eitaa logo
کانال نماز خوب
1.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
✅ کانال اول ما @ahkaamcanonical 🔴 جهت پیشنهاد و انتقاد،پاسخگویی #سئوالات_شرعی، #ازدواج، و #دیگر_مسائل به این آیدی می توانید رجوع بفرمایید.👇👇👇 @fatematozahrastmadaram 🔵 ادمین تبادل و تبلیغ:👇👇 @fadaypedar79 کپی_آزاد ۹۹/۲/۱۷ ♥از صبوری شما متشکریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌿 . . 🌸خواهر شهید ابراهیم هادی می گفت 🍂 یڪ روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین 🌻ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند ڪرد، نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. ☘ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ❓ابراهیم از زندگی‌اش سوال ڪرد ڪمڪش ڪرد و برایش ڪار درست ڪرد. ❤️طرف خوان شد، به رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شد ... ‼️ اگر مثل ابراهیم هادی جذب نداریم، دیگران را هم نڪنیم ... کانال ⭕️ @Namaztchtore 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌴 ✨ زن در اســلام : زنـده ، سـازنـده و رزمـنده اســت به شـــرط آنــــــکه لبــــــاسِ رزمــــــش ، لبـــاسِ عفــتش بـــاشد. شهــــــــــید بهـــشتــــی کانال @Namaztchtore 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
حاج آقا باید برقصه!!!😄 چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند😳 که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود. اخلاق‌شان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که...از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد.. سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدند و گفتند: حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟ گفتم: آره!! گفتند: حالا چه شرطی؟ گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هر چه شما بگویید. گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم. دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...در طول مسیر هم از جلف‌ بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است…از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند. کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و... تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم...به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند. سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه ‌الزهرای قم رفته‌اند. آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند.. 🌷 کانال @Namaztchtore 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨ 🌼خیلی‌هامون‌ همیشه‌ میگیم‌ کاش‌ پسر👱‍♂ میشدیم. که‌ میتونستیم‌ بشیم‌، میتونستیم‌ خیلی‌ کارا رو انجام‌ بدیم میتونستیم‌ بجنگیم💥 💯ولی‌یه‌صحبتی‌دارم💯 🔰ما پسر نشدیم‌ که‌ مدافع‌حرم‌ بشیم‌ اما شدیم که‌ مدافع‌ چـ🌸ـادر بشیم 🔰ماهمین‌ الانشم‌ تو نبردیم؛ جنگیدن‌ که‌ فقط با تیر وتفنگ‌ نیست❌ همین‌ که‌ توی‌ این‌ بازار دین‌ فروشی‌ و ، باحجاب‌ باشی، خودش‌ یک‌ جھاده 😌 🔰شهید شدن‌🕊 که‌ فقط‌ با خمپاره، مین‌ و که‌ نیست!" زمانی‌ که‌ دلت‌ از طعنه‌ و پوزخنده‌ های‌ به‌ ظاهر روشن‌ فکرها😏 میشکنه، شهید میشی و خون‌ همون‌ که‌ از چشمات‌ جاری‌ میشه. 🔰پس‌ هیچ‌ وقت‌ نگید نمیتونن‌ بجنگن، نمیتونن‌ شهیدشن. اگر پسرا یك‌ بار در میدان‌ نبَردن، ما دخترا "هر روز" درمیدان‌ نبَردیم‌! 🔰اگر پسرا یك‌بار☝️ شھید میشن‌ ما چادری‌ها‌ هر روز‌ داریم‌با حرف‌های‌ بقیه . 🌷 🌹🍃🌹🍃 کانال @Namaztchtore 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
شهیدچمران: به‌شوخی‌به‌یکی‌ازدوستانم‌گفتم: من٢٢ساعت‌متوالی‌خوابیده‌ام...! گفت:بدون‌غذا⁉️؛ همین‌سخن‌رابه‌دوست‌دیگرم‌گفتم: گفت:بدون‌نماز⁉️؛ واین‌گونه‌خدای‌هࢪڪس‌راشناختم(:❤️! 🌿 کانال @Namaztchtore 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃