﺍﺯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻴﻔﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﻛﻨﺖ ﻣﻮﻟﺎﻩ ﻓﻌﻠﻲ ﻣﻮﻟﺎﻩ، ﺍﻟﻠﻬﻢ ﻭﺍﻝ ﻣﻦ ﻭﺍﻟﺎﻩ، ﻭ ﻋﺎﺩ ﻣﻦ ﻋﺎﺩﺍﻩ، ﻭ ﺍﺑﻦ ﺍﺛﻴﺮ ﺩﺭ ﺟﻠﺪ 1 " ﺍﺳﺪ ﺍﻟﻐﺎﺑﻪ " ﺹ 368 ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻟﻤﻮﺍﻟﺎﺕ ﺍﺑﻦ ﻋﻘﺪﻩ ﺑﺎﺳﻨﺎﺩﺵ ﺍﺯ ﺍﺑﻲ ﻣﺮﻳﻢ ﺯﺭﻳﻦ ﺣﺒﻴﺶ ﻛﻪ ﮔﻔﺖ: ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﻗﺼﺮ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﻧﺪ ﺳﻮﺍﺭﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺣﻤﺎﻳﻞ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻋﻠﻴﻚ ﻳﺎ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ، ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻋﻠﻴﻚ ﻳﺎ ﻣﻮﻟﺎﻧﺎ ﻭ ﺭﺣﻤﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﻛﺎﺗﻪ، ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ [ ﺻﻔﺤﻪ 49] ﻓﺮﻣﻮﺩ:
✔️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🌳شجره آشوب« قسمت صد و هفدهم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻نیزه ک
🌳شجره آشوب« قسمت صد و هجدهم»
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻رسالت بعدی اشعث در صفین، قرار دادن مخالفان حکمیت در برابر یک عمل انجام شده بود؛ به نحوی که آن ها نتوانند نسبت به این مسئله اعتراض کنند.
🔻 اشعث بعد از قبول حکمیت از سوی امام، نزد هر قومی رفت و پیام حکمیت را برای آن ها قرائت می کرد. او با این کار قصد داشت اعلام کند زمانی که امام به حکمیت راضی شده است، دیگران حق مخالفت را ندارند و مخالفان نیز نباید نسبت به این مسئله سخنی بگویند.
🔻 در حقیقت، اشعث به آنچه مد نظر جبهه استکبار یا همان بنی امیه بود رسید و موفق شد تلاش های چند ماهه امام را با حکمیت، ناتمام بگذارد. او با این کار، خدمت بزرگی به بنی امیه کرد؛ به نحوی که آن ها توانستند از شکست و کشته شدن حتمی نجات بیابند و بعدها نیز امام علی موفق نشد دیگر به مصاف آن ها برود.
🔻نکته جالب دیگر درباره گزارش فوق، این است که زمان قرائت پیام حکمیت توسط اشعث نزد قبائل، عده ای با شمشیر به اشعث اعتراض کردند. موضوع یادشده نشان می دهد اشعث موفق شد بالاخره تفرقه ای را میان موافقان جنگ و مخالفان جنگ با جبهه کفر به وجود آورد؛ یعنی همان چیزی که در گزارش های قبلی عمروعاص و معاویه بر آن اتفاق نظر کرده بودند.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
aqayi_tahdir_joz-21_119573.mp3
4.04M
تلاوت جزء بیستویکم قرآن کریم
@Nahjolbalaghe2
✨﴾﷽﴿✨
✅ برنامه روزانه کانال :
✅🌷شنبه، سهشنبه و پنج شنبه شرح 🦋خطبه ها
✅🌹یکشنبه، دوشنبه وچهارشنبه شرح 🌴حکمتها
✅☫روزانهتفسیر قرآن☫
✅🌷شرح متنی و صوتی نامه ها بطور کامل در کانال بارگذاری شده و شرح آخرین نامه جهت سهولت در دسترسی، در اینجا آورده شده و بقیه نامه ها به هم پیوست میباشد⬇️
لینک شرح نامه ۷۹ ( آخرین نامه): https://eitaa.com/Nahjolbalaghe2/24783
✅🍃حکمتها، نامه ها و خطبه های نهجالبلاغه ترجمه محمد دشتی به طور کامل قبلا در کانال بار گذاری شده و لینکهای دسترسی به مطالب در کانال سنجاق شده اند
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🔹 تفسیر سوره مبارکه حجر آیه(۹ )🔹 ✅حفظ قرآن از دستبردها! به دنبال بهانه جوئیهاى کفار، و حتى استهزا
🔹 تفسیر سوره مبارکه حجر ادامه آیه (۹)🔹
↩️در خطبه ۱۳۳ مى خوانیم: وَ کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ، نَاطِقٌ لایَعْیا لِسَانُهُ، وَ بَیْتٌ لاتُهْدَمُ أَرْکَانُهُ، وَ عِزٌّ لاتُهْزَمُ أَعْوَانُهُ:
کتاب خدا در میان شما است، سخنگوئى است که هرگز زبانش به کندى نمى گراید، و خانه اى است که هیچ گاه ستونهایش فرو نمى ریزد، و مایه عزتى است که هرگز یارانش مغلوب نمى شوند .
در خطبه ۱۷۶ مى فرماید: وَ اعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِی لایَغُشُّ وَ الْهَادِی الَّذِی لایُضِلُّ:
بدانید: این قرآن نصیحت کننده اى است که هرگز در نصیحت خود غش و خیانت نمى کند، و هدایت کننده اى است که هیچ گاه گمراه نمى سازد .
و نیز در همین خطبه مى خوانیم: وَ ما جَالَسَ هَذَا الْقُرْآنَ أَحَدٌ إِلاّ قامَ عَنْهُ بِزِیَادَة أَوْ نُقْصَان: زِیَادَة فِی هُدىً أَوْ نُقْصَان مِنْ عَمىً:
هیچ کس با این قرآن همنشین نمى شود، مگر این که از کنار آن با فزونى یا نقصان برمى خیزد: فزونى در هدایت و نقصان از گمراهى !.
در دنباله همین خطبه باز مى خوانیم: إِنَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ لَمْ یَعِظْ أَحَداً بِمِثْلِ هذَاالْقُرْآنِ، فَإِنَّهُ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ وَ سَبَبُهُ الأَمِینُ:
خداوند پاک احدى را به مانند این قرآن اندرز نداده است; چرا که این ریسمان محکم الهى است، و وسیله مطمئن او است .
و در خطبه ۱۹۸ مى خوانیم: ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْکِتابَ نُوراً لاتُطْفَأُ مَصَابِیحُهُ وَ سِرَاجاً لایَخْبُو تَوَقُّدُهُ... وَ مِنْهاجاً لایُضِلُّ نَهْجُهُ... وَ فُرْقاناً لایُخْمَدُ بُرْهَانُهُ:
سپس خداوند کتابى بر پیامبرش نازل کرد که نورى است خاموش نشدنى، و چراغ پرفروغى است که به تاریکى نمى گراید، طریقه اى است که رهروانش گمراه نمى شوند، و مایه جدائى حق از باطل است که برهانش خاموش نمى گردد .
مانند این تعبیرات در سخنان على(علیه السلام) و سایر پیشوایان دین فراوان است.
آیا اگر فرض کنیم: دست تحریف به دامن این کتاب آسمانى دراز شده بود امکان داشت این گونه به سوى آن دعوت بشود؟ و به عنوان راه و روش و وسیله جدائى حق از باطل، و نورى که هرگز خاموش نمى شود، و چراغى که به بى فروغى نمى گراید و ریسمان محکم خدا، و سبب امین و مطمئن او معرفى گردد ؟!
۴ ـ اصولاً پس از قبول خاتمیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و این که آئین اسلام آخرین آئین الهى است و رسالت قرآن تا پایان جهان برقرار خواهد بود چگونه مى توان باور کرد: خدا این یگانه سند اسلام و پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) را پاسدارى نکند؟! آیا تحریف قرآن با جاودانگى اسلام، طى هزاران سال و تا پایان جهان مفهومى مى تواند داشته باشد؟!
۵ ـ روایات ثقلین، که با طرق معتبر و متعدد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده خود دلیل دیگرى بر اصالت قرآن، و محفوظ بودن آن از هر گونه دگرگونى است; زیرا طبق این روایات، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: من از میان شما مى روم و دو چیز گران مایه را براى شما به یادگار مى گذارم: نخست قرآن، و دیگرى اهلبیت من است که اگر دست از دامن این دو برندارید، هرگز گمراه نخواهید شد .
آیا این تعبیر، در مورد کتابى که دست تحریف به دامان آن دراز شده مى تواند صحت داشته باشد؟!.
۶ ـ علاوه بر همه اینها قرآن به عنوان یک معیار سنجش مطمئن اخبار صدق و کذب به مسلمانان معرفى شده، و در روایات زیادى که در منابع اسلامى آمده مى خوانیم: در صدق و کذب هر حدیثى شک کردید آن را به قرآن عرضه کنید، هر حدیثى موافق قرآن است حق است، و هر حدیثى مخالف آن است نادرست!
اگر فرضاً تحریفى در قرآن حتى به صورت نقصان رخ داده بود، هرگز ممکن بود به عنوان معیار سنجش حق از باطل، و حدیث درست از نادرست، معرفى گردد؟!.
* * *
روایات تحریف
مهمترین دستاویزى که بعضى براى مسأله تحریف به دست آورده اند، روایات مختلفى است که بر اثر عدم درک مفهوم واقعى آن، و یا عدم بررسى سند آنها چنین سوء تعبیرى به وجود آمده است.
این روایات بر چند گونه است:
۱ ـ قسمتى از این روایات، روایاتى است که مى گوید: على(علیه السلام) بعد از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) به جمع آورى قرآن پرداخت، و هنگامى که آن را جمع کرد و بر گروهى از صحابه که اطراف مقام خلافت را گرفته بودند، عرضه فرمود، آنها از آن استقبال نکردند و على(علیه السلام) گفت: دیگر آن را نخواهید دید!.
ولى با دقت در همین روایات روشن مى شود، قرآنِ نزد على(علیه السلام) با دیگر قرآنها ابداً تفاوت نداشت، بلکه این تفاوت در سه چیز بود:
نخست این که: آیات و سوره ها به ترتیب نزول تنظیم شده بود.
دیگر این که: شأن نزول هر آیه و سوره در کنار آن قید شده بود.⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🔹 تفسیر سوره مبارکه حجر ادامه آیه (۹)🔹 ↩️در خطبه ۱۳۳ مى خوانیم: وَ کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أَظْهُرِک
↩️سومین امتیاز این که تفسیرهائى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) شنیده بود و همچنین آیات ناسخ و منسوخ در آن درج شده بود.
بنابراین، قرآنى که على(علیه السلام) به جمع آورى آن پرداخت، چیزى جز این قرآن نبود و مازادش تفسیرها و تأویل ها و شأن نزول ها و تمیز ناسخ و منسوخ و مانند آن بوده است، و به تعبیر دیگر، هم قرآن بود، و هم تفسیر اصیل قرآن.
در کتاب سلیم بن قیس مى خوانیم: اِنَّ أَمِیْرَالْمُؤْمِنِیْنَ(علیه السلام) لَمّا رَأى غَدْرَ الصَّحابَةِ وَ قِلَّةَ وَفائِهِمْ لَزِمَ بَیْتَهُ، وَ أَقْبَلَ عَلَى الْقُرْآنِ...، فَلَمّا جَمَعَهُ کُلَّهُ، وَ کَتَبَهُ بِیَدِهِ، تَنْزِیْلَهُ وَ تَأْوِیْلَهُ وَ النّاسِخَ مِنْهُ وَ الْمَنْسُوخَ، بَعَثَ اِلَیْهِ أَبُوبَکْرَ أَنْ أُخْرُجْ فَبایِعْ، فَبَعَثَ اِلَیْهِ أَنِّى مَشْغُولٌ فَقَدْ آلَیْتُ عَلى نَفْسِى یَمِیْناً لا أَرْتَدِى بِرِداء اِلاّ لِلْصَّلاة حَتّى أُؤَلِّفَ الْقُرْآنَ وَ أَجْمَعَهُ...:
هنگامى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) خیانت و بىوفائى صحابه را مشاهده کرد، خانه را ترک نگفت، به قرآن روى آورد، (و مشغول جمع آورى همه قرآن، و نوشتن آن با دست خود شد)... و هنگامى که تمام آن را جمع و آن را با دست خود نوشت و حتى تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ آن را جمع آورى فرمود، در این هنگام، ابوبکر به سراغ امام فرستاد که از خانه بیرون آى و بیعت کن! او در پاسخ، پیغام فرستاد: من مشغولم، سوگند یاد کرده ام که عبا بر دوش نگیرم مگر براى نماز تا همه قرآن را گردآورى کنم... .
۲ ـ قسمتى دیگر از این روایات روایاتى است که اشاره به تحریف معنوى قرآن مى کند.
زیرا مى دانیم تحریف بر سه گونه است: تحریف لفظى ، تحریف معنوى و تحریف عملى .
منظور از تحریف لفظى آنست که در الفاظ و عبارات قرآن کم و زیاد و تغییر داده شود (این همان چیزى است که ما و همه محققان اسلام آن را شدیداً انکار مى کنیم).
تحریف معنوى آنست که آیه اى را آن چنان معنى و تفسیر کنند که خلاف مفهوم واقعى آن باشد.
و نیز تحریف عملى آنست که آن را بر خلاف عمل کنند.
مثلاً در تفسیر على بن ابراهیم از ابوذر چنین مى خوانیم: هنگامى که آیه: یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ نازل شد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: روز قیامت از مردم سؤال مى کنند: با ثقلین (قرآن و عترت پیامبر) چه کردید؟ مى گویند: أَمّا الأَکْبَرُ فَحَرَّفْناهُ، وَ نَبَذْناهُ وَراءَ ظُهُورِنا...: ما ثقل اکبر (قرآن) را تحریف کردیم و پشت سر انداختیم .
پیداست منظور از تحریف، در اینجا همان دگرگون ساختن مفهوم قرآن و پشتِ سر انداختن آنست.
۳ ـ قسمت دیگرى از این روایات، روایاتى است که قطعاً مجعول است و براى بى اعتبار ساختن قرآن به دست دشمنان و منحرفان یا افراد نادان ساخته و پرداخته شده است.
مانند روایات متعددى که از احمد بن محمّد بن سیّارى نقل شده است که عدد این روایات به صد و هشتاد و هشت روایت! بالغ مى شود و مرحوم حاجى نورى در کتاب فصل الخطاب فراوان از او نقل کرده است.
سیّارى راوى این احادیث، به گفته بسیارى از بزرگان علم رجال، کسى بوده است، فاسد المذهب، غیر قابل اعتماد، و ضعیف الحدیث، و به گفته بعضى، اهل غلوّ، منحرف، معروف به اعتقاد به تناسخ و کذّاب، و به گفته کشّى صاحب رجال معروف، امام جواد(علیه السلام) در نامه خود، ادعاهاى سیّارى را باطل و بى اساس خوانده است.
البته روایات تحریف، منحصر به سیّارى نیست ولى قسمت مهمش به او باز مى گردد!.
در میان این روایات مجعول، روایات مضحکى دیده مى شود که هر کس مختصر اهل مطالعه باشد، فوراً به فساد آن پى مى برد.
مانند روایتى که مى گوید در آیه ۳ سوره نساء : وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ در میان شرط و جزا (إِنْ ـ فَانْکِحُوا) بیش از یک سوم قرآن ساقط شده است!!!
در حالى که ما در تفسیر سوره نساء گفتیم: شرط و جزاء در آیه فوق کاملاً با یکدیگر مربوطند و حتى یک کلمه در میان این دو اسقاط نشده است.
به علاوه بیش از یک سوم قرآن حداقل معادل چهارده جزء قرآن مى شود! این بسیار خنده آور است که، کسى ادعا کند: قرآن با آن همه نویسندگان و کتاب وحى و آن همه حافظان و قاریان از زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) به بعد چهارده جزأش بر باد رفته و کسى آگاه نشده؟ این دروغگویان و دروغ پردازان، توجه به این واقعیت تاریخى نکرده اند که: قرآن، قانون اساسى و همه چیز مسلمانان را از آغاز تشکیل مى داد، شب و روز در همه خانه ها و مساجد تلاوت مى شد، چیزى نبود که حتى یک کلمه آن را بتوان اسقاط کرد، چه رسد به چهارده جزء! دروغى به این بزرگى دلیل روشنى بر ناشى گرى جاعلان این گونه احادیث است.⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
↩️سومین امتیاز این که تفسیرهائى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) شنیده بود و همچنین آیات ناسخ و منسو
↩️بسیارى از بهانه جویان در اینجا به سراغ کتاب فصل الخطاب که در بالا اشاره کردیم (نوشته مرحوم حاجى نورى) مى روند که در زمینه تحریف نگاشته است.
ولى این کتاب با توجه به آنچه در بالا گفتیم وضعش روشن مى شود، علاوه بر آن مرحوم حاج شیخ آقا بزرگ تهرانى که شاگرد مبرز مرحوم حاجى نورى است در شرح حال استادش در جلد اول مستدرک الوسائل مى گوید: اما در مورد کتاب فصل الخطاب کراراً از استادم شنیدم مى فرمود: مطالبى که در فصل الخطاب است، عقیده شخصى من نیست، بلکه این کتاب را براى طرح بحث و اشکال نوشتم، و اشارتاً عقیده خودم راجع به عدم تحریف را آورده ام، و بهتر بود نام کتاب را فَصْلُ الْخِطابِ فِى عَدَمِ تَحْرِیْفِ الْکِتابِ مى گذاردم.
سپس مرحوم محدث تهرانى مى گوید: ما از نظر عمل روش استاد خودمان را به خوبى مى دیدیم که هیچگونه وزن و ارزشى براى اخبار تحریف قائل نبود، بلکه آنها را از اخبارى مى دانست که، باید بر دیوار کوبند، تنها کسى مى تواند نسبت تحریف را به استاد ما بدهد که، به مرام و عقیده او آشنا نبوده باشد .
آخرین سخن این که: آنها که نمى توانستند و یا که نمى خواستند عظمت این کتاب آسمانى را براى مسلمانان احساس کنند، کوشش کردند: با این گونه خرافه ها و اباطیل، قرآن را از اصالت بیندازند، و دستهاى زیادى در گذشته و امروز، در این زمینه کار کرده و مى کند.
چندى قبل در جراید خواندیم: چاپ جدیدى از قرآن به وسیله ایادى اسرائیل و صهیونیسم منتشر شده که آیات فراوانى از آن را تغییر داده اند. ولى آنها کور خوانده بودند، دانشمندان اسلامى به زودى از این توطئه دشمن آگاه شدند و آن نسخه ها را جمع آورى کردند، این دشمنان سیاه دل، نمى دانستند: حتى اگر یک نقطه از قرآن تغییر یابد مفسران و حافظان و قاریان قرآن فوراً آگاه خواهند شد.
آنها مى خواهند نور خدا را خاموش کنند، ولى هرگز نمى توانند (یُرِیْدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بُأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللّهُ اِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ).
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🔹ترجمه و شرح خطبه(۷۹) بخش اول🔹 🔭خطبه در يك نگاه: مورّخان درباره شأن ورود اين سخن، چنين نقل كرده اند
🔹ترجمه و شرح خطبه (۷۹) بخش دوم🔹
🔶از پيشگويى هاى منجّمان بپرهيزيد:
در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) روى سخن را به عموم مردم متوجّه مى کند و درباره فراگيرى علم نجوم هشدار مى دهد و در واقع حساب «احوال نجوم» را از «احکام نجوم» جدا مى فرمايد و به پيامدهاى سوء آن بخش از نجوم که اساس و پايه اى ندارد، اشاره پرمحتوايى مى کند، مى فرمايد: «اى مردم! از فرا گرفتن علم نجوم (آنچه مربوط به پيشگويى به وسيله ستارگان است) بر حذر باشيد! جز به آن مقدار که در خشکى و دريا به وسيله آن هدايت حاصل مى شود (و راه خود را از بيراهه باز مى يابيد)» (أَيُّهَا النَّاسُ، إِيَّاکُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ، إِلاَّ مَا يُهْتَدَى بِهِ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْر).
بنابراين، ستاره شناسى و استفاده از وضع ستارگان در آسمان، براى پيدا کردن جادّه ها در دريا و صحرا و همچنين امور ديگرى از اين قبيل که بر واقعيت هاى اوضاع ستارگان بنا شده است، نه تنها ممنوع نيست، بلکه گاه جزء علوم «لازم التّعليم» محسوب مى شود; چرا که با نظام جامعه انسانى سر و کار دارد.
قرآن مجيد نيز به اين موضوع به عنوان يک نعمت مهمّ الهى و يکى از نشانه هاى توحيد اشاره کرده مى فرمايد: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ; و به وسيله ستارگان (به هنگام شب) هدايت مى شوند.»
و در جايى ديگر مى فرمايد: «وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الاْيَاتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ; او کسى است که ستارگان را براى شما قرار داد، تا در تاريکى هاى خشکى و دريا به وسيله آنها راهنمايى شويد. ما نشانه ها(ى خود) را براى کسانى که آگاهند بيان داشتيم.»
اين تعبيرات نشان مى دهد که قرآن انسانها را براى فرا گرفتن اين بخش از علم نجوم تشويق مى کند. آنچه ممنوع است همان چيزى است که به عنوان «احکام نجوم» معروف شده; يعنى از اوضاع کواکب و چگونگى تقارن و تباعد (دورى و نزديکى) آنها مسايلى را کشف مى کنند و پيشگويى هايى نسبت به حال اشخاص، گروهها و جامعه بشرى مى نمايند که بخشى از آن، کلّى گويى هايى است که هر کس توانايى آن را دارد، بى آن که نگاهى در اوضاع کواکب کرده باشد; يا بيان جزئيّاتى است که با حدس و گمان همراه است و در بسيارى از مواقع خلاف آن ثابت مى شود همان گونه که در شأن ورود خطبه بالا، بيان شد.
به همين دليل امام(عليه السلام) در ذيل کلامش مى فرمايد: «(اين که شما را از فراگيرى علم نجوم نهى کردم به خاطر اين است که) نجوم به کهانت دعوت مى کند، و منجّم همچون کاهن است، و کاهن همچون ساحر، و ساحر همچون کافر است، و کافر در آتش دوزخ است! (بنابراين به پيشگويى اين منجّم که گفت اگر در اين ساعت حرکت کنى به مقصود نخواهى رسيد، اعتناء نکنيد) و به نام خدا به سوى مقصد حرکت کنيد!» (فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَى الْکَهَانَةِ، وَالْمُنَجِّمُ کَالْکَاهِنِ، وَالْکَاهِنُ کَالسَّاحِرِ، وَالسَّاحِرُ کَالْکَافِرِ! وَالْکَافِرُ فِي النَّارِ! سِيرُوا عَلَى اسْمِ اللّهِ.)
منظور از «کهانت» خبر دادن از امور پنهانى و پيشگويى درباره مسايل آينده و ادّعاى آگاهى بر اسرار پنهان است و در لغت عرب «کاهن» به کسى گفته مى شود که مدّعى اين امور باشد، و در عصر جاهليّت افرادى بودند که چنين ادعاهايى را داشتند; مانند «شقّ» و «سطيح» و در ميان کاهنان معمول بود که سخنان باطل و بى اساس خود را با سجع و قافيه مى آميختند و با الفاظى جذّاب و پر طمطراق ادا مى کردند تا در دلها مؤثّرتر واقع شود و اگر مى بينيم پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را، مشرکانِ ناآگاهِ عرب، «کاهن» مى خواندند، به خاطر اين بود که از طريق وحى پيشگويى مى کرد; به علاوه، آيات قرآن را که در نهايت فصاحت و بلاغت بود، بر آنها تلاوت مى فرمود و چون آنها نمى خواستند «حقيقت را ببينند، ره افسانه مى زدند.»
بنابراين، علم نجوم (منظور علم احکام نجوم است) سر از کهانت در مى آورد و کارهاى کاهنان، شباهت زيادى به ساحران دارد; چرا که هر دو از طريق نيرنگ و تقلّب، به اغفالِ مردمِ ساده انديش، دست مى زنند و ساحر همچون کافر است، چرا که بر خدا توکّل نمى کند و تکيه گاه او امور ديگرى است. خدا را عملاً منشأ تأثير در سرنوشت خود نمى داند، بلکه تأثير را در امور ديگرى که سحر و جادو است، مى طلبد و سرنوشت همه اين منحرفان آتش دوزخ است.
***
نکته ها:
1- علم نجوم چيست؟ و چه بخشى از آن ممنوع است؟
نخستين سؤالى که در اينجا پيش مى آيد اين است: منظور از «علم نجوم» که در اين خطبه شريفه، مورد نکوهشِ شديدِ اميرمؤمنان على(عليه السلام) قرار گرفته و در نهايت، معادل با کفر شمرده شده و مردم از آن نهى شديد شده اند، چيست؟⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🔹ترجمه و شرح خطبه (۷۹) بخش دوم🔹 🔶از پيشگويى هاى منجّمان بپرهيزيد: در اين بخش از خطبه، امام(عليه ال
↩️به يقين منظور از آن، علم به «احوال نجوم» و حرکات و نزديکى و دورى آنها از يکديگر و آگاهى بر اوضاع و احوال آنها نيست. زيرا همان گونه که قبلاً نيز اشاره شد حرکات نجوم و اوضاع آنها در آسمان ها از آيات الهى شمرده شده و مردم براى بهره گيرى از آنها جهت پيدا کردن راهها در شب هاى ظلمانى، در دريا و صحرا تشويق شده اند و در ذيل همين خطبه نيز، اشاره کوتاهى به اين مسأله شده است.
اصولاً آگاهى بر اسرار عالم آفرينش و تفکّر در خلقت آسمانها و زمين، چيزى نيست که مورد مذمّت قرار گيرد; بلکه يکى از برنامه هاى «اولى الالباب» و صاحبان خرد و انديشه است (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لاَيَاتُ لاُِولِي الاَْلْبَابِ).
بنابراين، آنچه با آن شدّت، مورد نهى و مذمّت قرار گرفته حتماً چيز ديگر است و آن عبارت است از: «علم به احکام نجوم». يعنى مجموعه پندارها و خيالاتى که زندگى و سرنوشت انسانها را در اين کره خاکى با اوضاع و احوال ستارگان پيوند مى داد و بوسيله اوضاع فلکى پيشگويى هايى نسبت به آينده، نه تنها در مسايل عمومى و اجتماعى، بلکه در مسايل شخصى و جزيى داشتند; به همين دليل «سلاطين» و شاهان غالباً در دربار خود، براى دستيابى به حوادث آينده، «منجّمانى» استخدام مى کردند و بسيارى از آنها اوضاع کواکب را، مطابق آنچه ميل سلطان بود پيش بينى مى نمودند و حتّى تا اين اواخر در تقويم ها، هنگامى که منجّمانِ سنّتى، مى خواستند اوضاع کواکب را پيش بينى کنند، نخستين پيش بينى آنها اين بود که: «اوضاع کواکب دلالت دارد بر سلامتى ذات اقدسِ ملوکانه، قَدَر قدرت و قوى شوکت» سپس به ذکر کلّياتى مى پرداختند که بدون مطالعه اوضاع کواکب نيز براى همه قابل پيش بينى بود، مانند: «از دست رفتن بعضى از بزرگان، اختلاف در بعضى از اصقاع عالم و گرانى بعضى از اشيا، آفت در بعضى از اشجار، سرد شدن هوا در زمستان و گرم شدن آن در تابستان، عزّت لحوم و دسوم در زمستان» و امثال آن. البتّه گاه انگشت روى موارد جزيى مى گذاشتند که در پاره اى از مواقع درست از آب در مى آمد و در پاره اى از مواقع غلط.
آنچه در روايات اسلامى و در خطبه بالا از آن نهى شده، همين پيشگويى ها و ارتباطات است.
* * *
2- چرا در رديف کفر؟
اکنون سؤال ديگرى پيش مى آيد و آن اينکه درست است که پندارِ ارتباط ميان زندگى ما و ستارگان اساس و پايه اى ندارد و بر هيچ منطقى استوار نيست; ولى آن همه مذمّت و قراردادن آن در رديف کفر، از کجا سرچشمه مى گيرد؟
براى روشن شدن پاسخ اين سؤال، بايد به اين نکته توجّه داشت که طرفداران نظريه ارتباط به چند گروه تقسيم مى شدند:
1- کسانى که اعتقاد به ازليّت و الوهيّت ستارگان داشتند و آنها را مؤثّر در عالم هستى و حيات بشر و حوادث زمينى مى دانستند.
2- آنها که معتقد بودند ستارگان موجوداتى مدير و مدبّر عالم هستى هستند، هر چند اين کار به «اذن اللّه» و نه از روى استقلال، صورت مى گيرد.
3- کسانى که معتقد بودند آنها تأثيرات طبيعى در کره زمين دارند و همانگونه که حرارت آفتاب سبب رويش درختان و برگ و بار آنها مى شود، اوضاع کواکب نيز تأثيراتى در ساير شؤون زندگى بشر دارد که قسمتى از آن براى ما کشف شده و بخشى در پرده ابهام است.
4- گروه ديگرى معتقد بودند که آنها تأثيرى در زندگى بشر ندارند، ولى مى توانند از حوادث حال و گذشته خبر دهند و به تعبير ديگر: آنها امارات و نشانه هايى بر حوادثند نه علل و اسباب.
گروه اوّل بى شکّ، در زمره کفّارند حتّى اگر اعتقاد به خدا نيز داشته باشند; چراکه آنها مشرکند و غير از خداوند متعال، قايل به الوهيّت کواکب آسمان نيز مى باشند.
گروه دوم، گرچه در زمره کفّار نيستند، ولى از دو نظر در اشتباهند، نخست اينکه: ادّعاى آنها بر تأثير کواکب در زندگى انسانها سخنى است بدون دليل، و قولى است بدون علم و ادّعايى است بدون مدرک.
ديگر اينکه: اين سخن مخالف ظواهر آيات قرآن و روايات قطعى اسلامى است که هيچ يک از اين آثار - مخصوصاً شعور و حيات و تدبير آفرينش را- به آنها نسبت نمى دهد; بلکه آفرينش و مرگ و رزق و تدبير عالم را به خداوند متعال نسبت مى دهد و اگر سخنى از اجرام سماوى و نجوم و خورشيد و ماه مى گويد، تنها به اين عنوان است که آنها آيات و نشانه هاى حق است. اگر واقعاً آنها داراى علم و حيات و قدرت و تدبير و تصرّف در عالم بودند، حداقّل مى بايست اشاره اى به آن در اين همه آيات و روايات مى شد. آرى آنها مسخّر فرمان حقّ اند و هر کدام وظيفه خاص خود را انجام مى دهند، خورشيد نور افشانى مى کند، ماه چراغ شب هاى تاريک است و...
✔️ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2