قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۴ الی۶)🔹 💡بارقه امید و آغاز مشکلات! قرآن داستان یوسف (علیه ا
🔹سوره یوسف آیات(۴ الی۶)🔹
۲ ـ تفسیر روحى
و اما فلاسفه روحى، تفسیر دیگرى براى خواب ها دارند، آنها مى گویند، خواب و رؤیا بر چند قسم است:
۱ ـ خواب هاى مربوط به گذشته زندگى، امیال و آرزوها، که بخش مهمى از خواب هاى انسان را تشکیل مى دهد.
۲ ـ خواب هاى پریشان و نامفهوم که معلول فعالیت توهّم و خیال است (اگر چه ممکن است انگیزه هاى روانى داشته باشد).
۳ ـ خواب هائى که مربوط به آینده است و از آن گواهى مى دهد.
شک نیست خواب هاى مربوط به زندگى گذشته و جان گرفتن و تجسم صحنه هائى که انسان در طول زندگى خود دیده است، تعبیر خاصى ندارند.
همچنین خواب هاى پریشان و به اصطلاح اضغاث احلام که نتیجه افکار پریشان، و همانند افکارى است که انسان در حال تب و هذیان پیدا مى کند نیز تعبیر خاصى نسبت به مسائل آینده زندگى نمى تواند داشته باشد، اگر چه روان شناسان و روان کاوان از آنها به عنوان دریچه اى براى دست یافتن به ضمیر ناآگاه بشرى استفاده کرده، و آنها را کلیدى براى درمان بیمارى هاى روانى مى دانند.
بنابراین، تعبیر خواب آنها براى کشف اسرار روان و سرچشمه بیمارى ها است، نه براى کشف حوادث آینده زندگى.
و اما خواب هاى مربوط به آینده نیز داراى دو شعبه است:
قسمتى خواب هاى صریح و روشن مى باشند که به هیچ وجه تعبیرى نمى خواهند، و گاهى بدون کمترین تفاوتى با نهایت تعجب، در آینده دور یا نزدیک، تحقق مى پذیرد.
دوم خواب هائى است که در عین حکایت از حوادث آینده، بر اثر عوامل خاص ذهنى و روحى تغییر شکل یافته و نیازمند به تعبیر است.
براى هر یک از این خواب ها نمونه هاى زیادى وجود دارد، که همه آنها را نمى توان انکار کرد، نه تنها در منابع مذهبى و کتب تاریخى نمونه هائى از آن ذکر شده، که در زندگى خصوصى خود ما، یا کسانى که مى شناسیم مکرر رخ داده است، به اندازه اى که هرگز نمى توان همه را معلول تصادف دانست.
خواب هاى عجیب
در اینجا چند نمونه از خواب هائى که به طرز عجیبى پرده از روى حوادث آینده برداشته، و از افراد مورد اعتماد شنیده ایم یادآور مى شویم:
۱ ـ یکى از علماى معروف و کاملاً مورد وثوق همدان مرحوم آخوند ملاّ على از مرحوم آقا میرزا عبدالنبى که از علماى بزرگ تهران بود چنین نقل مى کرد: هنگامى که در سامرا بودم، هر سال مبلغى در حدود یکصد تومان از مازندران براى من فرستاده مى شد، و به اعتبار همین موضوع، قبلاً که نیاز پیدا مى کردم، قرض هائى مى نمودم، و به هنگام وصول آن وجه، تمام بدهى هاى خود را ادا مى کردم.
یک سال به من خبر دادند: امسال وضع محصولات بسیار بد بوده، و بنابراین وجهى فرستاده نمى شود! بسیار ناراحت شدم و با همین فکر ناراحت خوابیدم، ناگهان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را در خواب دیدم مرا صدا زده فرمود: فلان کس! برخیز در آن دولاب را باز کن (اشاره به دولابى کرد) و یک صد تومان در آن هست بردار. از خواب بیدار شدم.
چیزى نگذشت در خانه را زدند، بعد از ظهر بود، دیدم فرستاده مرحوم میرزاى شیرازى مرجع بزرگ تقلید شیعیان است.
گفت: میرزا شما را مى خواهد. من تعجب کردم در این موقع براى چه آن مرد بزرگ مرا مى خواهد؟
رفتم دیدم در اطاق خود نشسته، (من خواب خود را به کلّى فراموش کرده بودم) ناگاه مرحوم میرزاى شیرازى به من گفت:
میرزا عبدالنبى درِ آن دولاب را باز کن و یکصد تومان در آنجا هست بردار، بلا فاصله داستان خواب به نظرم آمد و از این حادثه سخت تعجب کردم، خواستم چیزى بگویم، احساس کردم او مایل نیست سخنى در این زمینه گفته شود، وجه را برداشتم و بیرون آمدم.
۲ ـ دوستى که مورد اعتماد است نقل مى کرد: نویسنده کتاب ریحانة الادب ، مرحوم تبریزى ، فرزندى داشت، دست راست او ناراحت بود (شاید روماتیسم شدید داشت) به طورى که به زحمت مى توانست قلم به دست بگیرد، بنا شد، براى معالجه به آلمان برود.
او مى گوید: در کشتى که بودم خواب دیدم مادرم از دنیا رفته است، تقویم را باز کردم، و جریان را با قید روز و ساعت نوشتم، چیزى نگذشت که به ایران آمدم، جمعى از بستگان به استقبال من آمدند، دیدم لباس مشکى در تن دارند، تعجب کردم، جریان خواب به کلّى از خاطرم رفته بود .
بالاخره تدریجاً به من حالى کردند که: مادرم فوت کرده، بلافاصله به یاد خواب افتادم، تقویم را بیرون آوردم و روز فوت را سؤال کردم، دیدم درست در همان روز مادرم از دنیا رفته بود!.
۳ ـ نویسنده معروف اسلامى سید قطب در تفسیر خود فى ظلال القرآن ذیل آیات مربوط به سوره یوسف چنین مى نویسد:
اگر من تمام آنچه درباره رؤیا گفته اید را انکار کنم، هیچ گاه نمى توانم جریانى را که براى خودم هنگامى که در آمریکا بودم واقع شد، انکار نمایم، در آنجا من در خواب دیدم: خواهر زاده ام خون چشمانش را فرا گرفته، قادر به دیدن نیست من از این جریان متوحش شدم، فوراً نامه اى براى خانواده ام به مصر نوشتم، و مخصوصاً از وضع چشمخواهر زاده ام سؤال کردم⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🔹سوره یوسف آیات(۴ الی۶)🔹 ۲ ـ تفسیر روحى و اما فلاسفه روحى، تفسیر دیگرى براى خواب ها دارند، آنها مى
↩️چیزى نگذشت جواب نامه به دستم رسید، نوشته بودند: چشم او مبتلا به خون ریزى داخلى شده و قادر به دیدن نیست، و هم اکنون مشغول معالجه است.
قابل توجه این که: خون ریزى داخلى چشم او طورى بود که در مشاهده معمولى قابل رؤیت نبود، و تنها با وسائل پزشکى دیدن آن میسر بود، ولى به هر حال از بینائى چشم محروم گشته بود، من حتى این خونریزى درونى را در خواب به شکل آشکار دیدم!.
خواب هائى که پرده از روى اسرارى برداشته و حقایقى مربوط به آینده و یا حقایق پنهانى مربوط به حال را کشف کرده، بیش از آن است که حتى افراد دیرباور بتوانند انگشت انکار روى همه آنها بگذارند، و یا آنها را حمل بر تصادف کنند.
با تحقیق از دوستان نزدیک خود غالباً مى توانید به نمونه هائى از این خواب ها دست یابید، این گونه خواب ها از طریق تفسیر مادى رؤیا هرگز قابل تعبیر نیستند، و تنها با تفسیر فلاسفه روحى، و اعتقاد به استقلال روح مى توان آنها را تفسیر کرد، بنابراین از مجموع آنها به عنوان شاهدى براى استقلال روح مى توان استفاده کرد.(۸)
* * *
۲ ـ استفاده یعقوب(علیه السلام) از خواب یوسف (علیه السلام)
در آیات مورد بحث، خواندیم که یعقوب علاوه بر این که فرزندش را از بازگو کردن خواب خود به برادران بر حذر داشت، خواب را به طور اجمال براى او تعبیر کرد، و به او گفت: تو برگزیده خداوند خواهى شد و علم تعبیر خواب را به تو خواهد آموخت، و نعمتش را بر تو و آل یعقوب تمام خواهد کرد.
دلالت خواب یوسف (علیه السلام) بر این که او در آینده به مقام هاى بزرگ معنوى و مادى خواهد رسید کاملاً قابل درک است، ولى این سؤال پیش مى آید: مسأله آگاهى یوسف (علیه السلام) از تعبیر خواب در آینده، چگونه از رؤیاى یوسف (علیه السلام)براى یعقوب ، کشف شد؟
آیا این یک خبر تصادفى بود که یعقوب به یوسف داد و کار به خواب او نداشت؟ و یا آن را از همان خواب یوسف کشف کرد؟.
ظاهر این است که: یعقوب این مسأله را از خواب یوسف (علیه السلام) فهمید، و این ممکن است از یکى از دو راه بوده باشد:
نخست این که یوسف(علیه السلام) در آن سن و سال کم این خواب را به طور خصوصى و دور از چشم برادران براى پدر نقل کرد (چرا که پدر به او توصیه کرد در کتمان آن بکوشد) و این نشان مى دهد یوسف(علیه السلام) نیز از خواب خود احساس خاصى داشت که آن را در جمع مطرح نکرد.
وجود چنین احساسى در کودک کم سن و سالى مانند یوسف، دلیل بر این است که او یک نوع آمادگى روحى براى کشف تعبیر خواب دارد، و پدر احساس کرد با پرورش این آمادگى او در آینده آگاهى وسیعى در این زمینه پیدا خواهد کرد.
دیگر این که ارتباط پیامبران با عالم غیب از چند طریق بوده است.
گاهى از طریق الهامات قلبى.
گاه از طریق نزول فرشته وحى.
و گاه از طریق خواب.
گر چه یوسف(علیه السلام) در آن زمان هنوز به مقام نبوت نرسیده بود، اما وقوع چنین خواب معنى دارى براى یوسف(علیه السلام) نشان مى داد که او در آینده از این طریق با عالم غیب، ارتباط خواهد گرفت و طبعاً باید تعبیر و مفهوم خواب را بداند تا بتواند چنین رابطه اى داشته باشد.
* * *
۳ ـ حفظ اسرار
از درس هائى که این بخش از آیات به ما مى دهد، درس حفظ اسرار است، که گاهى حتى در مقابل برادران نیز باید عملى شود، همیشه در زندگى انسان اسرارى وجود دارد که اگر فاش شود، ممکن است آینده او یا جامعه اش را به خطر اندازد، خویشتن دارى در حفظ این اسرار، یکى از نشانه هاى وسعت روح و قدرت اراده است.
چه بسیارند افرادى که به خاطر ضعف در این قسمت، سرنوشت خویش و یا جامعه اى را به خطر افکنده اند.
و چه بسیار ناراحتى هائى که در زندگى به خاطر ترک حفظ اسرار براى انسان پیش مى آید.
در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیهما السلام) مى خوانیم: لایَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتّى تَکُونَ فِیهِ ثَلاثُ خِصال سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِیِّهِ(صلى الله علیه وآله) وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیِّهِ(علیه السلام) فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَکِتْمانُ السِّرِّ وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِیِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِیِّهِ فَالصَّبْرُ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ:
مؤمن، مؤمن نخواهد بود مگر این که سه خصلت داشته باشد: سنّتى از پروردگار، سنّتى از پیامبر و سنّتى از امام و پیشوایش.
اما سنّت پروردگار کتمان اسرار است، اما سنّت پیامبر مدارا با مردم است، و اما سنّت امام شکیبائى در برابر ناراحتى ها و مشکلات مى باشد (البته کتمان سرّ در اینجا بیشتر ناظر به کتمان اسرار دیگران است).
و در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلایَجْرِیَنَّ مِنْ غَیْرِ أَوْداجِکَ: اسرار تو همچون خون تو است که باید تنها در عروق خودت جریان یابد
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح خطبه(۶۴)بخش دوم🔹 💰تا مى توانيد توشه برگيريد: در ادامه بحث گذشته، امام(عليه الس
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح خطبه(۶۴)بخش سوم 🔹
🔺پرهیز از غفلت
🔴واى بر انسانهاى غافل!
امام(عليه السلام) در اين بخش که در واقع نتيجه گيرى از بخش هاى گذشته است و با «فاء» تفريع شروع مى شود مى فرمايد: «بنده بايد از پروردگارش بترسد، خويشتن را اندرز دهد، توبه را مقدّم دارد، و بر شهوات خود چيره شود» (فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ، نَصَحَ نَفْسَهُ، وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ، وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ).
امام در جمله اوّل، دستور به تقوا مى دهد که در واقع توضيحى است براى جمله «فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا» که قبلاً آمده بود; زيرا مى دانيم بهترين زاد و توشه ها زاد و توشه تقواست. و روى عنوان عبوديّت که انگيزه تقوا است تکيه مى کند و بعد از ذکر اين اجمال، به تفصيلِ آن، در سه جمله مى پردازد: نخست اندرز دادن خويش و به دنبال آن توبه کردن و سرانجام بر شهوات غالب شدن که مجموعاً يک نسخه کامل براى سعادت انسانهاست; انسانى که از اندرز خويش غافل شود به سراغ توبه و جبران گذشته نمى افتد و چنين انسانى مغلوب شهوات مى شود.
سپس اشاره به مطلبى مى کند که در حقيقت دليلى است براى آنچه در جمله قبل آمده، مى فرمايد: «زيرا مرگِ انسان، از نظرش پنهان است (ناگهان فرا مى رسد در حالى که توبه نکرده و از اسارت شهوات رهايى نيافته) و آرزويش وى را فريب مى دهد، شيطان همواره مراقب اوست، گناه را در نظرش جلوه مى دهد تا مرتکب شود، و او را در آرزوى توبه نگه مى دارد، تا آن را به تأخير اندازد و هنگامى که مرگ بر او هجوم مى آورد در غافلترين حالت باشد!» (فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ، وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ، وَ الشَّيْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ، يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْکَبَهَا، وَ يُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا، إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَکُونُ عَنْهَا).
با توجّه به اينکه «أَغْفَلَ مَا يَکُونُ عَنْهَا» در مقامِ بيانِ حال است، مجموع جمله چنين معنا مى دهد که: «هنگام هجوم مرگ، چنين انسانى که اسير شهوات، آرزوها و شيطان است، در غافلترين حالات به سر مى برد، و هنگامى چشم باز مى کند که کار از کار گذشته است و در آغوش اجل قرار گرفته است.»
اين احتمال نيز وجود دارد که «اذا» معناى شرطيّت نداشته باشد و «اذا»ى «مفاجات» باشد و آنگاه مفهوم جمله چنين مى شود: «ناگهان مرگ او فرا مى رسد، در حالى که در غافلترين حالات است» البتّه نتيجه هر دو تعبير يکى است و آن فرا رسيدنِ مرگ، بدون هيچ گونه آمادگى است.
در ادامه اين سخن امام(عليه السلام) مى فرمايد: «اى واى بر انسان غافلى که عمرش دليلى بر ضدّ او است (و در قيامت گواهى مى دهد که همه امکانات در اختيار او بود امّا از آن بهره نگرفت) و واى به حال انسانى که روزگارش (که بايد سرچشمه سعادت او شود) او را به شقاوت کشاند!» (فَيَالَهَا حَسْرةً عَلَى کُلِّ ذِي غَفْلَة أَنْ يَکُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً، وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ!)
آرى سرمايه اى عظيم تر و پربرکت تر از ساعات و ايّام عمر انسان وجود ندارد; سرمايه اى است که گاه بهره گيرى از يک ساعت آن، مى تواند انسان را از پست ترين حالات به اوج عظمت برساند و همچون «حرّ بن يزيد رياحى» از صف اشقيا درآيد و در صفوف بهترين صالحان و شهيدان جاى گيرد; يا اينکه در لحظه اى، ضربه اى بر پيکر کفر وارد سازد که پاداشش برتر از عبادت جنّ و انس باشد (همانگونه که درباره اميرمؤمنان على(عليه السلام) در روز تاريخى احزاب آمده است) و يا شبى از آن را در بستر به سر برد، در حالى که بالاترين معامله را با خدا کرده باشد (آنگونه که در «ليلة المبيت» واقع شد).
چنين عمرى که ساعات و لحظاتش اين قدر گرانبها است اگر دهها سالِ آن، در اختيار انسان قرار گيرد و کمترين بهره اى از آن برندارد، آيا حسرت بار و اسف انگيز نيست و همين است که امام(عليه السلام) در جمله هاى بالا به خاطر آن تأسّف مى خورد.
در پايان، امام(عليه السلام) با يک دعاى بسيار پرمعنا و آموزنده، خطبه را پايان مى دهد، مى فرمايد: «از خداوند سبحان مى خواهيم که ما و شما را از کسانى قرار دهد که هيچ نعمتى آنان را مست و مغرور نمى سازد، و هيچ هدفى آنها را از اطاعت فرمان پروردگار باز نمى دارد، و بعد از فرا رسيدن مرگ، پشيمانى و اندوه به آنان روى نمى آورد» (نَسْأَلُ اللّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا و إِيَّاکُمْ مِمَّنْ لاَتُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَ لاَتُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ، وَ لاَتَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لاَ کَآبَةٌ).
امام(عليه السلام) در اين سه جمله -که در مقام دعا ذکر کرده- سه درس ديگر به همگان مى دهد; نخست اينکه: مراقب باشيد نعمتهاى الهى شما را مست و مغرور نکند; ديگر اينکه: مواظب باشيد، اهداف مادّى شما را از اطاعت خدا باز ندارد⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح خطبه(۶۴)بخش سوم 🔹 🔺پرهیز از غفلت 🔴واى بر انسانهاى غافل! امام(عليه السلام) در
↩️ سوم اينکه: کارى کنيد که اگر مرگتان فرا رسد، نادم و پشيمان و اندوهناک نباشيد و آمادگى کافى براى آن به دست آورده باشيد!
***
نکته ها:
1- فلسفه پنهان بودن مرگ
در اين خطبه اشاره اى به مسأله پنهان بودن مرگ شده است (فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ) و اين يکى از رازهاى مهمّ خلقت است; هيچ کس نمى داند يک ساعت ديگر زنده است يا در صفِ مردگان؟ امروز «مُخبِر» است و فردا «خبر»; امروز در مجلس ياد بود دوستش شرکت مى کند، و فردا دوستان ديگر در مجلس ياد بود او هستند. بى شکّ اگر پايان عمر هر کس بر او روشن بود سرچشمه مفاسد بى شمارى مى شد که «امام صادق(عليه السلام)» در توحيد معروف «مفضّل» به آن اشاره فرموده، مى گويد:
«اى مفضّل! درباره مخفى بودن مدّتِ حياتِ انسان، بينديش! اگر انسان مقدار عمر خود را مى دانست (از دو حال خارج نبود) اگر عمرش کوتاه بود، همان مقدار از عمر به خاطر انتظارِ مرگ بر او گوارا نبود; بلکه به کسى مى ماند که دارايى اش به پايان رسيده و پيوسته احساس فقر مى کند و در ترس و وحشت است. اين در حالى است که فناى عمر از فناى مال مهمتر مى باشد، زيرا مال جانشين دارد امّا عمر جانشينى ندارد. و اگر عمر او طولانى بود و از آن آگاه مى شد، احساس امنيّت و بقا مى کرد و غرق معاصى و گناهان مى گرديد; به اين اميد که بهره کافى از شهوات ببرد و هنگامى که پايان عمرش نزديک مى شود، به توبه بنشيند. اين چيزى است که خداوند از بندگانش نمى پسندد (به همين دليل مدّت عمر را پنهان نگه داشت تا بندگانش هميشه در ميان خوف و رجا باشند; همان حالتى که از يک سو به انسان آرامش مى دهد و از سوى ديگر هشدار و سبب تکامل او مى گردد)».
2- فريب آرزوها را نخوريد
امام(عليه السلام) در جمله ديگرى به فريب آرزوها اشاره فرموده و مى گويد: (وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ).
چرا و چگونه آرزوها انسان را فريب مى دهد و بهترين ساعات عمر او را در پندارها و خيالات واهى سپرى مى کند؟!
به خاطر اينکه دامنه آرزوها هرگز محدود نيست. بسيارى هستند که گمان مى کنند اگر خانه کوچک محقّرى در تملّک آنها درآيد براى هميشه از نظر مسکن آسوده خاطر خواهند بود، ولى چيزى نمى گذرد که خانه کوچک را بر خود تنگ مى بينند. و اگر به خانه وسيعترى برسند باز آن را محدود و ناکافى مى پندارند. ديده شده است افرادى خانه ها و قصرهاى متعدّد داشته اند ولى باز عطش درونى آنها فرو ننشسته و آرزوهاى خانه هاى بيشتر و قصرهايى مجلّل تر داشته اند; روحيّه آنان طبق آن تعبير معروف است که: «اگر اقليم هاى هفت گانه را به پادشاهى بدهند باز در بند اين است، که چنگ به آسمانها بيندازد و اقليم ديگرى بر آن بيافزايد.»
اين تنها در مورد مسکن بود، در مورد ساير مواهبِ زندگىِ مادّى نيز، عيناً همين است! اين آرزوهاى دور و دراز و بى انتها، صاحبان خود را لحظه اى راحت نمى گذارد و تمام نيروهاى آنها را به خود جذب مى کند، در حالى که همه آنها انبوهى از پندارها است و اين همان چيزى است که امام(عليه السلام) از آن تعبير به «خدعه» و «نيرنگِ آرزو» کرده است.
3- تزيين کردن شيطان!
از نکات مهمّى که در خطبه بالا به آن اشاره شده، زينت بخشيدن معاصى به وسيله شيطان است که در آيات قرآنى نيز به آن اشاره شده; در آيه چهل و سه سوره «انعام» درباره گروهى از امّت هاى پيشين مى خوانيم: «وَلکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا کَانُوا يَعْمَلُونَ; ليکن دل هاى آنها قساوت پيدا کرد و شيطان کارهايى را که مى کردند براى آنان زينت داد» و در سوره «حجر» از قولِ خود شيطان مى خوانيم که وقتى از درگاه خداوند مطرود شد و کمر به دشمنى فرزندان آدم و گمراه ساختن آنها بست، چنين گفت: «لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ وَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ; من (لذّات مادّى را) در زمين، در نظر آنها زينت مى دهم; همگى را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلَصت را».
اين تزيين شيطانى، از طرق مختلفى صورت مى گيرد: گاه از طريق آرزوهاى دور و دراز يا پندارهاى باطل! و گاه از طريق وسوسه لذّات زود گذر و شيرينى هاى ظاهرى که در بعضى از گناهان وجود دارد، و دقيقاً امتحان انسانها از همين جا شروع مى شود که چگونه پرده هاى پندار و پيرايه آرزوهاى زود گذر را بدرند و به لذّت هاى ظاهرى -که همانندِ عسلِ مسمومى، درکامِ روحِ انسان، شيرينى موقّتى ايجاد مى کند و آنگاه اَمعاى درون انسان را متلاشى مى سازد- اعتنا نکنند و در حقيقت خطر مهمّ گناهان و معاصى، همين تزيين هاى شيطانى و يا تزيين هاى نفس است.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که در بعضى از آياتِ قرآن، تزيين اعمال به خدا نسبت داده شده است اينگونه آيات با آيات بالا چگونه سازگار است؟⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
↩️ سوم اينکه: کارى کنيد که اگر مرگتان فرا رسد، نادم و پشيمان و اندوهناک نباشيد و آمادگى کافى براى آن
↩️پاسخ اين سؤال با توجّه به آيه چهار سوره «نمل» به خوبى روشن مى شود که مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ اَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ; کسانى که به آخرت ايمان ندارند اَعمال (بد) آنها را براى آنان زينت مى دهيم به گونه اى که سرگردان مى شوند». اين آيه به خوبى نشان مى دهد که اين تزيين الهى نوعى مجازات الهى براى افراد بى ايمان و منحرف است و يا به تعبير ديگر: اعمالشان سبب مى شود که خداوند آنها را در چنگال شيطان رها سازد و از آنان حمايت نکند. به اين ترتيب هر دو بخش از آيات به يک حقيقت اشاره مى کند و شايد تعبير (وَ الشَّيْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ، يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْکَبَها) که در خطبه بالا آمده اشاره به همين باشد.
4- عمر انسانها حجّتى بر ضدّ آنهاست!
از تعبيرهاى پر معنايى که در خطبه بالا آمده است «حجّت بودن عمر» است. چگونه عمر انسان مى تواند حجّتى بر ضدّ او باشد؟ ظاهراً نکته اش اين است که خداوند در طولِ عمرِ انسان، به قدر کافى درسهاى عبرت به او مى دهد و حوادث بيدار کننده و هشدار دهنده را فراهم مى سازد، علاوه بر پيام هايى که به وسيله پيامبران مرسل و اوصياى آنها براى انسان فرستاده است. از همين رو در آيه 37 سوره «فاطر» چنين مى خوانيم: «هنگامى که فرياد دوزخيان بلند مى شود و از پيشگاه خدا تقاضا مى کنند ما را از دوزخ خارج کن و بار ديگر به دنيا بازگردان تا اعمال صالحى غير از آنچه داشتيم انجام دهيم به آنها گفته مى شود: «أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ مَا يَتَذَکَّرُ فيهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جَاءَکُمُ النَّذيِرُ; آيا شما را به آن اندازه، عمر نبخشيديم که هر کس اهليّت دارد در آن متذکّر شود و آيا انذار کننده (الهى) به سراغ شما نيامد؟!»
5- غرور و مستى نعمت!
نکته ديگرى که در خطبه بالا به آن اشاره شده، حالتى است به عنوان «بَطَر» که به افراد کم ظرفيت به هنگام وفور نعمت دست مى دهد و در قرآن مجيد به آن اشاره شده است. در آيه «چهل و هفت» سوره «انفال» مى خوانيم: «وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بَطَراً وَ رِئَاءَ النَّاسِ; و مانند کسانى نباشيد که از روى غرور و مستىِ نعمت و خود نمايى و رياکارى در مقابل مردم، از خانه هاى خود بيرون آمدند و مردم را از راه خدا باز مى داشتند».
واژه «بَطَر» (بر وزن نظر) همان گونه که در قبل نيز اشاره شد، در اصل به معناى شکافتن است و سپس به معناى طغيان و غرور، به خاطر فزونى نعمت - که سبب مى شود انسان پرده هاى تقوا و اطاعت الهى را پاره کند - اطلاق شده است و اين حالتى است که در بسيارى از صاحبان نعمت که ايمان و ظرفيت کافى براى فزونى نعمتهاى الهى را ندارند پيدا مى شود; حالتى شبيه حالت مستان پيدا مى کنند به گونه اى که قادر بر کنترل حرکات و سخنان خود نيستند: حالتى بسيار زشت و زننده و مايه ننگ و عار!
به همين دليل در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «يَنْبَغِي لِلْعَاقِلِ أَنْ يَحْتَرِزَ مِنْ سُکْرِ الْمَالِ وَ سُکْرِ الْقُدْرَةِ وَ سُکْرِ الْعِلْمِ وَ سُکْرِ الْمَدْحِ وَ سُکْرِ الشَّبَابِ; انسان عاقل بايد از مستى مال و مستى قدرت و مستى علم و مستى مدح مدّاحان و مستى جوانى بپرهيزد» و در پايان حديث مى افزايد: «فَإِنَّ لِکُلِّ ذلِکَ رِيَاحاً خَبِيثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِّفُ الْوَقَارَ; زيرا اين مستى ها بادهاى کثيف و آلوده اى دارد که عقل را مى ربايد و وقار انسان را از بين مى برد».
آرى مستى اين امور غالباً از مستى شراب سنگين تر است، چرا که مستى شراب يک شبه از بين مى رود ولى مستى اين امور گاهى يک عمر، همراه انسان است!
@Nahjolbalaghe2
♻️〽️سفارش های امام علی (ع) به کمیل بن زیاد
ای کمیل! هيچ علمى نيست جز آنكه من آن را آغاز كنم، و هيچ سرى نيست جز اينكه «قائم» ما آن را بپايان رساند
@Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هدیه آسمانی ۱۴
🌺 سوره مبارکه تکاثر
🔊 قاری استاد منشاوی و تکرار کودک
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅راز همسرداری حضرت زهرا سلامالله علیها
🔰 #استاد_عالی
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🌳شجره آشوب« قسمت سی و ششم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻و اشخاص ب
🌳شجره آشوب« قسمت سی و هفتم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻در مورد جنگ جمل به عنوان اولین جنگ اسلامی با صحنه ای رو به رو هستیم که هر دو سپاه، اهل قبله هستند. آیا در این فضای غبار آلود، افرادی که معیار تشخیصشان وابسته به اشخاص است، می توانند تصمیم گیری صحیحی کنند؟
🔻محبوبیت عایشه؛ یکی دیگر از عوامل مشتبه شدن امر در جنگ جمل یکی از مواردی که سبب شد در جنگ جمل، بسیاری با تردید مواجه شوند حضور عایشه در سپاه اهل بصره و محبوبیت وی در میان آن ها بود. این محبوبیت تا حدی بود که در تاریخ آمده است: «قبایل ضبه و ازد دور عایشه می گردیدند و مردانی از قبیله ازد، سرگین شتر او را برداشته و بو می کردند و می گفتند این سرگین، بوی مشک می دهد.»
🔻 همچنین در کنار شتر عایشه، دست و پاهای زیادی قطع شد به نحوی که چهل يا هفتاد تن كه همه از قريش بودند، به قتل رسيدند.
🔻در جای دیگر، امام علی علیه السلام، عایشه را مطاع ترین شخص در میان مردم توصیف می کند. این سخن عجیب نیست؛ زیرا وی به قدری روایت از رسول خدا نقل می کرد که در میان مردم، مورد اطاعت بود و افراد وی را به عنوان منبع موثق سنت پیامبر می دانستند.
🔻 حال ورود عایشه به صحنه چنین نبردی، نمی تواند امر را بر مردم مشتبه کند؟ اگر در یک جنگ، در هر دو طرف سپاه، اشخاص موثق و مطمئن جامعه اسلامی حضور داشته باشند، تشخیص حق از باطل چگونه خواهد بود؟ در نتیجه شگفت نیست که امام در مورد جنگ جمل فرمود: «جنگها ديدم كه مرا پير كرد اما روز مثل روز جمل نديدم كه فتنه آن براى مؤمن زيانانگيز باشد و شجاعان دلير را بكشد. كاش آن زن در خانه مانده بود و كاش اى عسكر (شتر عایشه) سفر نكرده بودى» از عوامل دیگر محبوبیت عایشه می توان به موارد زیر اشاره کرد:
🔻1.عمر بن خطاب، برای دفن در کنار پیامبر از عایشه اجازه گرفت. حال هنگامی که خلیفه چنین کاری را می کند، انتظار نمی رود که بسیاری از مردم که غالبشان طرفدار خلفا بودند، از عایشه در جنگ جمل حمایت کنند؟
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
✨﴾﷽﴿✨
✅ برنامه روزانه کانال :
🌷شنبههاو سهشنبهها شرح 🦋خطبه ها
🌹یکشنبهها و چهارشنبههاشرح 🌴حکمتها
🌷دوشنبهها و پنجشنبهها شرح 🕊نامه ها
#روزانهتفسیرقرآن
🍃حکمتها، نامه ها و خطبه های نهجالبلاغه ترجمه محمد دشتی به طور کامل قبلا در کانال بار گزاری شده و لینکهای دسترسی به مطالب در کانال سنجاق شده اند
🌺🍃
@Nahjolbalaghe2
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
✨﴾﷽﴿✨
۞ لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ
به یقین در (داستان) یوسف و برادرانش، نشانه ها(ى هدایت) براى سؤال کنندگان بود.
(یوسف/۷)
*
إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰ أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ
هنگامى که (برادران)
گفتند: «یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدر، از ما محبوبترند. در حالى که ما مردان نیرومندى هستیم. مسلّماً پدر ما، در گمراهى آشکارى است.
(یوسف/۸)
*
اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ
یوسف را به قتل
رسانید. یا او را به سرزمین دوردستى بیفکنید. تا توجّه پدرتان، فقط به شما باشد. و بعد از آن، (از گناه خود توبه مى کنید. و)افراد صالحى خواهید بود.»
(یوسف/۹)
***
قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ
یکى از
آنها گفت: «یوسف را به قتل نرسانید. و اگر مى خواهید کارى انجام دهید، او را در مخفى گاه چاه بیفکنید.
تا بعضى از قافله ها او را برگیرند (و با خود به مکان دورى ببرند).»
(یوسف/۱۰)
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🔹سوره یوسف آیات(۴ الی۶)🔹 ۲ ـ تفسیر روحى و اما فلاسفه روحى، تفسیر دیگرى براى خواب ها دارند، آنها مى
✨﴾﷽﴿✨
🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۷ الی۱۰)🔹
🔶نقشه نهائى
از اینجا جریان درگیرى برادران یوسف با یوسف(علیه السلام) شروع مى شود:
در آیه نخست، اشاره به درس هاى آموزنده فراوان این داستان کرده، مى گوید: به یقین در سرگذشت یوسف و برادرانش، نشانه هائى براى سؤال کنندگان بود (لَقَدْ کانَ فی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسّائِلینَ).
در این که: منظور از این سؤال کنندگان چه اشخاصى هستند؟ بعضى از مفسران (مانند قرطبى در تفسیر الجامع و غیر او) گفته اند: این سؤال کنندگان جمعى از یهود مدینه بودند، که در این زمینه پرسش هائى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى کردند.
ولى ظاهر آیه مطلق است و مى گوید: براى همه افراد جستجوگر آیات و نشانه ها و درس هائى در این داستان نهفته است .
چه درسى از این برتر که گروهى از افراد نیرومند، با نقشه هاى حساب شده اى که از حسادت سرچشمه گرفته، براى نابودى یک فرد ظاهراً ضعیف و تنها، تمام کوشش خود را به کار گیرند.
اما با همین کار بدون توجه، او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانرواى کشور پهناورى کنند.
و در پایان همگى در برابر او سر تعظیم فرود آورند، این نشان مى دهد وقتى خدا کارى را اراده کند مى تواند آن را ـ حتى به دست مخالفین آن کار ـ پیاده کند، تا روشن شود که یک انسان پاک و باایمان تنها نیست و اگر تمام جهان به نابودى او کمر بندند، اما خدا نخواهد، تار موئى از سر او کم نخواهند کرد!.
* * *
یعقوب دوازده پسر داشت، که دو نفر از آنها یوسف و بنیامین از یک مادر بودند، که راحیل نام داشت، یعقوب نسبت به این دو پسر مخصوصاً یوسف، محبت بیشترى نشان مى داد، زیرا:
اولاً، کوچکترین فرزندان او محسوب مى شدند، و طبعاً نیاز به حمایت و محبت بیشترى داشتند.
ثانیاً، طبق بعضى از روایات مادر آنها راحیل از دنیا رفته بود، و به این جهت نیز به محبت بیشترى محتاج بودند، از آن گذشته مخصوصاً در یوسف (علیه السلام)، آثار نبوغ و فوق العادگى نمایان بود، مجموع این جهات سبب شد که یعقوب آشکارا نسبت به آنها ابراز علاقه بیشترى کند.
برادران حسود، بدون توجه به این جهات از این موضوع سخت ناراحت شدند، به خصوص که شاید بر اثر جدائى مادرها، رقابتى نیز در میانشان طبعاً وجود داشت، لذا دور هم نشسته گفتند: یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند، با این که ما جمعیتى نیرومند و کارساز هستیم و زندگى پدر را به خوبى اداره مى کنیم، و به همین دلیل، باید علاقه او به ما بیش از این فرزندان خردسال باشد که کارى از آنها ساخته نیست (إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبینا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ).
و به این ترتیب، با قضاوت یک جانبه خود پدر را محکوم ساختند و گفتند: به طور قطع پدر ما در گمراهى آشکارى است ! (إِنَّ أَبانا لَفی ضَلال مُبین).
آتش حقد و حسد به آنها اجازه نمى داد در تمام جوانب کار بیندیشند، دلائل اظهار علاقه پدر را نسبت به این دو کودک بدانند; چرا که همیشه منافع خاص هر کس، حجابى بر روى افکار او مى افکند، و به قضاوت هائى یک جانبه که نتیجه آن گمراهى از جاده حق و عدالت است وا مى دارد.
البته، منظور آنها گمراهى دینى و مذهبى نبود; چرا که آیات آینده نشان مى دهد آنها به بزرگى و نبوت پدر اعتقاد داشتند، و تنها در زمینه طرز معاشرت به او ایراد مى گرفتند.
* * *
حس حسادت، سرانجام برادران را به طرح نقشه اى وادار ساخت: گرد هم جمع شدند و دو پیشنهاد را مطرح ساختند گفتند: یا یوسف را بکشید و یا او را به سرزمین دوردستى بیفکنید، تا محبت پدر یکپارچه متوجه شما بشود ! (اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبیکُمْ).
درست است که با این کار احساس گناه و شرمندگى وجدان خواهید کرد، چرا که با برادر کوچک خود این جنایت را روا داشته اید، ولى، جبران این گناه ممکن است; توبه خواهید کرد و پس از آن جمعیت صالحى خواهید شد ! (وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحینَ).
این احتمال نیز، در تفسیر جمله اخیر داده شده، که منظور آنها این بوده است: بعد از دور ساختن یوسف (علیه السلام) از چشم پدر، مناسبات شما با پدر به صلاح مى گراید، و ناراحتى هائى که از این نظر داشتید از میان مى رود، ولى تفسیر اول صحیح تر به نظر مى رسد.
به هر حال، این جمله، دلیل بر آن است که آنها با این عمل احساس گناه مى کردند، و در اعماق دل خود کمى از خدا ترس داشتند، و به همین دلیل، پیشنهاد توبه بعد از انجام این گناه مى کردند.
ولى مسأله مهم اینجاست که سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع براى فریب وجدان و گشودن راه به سوى گناه است، و به هیچ وجه دلیل بر پشیمانى و ندامت نمى باشد.
به تعبیر دیگر، توبه واقعى آن است که بعد از گناه، حالت ندامت و شرمسارى براى انسان پیدا شود، اما گفتگو از توبه، قبل از گناه، توبه نیست.⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۷ الی۱۰)🔹 🔶نقشه نهائى از اینجا جریان درگیرى برادران یوسف با ی
↩️توضیح این که: بسیار مى شود انسان به هنگام تصمیم بر گناه، با مخالفت وجدان روبرو مى گردد، و یا اعتقادات مذهبى در برابر او سدى ایجاد مى کند و از پیشروى به سوى گناه ممانعت به عمل مى آورد، او براى این که از این سد به آسانى بگذرد، و راه خود را به سوى گناه باز کند، وجدان و عقیده خود را با این سخن مى فریبد، که من پس از انجام گناه بلا فاصله در مقام جبران بر مى آیم، چنان نیست که دست روى دست بگذارم و بنشینم بلکه، توبه مى کنم، به در خانه خدا مى روم، اعمال صالح انجام مى دهم، و سرانجام آثار گناه را مى شویم!.
یعنى همان گونه که نقشه شیطانى براى انجام گناه مى کشد، یک نقشه شیطانى هم براى فریب وجدان و تسلط بر عقائد مذهبى خود طرح مى کند.
و چه بسا این نقشه شیطانى نیز مؤثر واقع مى شود، و آن سد محکم را با این وسیله از سر راه خود بر مى دارد، برادران یوسف(علیه السلام) نیز از همین راه وارد شدند.
نکته دیگر این که، آنها گفتند: پس از دور ساختن یوسف(علیه السلام)، توجه پدر و نگاه او به سوى شما خواهد شد (یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبیکُمْ) و نگفتند: قلب پدر در اختیار شما خواهد آمد (یَخْلُ لَکُمْ قَلْبُ أَبیکُمْ); چرا که اطمینان نداشتند پدر به زودى فرزندش یوسف (علیه السلام) را فراموش کند، همین اندازه که توجه ظاهرى پدر به آنها باشد کافى است.
این احتمال نیز وجود دارد که چون صورت و چشم دریچه قلب است، هنگامى که نگاه پدر متوجه آنها شد، تدریجاً قلب او هم متوجه خواهد شد.
* * *
ولى در میان برادران یک نفر بود که از همه باهوش تر، و یا با وجدان تر بود، به همین دلیل، هم با طرح قتل یوسف مخالفت کرد، و هم با طرح تبعید او در یک سرزمین دور دست که بیم هلاکت در آن بود، و طرح سومى را ارائه نمود و گفت: اگر اصرار دارید کارى بکنید یوسف را نکشید، بلکه او را در قعر چاهى بیفکنید، (به گونه اى که سالم بماند) تا بعضى از راهگذران و قافله ها او را بیابند و با خود ببرند و از چشم ما و پدر دور شود (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لاتَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فی غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ).
* * *
نکته ها:
۱ ـ جُبّ به معنى چاهى است که آن را سنگ چین نکرده اند، و شاید غالب چاه هاى بیابانى چنین بوده است، و غیابت به معنى نهانگاه داخل چاه است، که از نظرها غیب و پنهان است، این تعبیر گویا اشاره به محلى است که در چاه هاى بیابانى معمول است، و آن این که در قعر چاه، نزدیک به سطح آب، در داخل بدنه چاه، محل کوچک طاقچه مانندى درست مى کنند، که اگر کسى به قعر چاه برود بتواند داخل آن بنشیند، و ظرفى را که با خود برده پر از آب کند، بى آن که خود وارد آب شود، و طبعاً از بالاى چاه که نگاه کنند این محل درست پیدا نیست، و به همین جهت، از آن تعبیر به غیابت شده است.
و در محیط ما نیز چنین چاه هائى وجود دارد.
* * *
۲ ـ بدون شک، قصد این پیشنهادکننده آن نبوده که یوسف را آن چنان در چاه سرنگون سازند که نابود شود، بلکه هدف این بوده در نهانگاه چاه قرار گیرد تا سالم به دست قافله ها برسد.
* * *
۳ ـ از جمله إِنْ کُنْتُمْ فاعِلین چنین استفاده مى شود، این گوینده حتى این پیشنهاد را به صورت یک پیشنهاد قطعى مطرح نکرد، شاید ترجیح مى داد که اصلاً نقشه اى بر ضد یوسف (علیه السلام) طرح نشود.
* * *
۴ ـ در این که، نام این فرد چه بوده در میان مفسران گفتگو است، بعضى گفته اند نام او روبین بود، که از همه باهوش تر محسوب مى شد، و بعضى یهودا و بعضى لاوى را نام برده اند.
* * *
۵ ـ نقش ویرانگر حسد در زندگى انسان ها
درس مهمى، که از این داستان مى آموزیم این است که: چگونه حسد مى تواند آدمى را تا سر حد کشتن برادر و یا تولید دردسرهاى خیلى شدید براى او پیش ببرد، و چگونه اگر این آتش درونى مهار نشود، هم دیگران را به آتش مى کشد و هم خود انسان را.
اصولاً، هنگامى که نعمتى به دیگرى مى رسد، و خود شخص از او محروم مى ماند، چهار حالت مختلف در او پیدا مى شود:
نخست این که، آرزو مى کند همان گونه که دیگران دارند، او هم داشته باشد، این حالت را غبطه مى خوانند، و حالتى است قابل ستایش; چرا که انسان را به تلاش و کوشش سازنده اى وا مى دارد، و هیچ اثر مخربى در اجتماع ندارد.
دیگر این که، آرزو مى کند آن نعمت از دیگران سلب شود و براى این کار به
تلاش و کوشش بر مى خیزد، این همان صفت بسیار مذموم حسد است، که انسان را به تلاش و کوشش مخرب درباره دیگران وا مى دارد، بى آن که تلاش سازنده اى درباره خود کند.
سوم این که، آرزو مى کند خودش داراى آن نعمت شود و دیگران از آن محروم بمانند، و این همان صفت بخل و انحصارطلبى است که انسان همه چیز را براى خود بخواهد و از محرومیت دیگران لذت ببرد.⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
↩️توضیح این که: بسیار مى شود انسان به هنگام تصمیم بر گناه، با مخالفت وجدان روبرو مى گردد، و یا اعتقا
↩️چهارم این که، دوست دارد دیگران در نعمت باشند، هر چند خودش در محرومیت به سر ببرد، و حتى حاضر است آنچه را دارد در اختیار دیگران بگذارد، و از منافع خود چشم بپوشد و این حالت والا را ایثار مى گویند، که یکى از مهم ترین صفات برجسته انسانى است.
به هر حال، حسد، تنها برادران یوسف(علیه السلام) را تا سر حدّ کشتن برادرشان پیش نبرد، بلکه گاه مى شود که حسد انسان را به نابودى خویش نیز وا مى دارد.
به همین دلیل، در احادیث اسلامى براى مبارزه با این صفت رذیله تعبیرات تکان دهنده اى دیده مى شود.
به عنوان نمونه: از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده: خداوند موسى بن عمران را از حسد نهى کرد و به او فرمود: إِنَّ الْحاسِدَ ساخِطٌ لِنِعْمَتِی صادٌّ لِقَسْمِیَ الَّذِی قَسَمْتُ بَیْنَ عِبادِی وَ مَنْ یَکُ کَذلِکَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَیْسَ مِنِّی:
شخص حسود نسبت به نعمت هاى من بر بندگانم خشمناک است، و از قسمت هائى که میان بندگانم قائل شده ام، ممانعت مى کند، هر کس چنین باشد نه او از من است و نه من از اویم .
از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: آفَةُ الدِّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ: آفت دین و ایمان سه چیز است: حسد، خودپسندى و فخرفروشى .
و در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام)مى خوانیم: إِنَّ الْمُؤْمِنَ یَغْبِطُ وَ لایَحْسُدُ وَ الْمُنافِقُ یَحْسُدُ وَ لایَغْبِطُ: افراد با ایمان غبطه مى خورند، ولى حسد نمىورزند، ولى منافق حسد مىورزد و غبطه نمى خورد .
* * *
۶ ـ حدود ابراز محبت به فرزندان
این درس را نیز مى توان از این بخش از داستان فراگرفت، که پدر و مادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان باید فوق العاده دقت به خرج دهد.
گر چه یعقوب(علیه السلام) بدون شک در این باره مرتکب خطائى نشد، و ابراز علاقه اى که نسبت به یوسف(علیه السلام) و برادرش بنیامین مى کرد، روى حسابى بود که قبلاً به آن اشاره کردیم، اما به هر حال این ماجرا نشان مى دهد که حتى باید بیش از مقدار لازم در این مسأله، حساس و سختگیر بود; زیرا گاه مى شود یک ابراز علاقه نسبت به یک فرزند، آن چنان عقده اى در دل فرزند دیگر ایجاد مى کند که او را به همه کار وا مى دارد، آن چنان شخصیت خود را در هم شکسته مى بیند که براى نابود کردن شخصیت برادرش، حد و مرزى نمى شناسد.
حتى اگر نتواند عکس العملى از خود نشان بدهد، از درون خود را مى خورد و گاه گرفتار بیمارى روانى مى شود، فراموش نمى کنم فرزند کوچک یکى از دوستان، بیمار بود، و طبعاً نیاز به محبت بیشتر داشت، پدر، برادر بزرگ تر را به صورت خدمتکارى براى او در آورده بود، چیزى نگذشت که پسر بزرگ گرفتار بیمارى روانى ناشناخته اى شد، به آن دوست عزیز گفتم: فکر نمى کنى سرچشمه اش این عدم عدالت در اظهار محبت بوده باشد، او که این سخن را باور نمى کرد، به یک طبیب روانى ماهر مراجعه کرد، طبیب به او گفت: فرزند شما بیمارى خاصى ندارد، سرچشمه بیماریش همین است که گرفتار کمبود محبت شده، و شخصیتش ضربه دیده، در حالى که برادر کوچک این همه محبت دیده است.
و لذا در احادیث اسلامى مى خوانیم:
روزى امام باقر(علیه السلام)فرمود: من گاهى نسبت به بعضى از فرزندانم اظهار محبت مى کنم، و او را بر زانوى خود مى نشانم و قلم گوسفند را به او مى دهم و شکر در دهانش مى گذارم، در حالى که مى دانم حق با دیگرى است، ولى این کار را به خاطر این مى کنم تا بر ضد سایر فرزندانم تحریک نشود، و آن چنان که برادران یوسف(علیه السلام) با یوسف کردند، نکند
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح حکمت (۲۵۲)🔹 🔷حکمت بعضی از احکام شرعی ↩️20. «و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسل
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح حکمت (۲۵۳)🔹
✅سوگند سريع التأثير:
امام عليه السلام در اين گفتار نورانى دستورى درباره سوگندهاى مؤثر در برابر كارهايى كه ظالمى مرتكب شده مىدهد و مىفرمايد: «هرگاه خواستيد ظالمى را سوگند دهيد اينگونه سوگند دهيد كه از حول و قوه الهى برى است (اگر فلان كار را انجام داده باشد) زيرا اگر اين قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرا مىرسد (يا به درد سختى مبتلا مىگردد و يا مىميرد) اما اگر چنين سوگند ياد كند: به خدايى كه جز او خدايى نيست (اين كار را نكردهام) در كيفرش تعجيل نمىشود، زيرا خدا را به يگانگى ستوده است»؛ (أَحْلِفُوا الظَّالِمَ ـ إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَه ـ بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ آللّهِ وَقُوَّتِهِ؛ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً عُوجِلَ آلْعُقُوبَةَ، وَإِذَا حَلَفَ بِاللّهِ آلَّذِي لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَمْ يُعَاجَلْ، لاَِنَّهُ قَدْ وَحَّدَ آللّهَ تَعَالَى).
از اين سخن امام عليه السلام روشن مىشود كه تعبيرات سوگندها بسيار متفاوت است؛ تعبيرهايى كه مدح و ثناى الهى در آن است سبب تعجيل عقوبت نمىشود اما تعبيرات خشنى كه بر ضد آن باشد، عقوبت را تعجيل مىكند. در حديث معروفى كه در كتب مختلف آمده مىخوانيم: شخصى نزد منصور، خليفه عباسى از امام صادق عليه السلام بدگويى كرد. منصور به دنبال حضرت فرستاد وهنگامى كه امام عليه السلام حضور پيدا كرد عرض كرد: فلان كس درباره شما چنين وچنان مىگويد. امام عليه السلام فرمود: چنين چيزى دروغ است؛ اما بدگويىكننده گفت: دروغ نيست و واقعيت دارد. امام عليه السلام او را به برائت از حول و قوه الهى اگر دروغگو باشد قسم داد. او همين سوگند را ياد كرد و هنوز گفتارش تمام نشده بود كه فلج شد و مانند قطعه گوشتى بىجان به روى زمين افتاد! پاى او را گرفتند و كشانكشان از مجلس بيرون بردند و امام صادق عليه السلام از اين توطئه رهايى يافت.(1)
در رخداد ديگرى مىخوانيم كه منصور دوانيقى به امام صادق عليه السلام عرض كرد : يكى از ياران شما به نام «معلى بن خنيس» مردم را به سوى شما فرا مىخواند و(براى خروج كردن) اموالى ذخيره مىكند. امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند چنين چيزى نبوده است. منصور گفت: من كسى را كه چنين خبرى داده نزد شما حاضر مىكنم. و سپس آن مرد را حاضر كرد. امام عليه السلام رو به آن فرد كرده فرمود: قسم مىخورى؟ عرض كرد: آرى؛ سپس گفت: «وَاللهِ الَّذى لا إلهَ إلّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ كه او اين كار را كرده است». امام عليه السلام فرمود: تو خداوند را با اوصاف جلالش مىستايى و او به همين سبب تو را مجازات نمىكند. اينگونه كه من مىگويم قسم بخور. بگو: «بَرِئْتُ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَقُوَّتِهِ وَأَلْجَأْتُ إِلَى حَوْلِي وَقُوَّتِي (كه تو اين سخن را گفتهاى)» آن مرد اينگونه قسم خورد. هنوز كلامش تمام نشده بود كه بر زمين افتاد و مرد. منصور گفت: بعد از اين، كلام هيچ سخنچينى را درباره تو نخواهم پذيرفت.(2)
*
نكته:
سوگند به برائت از خداوند و پيامبر صلي الله عليه وآله:
مرحوم صاحب جواهر در كتاب «الأيْمان» مسئلهاى آورده كه حاصلش اين است: سوگند به برائت از خداوند سبحان و پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نهتنها منعقد نمىشود و كفارهاى در مخالفت آن نيست، بلكه نفس اين سوگند حرام است هرچند گوينده در گفتارش صادق باشد. سپس به احاديثى استناد مىكند، از جمله حديث نبوى كه مىفرمايد: «مَنْ قالَ إنّى بَرِىءٌ مِنْ دينِ الاْسْلامِ فَإنْ كانَ كاذِبآ فَهُوَ كَما قالَ وَإنْ كانَ صادِقآ لَمْ يَعِدْ إلَى الاْسْلامِ سالِمآ؛ كسى كه بگويد: «من از آيين اسلام بيزارم اگر دروغ گفته باشم يا همانگونه است كه گفتهام» و اگر راست گفته و بيزارى جسته هرگز به اسلام باز نمىگردد».(3)
در حديث ديگرى از يونس بن حيان (صحيح يونس بن ظبيان است) نقل مىكند كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: «يَا يُونُسُ لا تَحْلِفْ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا فَإِنَّهُ مَنْ حَلَفَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا صَادِقاً كَانَ أَوْ كَاذِباً فَقَدْ بَرِئَ مِنَّا؛ اى يونس! قسم به برائت از ما مخور، زيرا اگر كسى چنين قسمى ياد كند، صادق باشد يا كاذب، از ما بيزار خواهد شد». سپس مىافزايد: ولى از كلام اميرمؤمنان عليه السلام در نهجالبلاغه (حكمت مورد بحث) استفاده مىشود كه ظالم را مىتوان به اين كيفيت قسم داد و حتى از فعل امام صادق عليه السلام و قسم دادن شخص سعايتكننده به اين كيفيت در برابر منصور دوانيقى بر مىآيد كه اينگونه سوگند در چنين مواردى مانعى ندارد. وى در پايان مىگويد: ولى من كسى از اصحاب را نديدم كه به چنين حديثى فتوا بدهد، هرچند عنوان باب در وسائل نشان مىدهد كه او معتقد است ظالم را مىتوان به برائت از حول و قوه الهى سوگند داد.⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح حکمت (۲۵۳)🔹 ✅سوگند سريع التأثير: امام عليه السلام در اين گفتار نورانى دستورى د
↩️سپس در پايان اين سخن مىگويد: احتياط اين است كه اين كار جز درمورد مهدورالدم، ترك شود.(4)
البته از بعضى كلمات بزرگانى كه قبل از مرحوم صاحب جواهر بودهاند استفاده مىشود كه به اين روايات فتوا دادهاند؛ مانند مرحوم فاضل هندى در كشف اللثام در بحث جواز «تغليظ قسم» (در مسائل قضايى) و نيز خود صاحب جواهر در بحث قضا (5) تعبيرى دارد كه از آن، تمايل به اين فتوا استفاده مىشود. مهم آن است كه در اينجا چند مسئله از هم جدا نشده است : نخست اينكه آيا مىتوان بدون هيچ قيد و شرطى چنين قسمى خورد؟ كه كسى بگويد: والله من از دين محمد صلي الله عليه و آله «العياذ بالله» بيزارم. قطعا چنين سخنى كفر است و حرام بودن آن جاى ترديد نيست؛ حتى اگر سوگند او دروغ هم باشد گناه بزرگى مرتكب شده است. ديگر اينكه به صورت قضيه شرطيه براى اثبات مدعاى خود بگويد: والله از خدا و رسولش برىء باشم اگر چنين كارى را كرده باشم. اگر چنين شخصى راست مىگويد و اين كار را نكرده دليلى بر حرام بودن سوگند او نيست. آرى اگر او در گفتارش دروغگو باشد قطعآ قسم حرامى خورده و ممكن است كافر نيز شده باشد. صورت سوم اين است كه قسم ياد كند براى انجام كارى و بگويد: من به اين وعده خود وفا مىكنم. اگر نكنم از حول و قوه الهى و دين محمد صلي الله عليه و آله بيزار باشم. اين قسم قطعآ منعقد نمىشود و اگر مخالفت كند نيز كفارهاى ـ طبق قواعد مقرره باب قسم كه تنها بايد به نام خداوند سوگند ياد كرد ـ ندارد. دليل روشنى بر حرام بودن قسمت دوم و سوم نداريم، زيرا گوينده آن هرگز نمىگويد: من از دين اسلام يا از خداوند متعال بيزارم بلكه براى تأكيد بر گفته خود به اينكه تخلفى وجود ندارد چنين سخنى را مىگويد، مثل اينكه بعضى از عوام مردم براى تأكيد بر سخنانشان مىگويند: بىايمان از دنيا بروم، دشمن خدا و پيغمبر باشم اگر چنين سخنى را گفته باشم. مگر اينكه گفته شود: اين تعبير نيز خالى از نوعى اهانت نيست و شايد به همين دليل بر حرمت آن، ادعاى اجماع شده است (در صورتى كه حرمت شامل تمام اين اقسام شود).
در اينجا نكته ديگرى است و آن اينكه اگر بدانيم بعضى از اينگونه قسمها سبب تعجيل عقوبت مىشود و ممكن است به زندگى فرد پايان دهد آيا جايز است او را به چنين سوگندى قسم دهيم، هرچند باعث مرگ او شود؟ ظاهر كلام امام اميرالمؤمنين عليه السلام كه در بالا آمد اين است كه هر ظالمى را مىتوان چنين سوگندى داد. (و هرچه باشد از ناحيه خود اوست) ولى تعبير بعضى از فقها اين است كه تنها مهدور الدم را مىتوان چنين سوگند داد(6) و از آنجا كه تعجيل عقوبت مرگ، هميشه حاصل نيست بلكه ممكن است عقوبتهاى ديگرى در كار باشد حكم به تحريم چنين سوگندى درباره غير مهدورالدم، خالى از اشكال نيست و اگر يقين به هلاكت باشد اجراى آن در غير مهدورالدم اشكال دارد و كلام حضرت عليه السلام را در اين صورت مىتوان بر ظالمان مهدورالدم حمل كرد. توضيح بيشتر در اين زمينه را بايد در كتب فقهى بررسى كرد.(7)
*
پی نوشت:
(1) . شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، ج 5، ص 368. مرحوم علامه شوشترى نیز آن را در شرح نهج البلاغه خود از کتاب الفصول المهمة نقل کرده است.
(2) . کافى، ج 6، ص 445، ح 3.
(3) . سنن بیهقى، ج 10، ص 30 .
(4) . جواهر الکلام، ج 35، ص 345.
(5) . ج 40، ص 231 .
(6) . جواهر الکلام، ج 35، ص 345.
(7) . سند گفتار حکیمانه: خطیب در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه امام(ع) از آن حضرت به صورت گسترده نقل شده و اهل بیت در برابر کسانى که درباره آنها نزد حاکمان ظلم سخن چینى مى کردند از این نوع سوگند براى نابودى آنها استفاده مى کردند. سپس مواردى از این قبیل را نقل مى کند و در پایان مى گوید: این کلام نورانى پیش از سیّد رضى در کتاب کافى جلد ششم (البته در کافى این کلام از امام صادق (ع) ضمن داستانى که بعدآ به آن اشاره خواهد شد آمده است. همچنین در تمامى کتب دیگر که مرحوم خطیب آدرس داده است) و مقاتل الطالبیین و مروج الذهب آمده است و بعد از سیّد رضى؛ در کتاب تاریخ بغداد و ارشاد مفید و الخرائح و الجرائح آمده است به گونه اى که به وضوح نشان مى دهد از نهج البلاغه نقل نکرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 195)
@Nahjolbalaghe2
💖رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
اَلجَليسُ الصّالِحُ خَيرٌ مِنَ الوَحدَةِ، و َالوَحدَةُ خَيرٌ مِن جَليسِ السّوءِ؛
هم نشين خوب، از تنهايى بهتر است و تنهايى از هم نشين بد بهتر است.
📜امالى(طوسى) ص535
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
@Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درس_اخـــلاق
🔻تاثیر نفرین پدر بیشتره یا مادر؟
🎙استاد عالی
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🌳شجره آشوب« قسمت سی و هفتم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻در مورد
🌳شجره آشوب« قسمت سی و هشتم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻2. کعب بن سور، قاضی بصره، هنگام جنگ جمل فریاد می زد که دفاع از عایشه، مانند نماز و روزه است.
🔻موضع امام علی در برابر اهل جمل
الف) امر به نکشتن مجروحان، عدم تعقیب فراریان و بازگرداندن اموال امام علی علیه السلام، جنگ جمل را نوعی فتنه داخلی از سوی دنیا طلبان می دانست که به دلیل فضای غبارآلود ایجاد شده توسط طلحه و زبیر و عایشه، تشخیص حق از باطل دشوار بود.
🔻 امام این افراد را نه منتسب به شرک کرد نه به نفاق. بلکه در پایان نبرد، دستور داد اموالی که در غیرجنگ متعلق به آنان است، به ورثه مقتولان برگردانند. به علاوه عنوان اولین جنگ اسلامی با صحنه ای رو به رو هستیم که هر دو سپاه، اهل قبله هستند. آیا در این فضای غبار آلود، افرادی که معیار تشخیصشان وابسته به اشخاص است، می توانند تصمیم گیری صحیحی کنند؟
🔻امام این افراد را نه منتسب به شرک کرد نه به نفاق. بلکه در پایان نبرد،دستور داد اموالی که در غیرجنگ متعلق به آنان است، به ورثه مقتولان برگردانند. به علاوه حضرت امر فرمود هیچ مجروحی را نکشند، هیچ فراری را تعقیب نکنند و هیچ شخصی را به اسارت نگیرند.
🔻 ذیلا به برخی از این روایات اشاره می کنیم:
1. دینوری در اخبار الطوال در نحوه برخورد متفاوت امام با دشمن، بعد از جنگ جمل آورده است:
🔻«علی- که خدا از او خشنود باد- در میان اصحاب ندا داد و فرمود: فراریان را دنبال نکنید، مجروحان را تیر خلاص نزنید، مالی را به غارت نبرید و هر کس سلاح بر زمین گذاشت، در امان است و هر که در را به روی خود ببندد در امان است. اصحاب علی در اردوگاه در میان طلا و نقره میگشتند، ولی کسی چیزی جز سلاحی را که با آنها نبرد کرده بودند برنمیداشت یا مرکبی را که با آن جنگیده بودند...
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
✨﴾﷽﴿✨
قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَىٰ يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ
(برادران نزد پدر آمدند و) گفتند: «اى پدر! چرا تو درباره یوسف، به ما اطمینان نمى کنى؟!در
حالى که ما خیرخواه او هستیم!
(یوسف/۱۱)
*
أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
فردا او را با ما (به خارج شهر) بفرست، تا غذاى کافى بخورد
و تفریح کند. و به یقین ما از او محافظت خواهیم کرد.»
(یوسف/۱۲
*
قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ
(پدر) گفت: «من از بردن او غمگین مى شوم. و از این مى ترسم که گرگ او را بخورد، در حالى که شما
از او غافل باشید!»
(یوسف/۱۳)
***
قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ
گفتند: «با این که ما مردان نیرومندى هستیم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود (و هرگز چنین چیزى ممکن نیست).»
(یوسف/۱۴)
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۷ الی۱۰)🔹 🔶نقشه نهائى از اینجا جریان درگیرى برادران یوسف با ی
✨﴾﷽﴿✨
تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۱۱ الی۱۴)
🔴صحنه سازى شوم
برادران یوسف پس از آن که طرح نهائى را براى انداختن یوسف به چاه تصویب کردند، به این فکر فرو رفتند که چگونه یوسف را از پدر جدا سازند؟ لذا طرح دیگرى براى این کار ریخته، با قیافه هاى حق به جانب و زبانى نرم و لین، آمیخته با یک نوع انتقاد ترحم انگیز، نزد پدر آمده، گفتند: پدر! تو چرا هرگز یوسف را از خود دور نمى کنى و به ما نمى سپارى؟ چرا ما را نسبت به برادرمان امین نمى دانى در حالى که ما مسلماً خیرخواه او هستیم ؟ (قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لاتَأْمَنّا عَلى یُوسُفَ وَ إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ).
* * *
بیا دست از این کار که ما را متهم مى سازد بردار، به علاوه برادر ما، نوجوان است، او هم دل دارد، او هم نیاز به استفاده از هواى آزاد خارج آبادى و سرگرمى مناسب دارد، زندانى کردن او در خانه صحیح نیست، فردا او را با ما بفرست تا به خارج شهر آید، گردش کند از میوه هاى درختان بخورد و بازى و سرگرمى داشته باشد (أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ).
و اگر نگران سلامت او هستى ما همه حافظ و نگاهبان برادرمان خواهیم بود چرا که برادر است و با جان برابر! (وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ).
و به این ترتیب نقشه جدا ساختن برادر را ماهرانه طرح کردند، و چه بسا سخن را در برابر خود یوسف گفتند، تا او هم سر به جان پدر کند و از وى اجازه رفتن به صحرا بخواهد.
این نقشه از یک طرف پدر را در بن بست قرار مى داد، که اگر یوسف را به ما نسپارى، دلیل بر این است که ما را متهم مى کنى.
و از سوى دیگر، یوسف را براى استفاده از تفریح و سرگرمى و گردش در خارج شهر تحریک مى کرد.
آرى، چنین است نقشه هاى آنهائى که مى خواهند ضربه غافلگیرانه بزنند، از تمام مسائل روانى و عاطفى براى این که خود را حق به جانب نشان دهند استفاده مى کنند، ولى افراد با ایمان به حکم: أَلْمُؤْمِنُ کَیِّسٌ: مؤمن هوشیار است هرگز نباید فریب این ظواهر زیبا را بخورند، هر چند از طرف برادر مطرح شده باشد!.
* * *
یعقوب در مقابل اظهارات برادران، بدون آن که آنها را متهم به قصد سوء کند، گفت: این که من مایل نیستم یوسف با شما بیاید، از دو جهت است، اول این که: دورى یوسف براى من غم انگیز است (قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ).
و دیگر این که، در بیابان هاى اطراف ممکن است گرگان خونخوارى باشند و من مى ترسم گرگ، فرزند دلبندم را بخورد و شما سرگرم بازى و تفریح و کارهاى خود باشید (وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ).
و این کاملاً طبیعى بود که برادران در چنین سفرى به خود مشغول گردند و از برادر غافل بمانند و در آن بیابانِ گرگ خیز گرگ قصد جان یوسف کند.
* * *
البته، برادران پاسخى براى دلیل اول پدر نداشتند، زیرا غم و اندوهِ جدائىِ یوسف چیزى نبود که بتوانند آن را جبران کنند، و حتى شاید این تعبیر آتش حسد برادران را افروخته تر مى ساخت.
از سوى دیگر، این دلیل پدر از یک نظر پاسخى داشت که چندان نیاز به ذکر نداشت، و آن این که بالاخره فرزند براى نمو و پرورش، خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد، و اگر بخواهد همچون گیاه نورسته اى دائماً در سایه درخت وجود پدر باشد، نمو نخواهد کرد، و پدر براى تکامل فرزندنش ناچار باید تن به این جدائى بدهد، امروز گردش و تفریح است، فردا تحصیل علم و دانش، و پس فردا کسب و کار و تلاش و کوشش براى زندگى، بالاخره جدائى لازم است.
لذا اصلاً به پاسخ این استدلال نپرداختند، بلکه به سراغ دلیل دوم رفتند که از نظر آنها مهم و اساسى بود، و گفتند: چگونه ممکن است برادرمان را گرگ بخورد، در حالى که ما گروه نیرومندى هستیم؟ اگر چنین شود ما زیانکار و بدبخت خواهیم بود (قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ).
یعنى مگر ما مرده ایم که بنشینیم و تماشا کنیم گرگ برادرمان را بخورد، گذشته از علائق برادرى که ما را بر حفظ برادر وا مى دارد، ما در میان مردم آبرو داریم، مردم درباره ما چه خواهند گفت، جز این که مى گویند: یک عده زورمند گردن کلفت نشستند، و حمله گرگ به برادرشان را نظاره کردند، آیا ما دیگر مى توانیم در میان مردم زندگى کنیم؟!.
آنها در ضمن، به این گفتار پدر که: شما ممکن است سرگرم بازى شوید و از یوسف غفلت کنید، نیز پاسخ دادند، و آن این که: مسأله، مسأله خسران و زیان و از دست دادن تمام سرمایه و آبرو است، مسأله این نیست که تفریح و بازى بتواند انسانرا از یوسف غافل کند; زیرا در این صورت، ما افراد بى عرضه اى خواهیم شد که به درد هیچ کار نمى خوریم.
در اینجا، این سؤال پیش مى آید که: چرا یعقوب از میان تمام خطرها تنها انگشت روى خطر حمله گرگ گذاشت؟!
بعضى مى گویند: بیابانِ کنعان بیابانى گرگ خیز بود، و به همین جهت خطر بیشتر از این ناحیه احساس مى شد.⬇️