#شهیدانه🌷
#نشر_معارف_شهدا🌿
.
.
🌸خواهر شهید ابراهیم هادی می گفت
🍂 یڪ روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند
عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین
🌻ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند ڪرد، نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
☘ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد.
آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد.
❓ابراهیم از زندگیاش سوال ڪرد ڪمڪش ڪرد و برایش ڪار درست ڪرد.
❤️طرف #نماز خوان شد، به #جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه #شهید شد ...
‼️ اگر مثل ابراهیم هادی #هنر جذب نداریم، دیگران را هم #دزد نڪنیم ...
کانال #نماز_خوب
⭕️ @Namaztchtore
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#شهیدانهـ🌴
#حجاب✨
زن در اســلام :
زنـده ، سـازنـده و رزمـنده اســت
به شـــرط آنــــــکه لبــــــاسِ رزمــــــش ، لبـــاسِ عفــتش بـــاشد.
شهــــــــــید بهـــشتــــی
کانال #نماز_خوب
⭕ @Namaztchtore
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#داستان_بزرگان
حاج آقا باید برقصه!!!😄
چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند… آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند😳 که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.
وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود. اخلاقشان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند و مسخره میکردند و آوازهای آنچنانی بود که...از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...دیدم فایدهای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد..
سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدند و گفتند: حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟ گفتم: آره!! گفتند: حالا چه شرطی؟ گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هر چه شما بگویید. گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم. دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...در طول مسیر هم از جلف بازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آنها بیحفاظ است…از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!! به طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت:
پس کو این معجزه حاج آقا! ما که اینجا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگهای نمیبینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد…
عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود!
همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت میداد... همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند …
شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد. هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آنجا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم...به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند…
چند دقیقهای گذشت…
همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟
چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به جامعه الزهرای قم رفتهاند.
آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند..
#شهیدانه
#_اندکی_تفکر
🌷
کانال #نماز_خوب
⭕ @Namaztchtore
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
🌼خیلیهامون همیشه میگیم کاش پسر👱♂ میشدیم. که میتونستیم #مدافعحرم بشیم، میتونستیم خیلی کارا رو انجام بدیم
میتونستیم بجنگیم💥
💯ولییهصحبتیدارم💯
🔰ما پسر نشدیم که مدافعحرم بشیم اما #دختر شدیم که مدافع چـ🌸ـادر بشیم
🔰ماهمین الانشم تو #میدون نبردیم؛ جنگیدن که فقط با تیر وتفنگ نیست❌ همین که توی این بازار دین فروشی و #بدحجابی، باحجاب باشی، خودش یک جھاده 😌
🔰شهید شدن🕊 که فقط با خمپاره، مین و #تیر که نیست!" زمانی که دلت از طعنه و پوزخنده های به ظاهر روشن فکرها😏 میشکنه، شهید میشی و خون همون #اشکیه که از چشمات جاری میشه.
🔰پس هیچ وقت نگید #دخترا نمیتونن بجنگن، نمیتونن شهیدشن. اگر پسرا یك بار در میدان نبَردن، ما دخترا "هر روز" درمیدان نبَردیم!
🔰اگر پسرا یكبار☝️ شھید میشن ما چادریها هر روز داریمبا حرفهای بقیه #شهیدمیشیم.
#شهیدانه🌷#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد_و_عجل_فرجهم
🌹🍃🌹🍃
کانال #نماز_خوب
⭕ @Namaztchtore
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
شهیدچمران:
بهشوخیبهیکیازدوستانمگفتم:
من٢٢ساعتمتوالیخوابیدهام...!
گفت:بدونغذا⁉️؛
همینسخنرابهدوستدیگرمگفتم:
گفت:بدوننماز⁉️؛
واینگونهخدایهࢪڪسراشناختم(:❤️!
#شهیدانه🌿
#لبیک_یا_خامنه_ای
کانال #نماز_خوب
⭕ @Namaztchtore
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃