eitaa logo
خواهران فعال سبزواری
85 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
206 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🍃نیت_عاشقانه🍃 روزي از «رضا» پرسيدم: تا به حال چند بار مجروح شده اي؟ تبسمي كرد و گفت: يازده بار! و اگر خدا بخواهد به نيت دوازده امام، در مرتبه ي دوازدهم شهيد مي شوم.» او همان طور كه وعده داده بود، مدتي بعد در منطقه ي «شرهاني» به وسيله ي تركش خمپاره راه جاودانگي را در پيش گرفت. راوي : همسر سردار شهيد «رضا چراغي» _ فرمانده ي لشگر محمد رسول الله (ص) ❤️شادی ارواح طیبه شهدا وسلامتی خانواده شهدا صلوات❤️ 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🌾🍀🌼🌷🍃 🍂
🥀🕊 به تو حسادت میکنند ،تومکن! تورا تکذیب میکنند،ارام باش! تورا میستایند،فریب مخور! تورا نکوهش میکنند،شِکوه مکن! مردم ازتو بد میگویند،اندوهگین مشو! همه مردم تورا نیک می خوانند،مسرور باش! انگاه از بود❤️ حدیثی بود که همیشه درقلب من وجود داشت از امام پنجم..... 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🌱🌷🌾🌺🍃🌸☘🌹 🌷💐🍃🌹🌱🌺 🌸☘💐🌿 🌾🌷 🌹 🍃نشان شهادت🍃 براي شناسايي به منطقه ي چنانه رفته بوديم. شرايط بسيار سختي بود. نه غذا به اندازه ي كافي داشتيم و نه آب. طلبه اي با ما بود كه سختي بر او بسيار فشار مي آورد و او از اين موضوع ناراحت بود و مي گفت: «من بايد خودم را بسازم.» يك روز او را بسيار سرحال ديدم، پرسيدم: «چه شده؟ اين طور سرحال شدي!» پاسخ داد: «ديشب وقتي استتار كرده بوديم، در خواب، صحراي وسيعي را در مقابلم ديدم و آقايي را كه صورتش مي درخشيد.» به احترام ايشان ايستادم و سؤال كردم «آقا عاقبت ما چه مي شود؟» فرمودند: «پيروزي با شماست ولي اگر پيروزي واقعي را مي خواهيد، براي فرج من دعا كنيد.» باز پرسيدم: «آقا من شهيد مي شوم؟» فرمودند: «اگر بخواهي، بله. تو در همين مسير شهيد مي شوي، به اين نشاني كه از سينه به بالا چيزي از بدنت باقي نمي ماند. به برونسي بگو پيكرت را به قم ببرد و به خانواده برساند.» اين طلبه وصيت نامه اش را نوشت و از شهيد برونسي خواست كه هر وقت شهيد شد، جنازه اش را به قم برساند. چند روز بعد دشمن متوجه حضور ما شد و ما را به گلوله بست. طلبه ي جوان شهيد شد و از سينه به بالا، چيزي از بدنش نماند. راوي : محمد قاسمي ❤️شادی ارواح طیبه شهدا وامام شهدا صلوات❤️ 🌹 🌾🌷 🌸☘💐🌿 🌷💐🍃🌹🌱🌺 🌱🌷🌾🌺🍃🌸☘🌹
🌱🌷🌾🌺🍃🌸☘🌹 🌷💐🍃🌹🌱🌺 🌸☘💐🌿 🌾🌷 🌹 🍃مشعلداران🍃 «در جبهه ها مولا؛ مهدي (عج) علمدار است» تنها شش نفر توانستند خود را به بالاي ارتفاع 1050 «بازي دراز» برسانند. برادر «علي موحد دانش» و برادر «محسن وزوايي» كه فرمانده ي محور چپ عمليات بود از جمله افراد فتح كننده ي ارتفاع 1050 بودند. «محسن وزوايي» كه از دانشجويان پيرو خط امام در تسخير لانه ي جاسوسي آمريكا بود و در مقطعي نيز سمت سخن گويي دانشجويان فاتح لانه ي جاسوسي را داشت. همينك به عنوان بنيان گذار لشگر 10 سيدالشهدا (ع) عملياتي حساس را فرماندهي مي كرد. چرا كه بچه هاي سپاه در محدوديت هاي پيش آمده از طرف بني صدر در اين گونه عمليات علاوه بر دشمن مهاجم، دشمنان نفوذي دو چهره كه با پز خردمندي زمام امور را در دست گرفته بودند را نيز پشت سر داشتند. به هر ترتيب در فتح اين ارتفاع حاج محسن با اندك ياران باقي مانده اش حدود 350 تن از نيروهاي گردان كماندوي ارتش بعث را به اسارت گرفتند، ليكن در حين تخليه ي اسرا به پشت جبهه يكي از افسران دشمن مصرانه تقاضاي ملاقات با فرمانده ي نيروهاي ايراني را داشت. دوستان «محسن» به خاطر رعايت مسايل امنيتي، شخصي غير از او را به آن افسر بعثي به عنوان فرمانده ي خود معرفي كردند اما.... بعثي اسير، ناباورانه و با قاطعيت گفت: «نه! فرمانده ي شما اين نيست». از وي سؤال شد، مگر تو فرمانده ي ما را ديده اي كه اين گونه قاطعانه سخن مي گويي؟» او گفت: «آري، او در هنگام يورش شما به ما، سوار بر اسب سفيد بود و ما هرچه به طرفش تيراندازي و شليك كرديم به او كارگر نمي شد. لذا من او را مي خواهم ببينم». «محسن وزوايي» كه در آن جمع بود ناگاه زانوهايش سست شد و به زمين نشست و... اين واقعه نخستين جلوه ي امداد غيبي بود كه از بدو جنگ اين گونه تجلي نموده بود. لذا «محسن» در مصاحبه اي (تلويزيوني) به اين واقعه به عنوان عنايت ائمه ي هدي (ع) به رزمندگان اسلام اشاره كرد و در مقابل بلافاصله سلف خردگرايان و «رئيس جمهور قدرت طلب» بني صدر خائن عاجزانه دست به قلم شد و در ستون «كارنامه ي رئيس جمهور» روزنامه ي ضدانقلابيش «روزنامه ي انقلاب اسلامي» ضمن استهزا عنايات غيبي، رذيلانه نوشت: «اين پاسدارها براي تضعيف موقعيت من اين حرف ها را مي زنند.... اگر اسب سفيد در كار است، چرا به جنوب نيامده و فقط به غرب رفته است؟» غافل از اين كه دوزخيان از درك اين عنايات عاجزند و بهشتيان را به اين حريم راه است. لذا شهيد مظلوم حضرت آيت الله بهشتي (ره) در همان آوان فرمودند: «خانقاه عرفان ما بازي دراز است». ❤️شادی ارواح طیبه شهدا وامام شهدا صلوات❤️ 🌹 🌾🌷 🌸☘💐🌿 🌷💐🍃🌹🌱🌺 🌱🌷🌾🌺🍃🌸☘🌹
شهید...🕊🥀 شهید حمید سیاهکالی: اما مینویسم تا هرکس که می خواند یا میشنود بداند شرمنده ام از اینکه یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر و نائب بر حقش امام خامنه ای فدا کنم....💔
🌱🌷🌾🌺🍃🌸☘🌹 🌷💐🍃🌹🌱🌺 🌸☘💐🌿 🌾🌷 🌹 هجده نفر بوديم كه براي شناسايي به منطقه ي چنانه رفته بوديم. روزها استتار مي كرديم و شب ها راه مي افتاديم. در حقيقت در ميان دشمن بوديم. سهميه ي ما مقداري برنج خام بود كه بعد از سه روز آن هم تمام شد. طلبه اي همراهمان بود كه شرايط سخت، بسيار بر او فشار مي آورد. يك روز بعد از نماز صبح، آن طلبه به شهيد برونسي اعتراض كرد و گفت: «من دچار شك و ترديد شده ام.» برونسي گفت: «اگر من اين حرف را بگويم، مسأله اي نيست، اما تو كه چند سال نان امام زمان (عج) را خورده اي، چرا؟!» آن طلبه متأثر شد و ادامه داد: «من بايد خودم را بسازم.» روزهاي بعد او را بسيار سرحال ديدم. پرسيدم: «چي شده؟ خيلي سرحال شدي!» پاسخ داد: «ديشب صحراي وسيعي را در مقابلم ديدم. آقايي در آن جا ايستاده بود كه صورتش آفتاب را منعكس مي كرد. رو به من گفت: بلند شو. مگر فرزند اسلام و شهيد انقلاب به تو نگفت كه نبايد به خود ترديد راه بدهي؟ سخن او حجت است.» در همان شناسايي، دشمن متوجه حضور ما شد و آن طلبه «خودساز» به بزرگترين آرزوي هر مجاهد (شهادت) نايل آمد. طبق وصيتش، شهيد برونسي پيكرش را به زادگاهش برد و به خانواده تقديم نمود. راوي : حجه الاسلام محمدقاسمي ❤️شادی ارواح طیبه شهدا وامام شهدا صلوات❤️ 🌹 🌾🌷 🌸☘💐🌿 🌷💐🍃🌹🌱🌺
🌱🌷🌾🌺🍃🌸☘🌹 🌷💐🍃🌹🌱🌺 🌸☘💐🌿 🌾🌷 🌹 🍃شهید غواص🍃 زماني، بچه ها در شلمچه پيكر يكي از شهدا را كه از نيروهاي غواص بود، كشف كردند، اما متأسفانه تا نزديك غروب آفتاب هرچه گشتند، پلاك آن شهيد بزرگوار را پيدا نكردند، ديگر مأيوس شده بودند، با خود گفتند: پلاك شهيد كه پيدا نشد، پس پيكر شهيد را همان جا مي گذاريم، صبح دوباره برمي گرديم. صبح، يكي از برادرهايي كه با ما كار مي كرد، از خواب شب گذشته اش تعريف كرد و گفت: «ديشب خواب ديدم كه يك غواص بالاي خاكريز آمد و به من گفت، دلاور اين جا چه مي كني؟» من گفتم دنبال پلاك شهيدي مي گرديم، ولي پيدا نمي كنيم. او گفت: همان جا را مقداري عميق تر بكنيد، پلاكش را هم پيدا مي كنيد». صبح كه بچه ها پاي كار برگشتند، همان جا را عميق تر كندند و اتفاقاً پلاك شهيد را هم پيدا كردند. راوي : بسيجي گمنام ❤️شادی ارواح طیبه شهدا وامام شهدا صلوات❤️ 🌹 🌾🌷 🌸☘💐🌿 🌷💐🍃🌹🌱🌺 🌱🌷🌾🌺🍃🌸☘🌹