eitaa logo
خواهران فعال سبزواری
85 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
206 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 های قرانی ✍️ و اسئلهم عن القريه التى كانت حاضرة البحراد يعدون فى السبت اذتاتيهم حيتا نهم يوم ستبهم شرعا... (سوره اعراف : 164) موسى بن عمران به بنى اسرائيل تعليم فرموده بود كه درايام هفته يك روز را به عبادت خدا اختصاص دهند و كارهاى دنيائى و خريد و فروش ‍ راتعطيل كنند. روزى كه براى اين كار تعيين شد، روز جمعه بود ولى بنى اسرائيل خواستند كه روز عبادت آنها روز شنبه باشد و به همين جهت روز شنبه روز عبادت بنى اسرائيل و روز تعطيل آنها شد. روزهاى شنبه ، موسى بن عمران ، در مجمع بنى اسرائيل حاضر مى شد و آنها را موعظه مى كرد و پند مى داد. سالها به اين ترتيب گذشت و بنى اسرائيل روز شنبه را محترم مى شمردند. و آن را مخصوص عبادت خداوند مى دانستند و در آن روز كسى دست به كارى از كارهاى دنيا نمى زد و فقط به عبادت و ذكر و تسبيح و تقديس ‍ پروردگار مى گذشت . موسى از دنيا رفت و تغييراتى در زندگى بنى اسرائيل بوجود آمد و تحولاتى ايجاد شد، اما اين روش (احترام از روز شنبه ) در ميان بنى اسرائيل همچنان ادامه داشت . دوران پيامبرى داود فرا رسيد و در آن زمان جمعى از بنى اسرائيل كه در قريه (ايله ) در كنار دريا سكونت داشتند احترام روز شنبه را از بين بردند و بر خلاف فرمان موسى در آن روز دست به صيد ماهى زدند و آن داستان از اين قرار بود: روزهاى شنبه كه صيد ماهى بر آنها حرام بود، كنار دريا ماهى بسيار ديده مى شد و در روزهاى ديگر ماهى ها به قعر دريا مى رفتند و به ساحل نزديك نمى شدند. دنيا پرستان بنى اسرائيل ، دور هم نشستند و با يكديگر گفتند: بايد فكرى كرد و از اين رنج و زحمت خلاص شد. روز شنبه كنار دريا ماهى فراوان و صيد آسان است و روزهاى ديگر ماهى ها در دل دريا مى روند و ما با زحمت بى حساب و رنج طاقت فرسا موفق به صيد آنها نمى شويم . در همان مجلس تصميم گرفتند نقشه اى بكار برند و از ماهى ها استفاده كنند و آن نقشه اين بود كه نهرها و جدولهائى از دريا منشعب كنند و ماهى ها را در آن محبوس كنند و در روز يكشنبه اقدام به صيد آنها نمايند. همين كار را كردند و نهرهائى را از دريا جدا نمودند، روزهاى شنبه ماهيها آزادانه در آن نهرها مى آمدند ولى هنگام شب كه ماهيها مى خواستند به دريا بر گردند جلو نهرها را مى بستند و آنها را در نهرها زندانى مى كردند و روز بعد همه آنها را صيد مى نمودند. خردمندان و متدينين قوم ، آنها را نصيحت كردند و از مخالفت امر خداوند بيم دادند؛ ولى نتيجه نداد و در دل آن گروه دنيا پرست تاءثيرى نكرد. مدتها به اين ترتيب گذشت و متدينين از پند و نصيحت گنه كاران خود دارى نمى كردند. ولى چون نصايح آنان بى اثر بود، جمعى از آنها دست از موعظه كردن كشيدند و سكوت كردند و حتى به نصيحت كنندگان مى گفتند: چرا اينقدر به خودتان زحمت مى دهيد و چرا موعظه مى كنيد كسانى را كه خدا وند هلاكشان خواهد كرد، يا به عذاب دردناكى گرفتارشان خواهد فرمود. نصيحت كنندگان مى گفتند مااين قوم را پند مى دهيم تا در پيشگاه خداوند معذور باشيم . بارى سخن خردمندان اثرى نكرد و آن گروه بكار خود ادامه دادند و به صيد ماهى مشغول بودند و از اين عمل اظهار خوشحال مى كردند و آن را موفقيتى براى خود مى شمردند. چون به اين منوال روزگارى گذشت و سخن حق در آن مردم گنه كار سودى ننمود، خداوند متعال آن جمعيت سركش را به صورت حيواناتى مسخ كرد و پس از سه شبانه روز عذابى فرستاد و آنان را هلاك كرد. و تنها كسانى كه نهى از منكر مى كردند از عذاب خدا مصون ماندند.
هدایت شده از فرهنگی مدرسه علمیه نرجس(س) سبزوار سطح ۱ و ٢
مدرسه علمیه نرجس سلام الله علیها باهمکاری اداره فرهنگی تبلیغی دفتر خواهران برگزار می نماید: فرهنگی هنری درکوچه پس کوچه های انقلاب درمحورهای انقلاب اسلامی بیانیه گام دوم انقلاب فرزندآوری جشنواره: فیلم وعکس وموشن گرافی وکلیپ2دقیقه ای وانیمیشن در محور های ذیل: خاطرات انقلاب ( بیان خاطرات مادر بزرگها وپدر بزرگها از انقلاب در قالب فیلم کوتاه) عکس انقلاب (عکس های قدیمی از انقلاب ویا سفر های زیارتی مادر بزرگ وخانواده ها) لالایی های قدیمی و اصیل مادر بزرگها با گرفتن فیلم صمیمی از خانواده ایرانی در کنا مادر بزرگها و بچه ها با رویکرد انقلابی مذهبی گویی(اوسنه) پدر بزرگها از افسانه های اصیل طلاب و فرزندان بالای ۸ سال. آثار ۲۵ بهمن ارسال آثار به ادمین 👇👇👇 @E_B1385 @f1412r توجه توجه 👇👇👇👇👇👇 مسابقه توسط مرکز مدیریت به کارت عزیزان واریز می شود ویژه حوزویان بزرگوار و فرزندان بالا ۸ سال می باشد . بشتابید در مسابقه شرکت کنید لطفا به دوستانتان در شهرستان‌های دیگر هم اطلاع دهید اجرکم عندالله مدرسه علمیه نرجس سلام الله علیها سبزوار
هدایت شده از فرهنگی مدرسه علمیه نرجس(س) سبزوار سطح ۱ و ٢
مدرسه علمیه نرجس سلام الله علیها باهمکاری اداره فرهنگی تبلیغی دفتر خواهران برگزار می نماید: فرهنگی هنری درکوچه پس کوچه های انقلاب درمحورهای انقلاب اسلامی بیانیه گام دوم انقلاب فرزندآوری جشنواره: فیلم وعکس وموشن گرافی وکلیپ2دقیقه ای وانیمیشن در محور های ذیل: خاطرات انقلاب ( بیان خاطرات مادر بزرگها وپدر بزرگها از انقلاب در قالب فیلم کوتاه) عکس انقلاب (عکس های قدیمی از انقلاب ویا سفر های زیارتی مادر بزرگ وخانواده ها) لالایی های قدیمی و اصیل مادر بزرگها با گرفتن فیلم صمیمی از خانواده ایرانی در کنا مادر بزرگها و بچه ها با رویکرد انقلابی مذهبی گویی(اوسنه) پدر بزرگها از افسانه های اصیل طلاب و فرزندان بالای ۸ سال. آثار ۲۵ بهمن ارسال آثار به ادمین 👇👇👇 @E_B1385 @f1412r مدرسه علمیه نرجس سلام الله علیها سبزوار
هدایت شده از فرهنگی مدرسه علمیه نرجس(س) سبزوار سطح ۱ و ٢
داستان تمثیلی دربارهٔ فلسطین نویسنده: زهرا محقق کاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادری 🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸 به نام خدا یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. تو سرزمین زیتون ها مورچه های سیاه زیادی کنار هم زندگی می کردند. اونا خیلی همدیگرو دوست داشتن و باهم مهربون بودن. گوشه گوشه اون سرزمین لونه ساخته بودن و هرروز مشغول دونه پیدا کردن بودن. اما درست برعکس این مورچه ها، تو سرزمین های اطراف، مورچه های قرمز رنگی زندگی می کردن که خیلی بداخلاق و زورگو بودن و باهمه دعواشون میشد. مورچه های قرمز میخواستن جایی زندگی کنن که فقط خودشون و دوستاشون باشن. چون فکر میکردن فقط خودشون از بقیه مورچه ها بهترن. برای همین یک روز تصمیم گرفتن برن به سرزمین زیتون و اونجا رو شهر خودشون بکنن. اما چجوری؟ اون جا که مال مورچه های سیاه بود! پس لازم بود اول به یه بهونه ای وارد شهر بشن. مورچه های قرمز به مورچه های سیاه وعده دادن و گفتن: اگه شما بذارید ما بیایم تو زمین های شما و لونه بسازیم ما هم به شما قول میدیم از انواع دونه های خوشمزه سرزمین های دیگه بهتون غذا بدیم. مورچه های سیاه که از نقشه مورچه های قرمز خبر نداشتن حرف اونا رو قبول کردن. و اینجوری شد که کم کم مورچه های قرمز تو یه زمین کوچیک از سرزمین مورچه های سیاه لونه هاشونو ساختن. مدت ها گذشت. مورچه های سیاه مشغول زندگی خودشون بودن. اما اون وسط مورچه های قرمز تعدادشون داشت روز به روز بیشتر میشد. آخه اونا یه تونل مخفی زیر زمین ساخته بودن تا کم کم دوستاشونو دعوت کنن به این سرزمین. بعد یه مدت که مورچه های قرمز تعدادشون زیاد شد دوباره رفتن پیش مورچه های سیاه و گفتن: ما دیگه خیلی تعدادمون زیاد شده. بچه هامون زیاد شدن و باز هم نیاز به لونه بیشتر داریم. شما باید به ما زمین بیشتری بدین تا بتونیم لونه های بیشتری بسازیم. مورچه های سیاه جواب دادن: اینجا شهر ماست. لونه هامون همه اینجاست. دونه هامون همه اینجاست. نمیتونیم شهر خودمونو به شما بدیم. و این شد شروع یک دعوای بزرگ. مورچه های قرمز عادت نداشتن از کسی نه بشنون. برای همین وقتی مورچه های سیاه حاضر نشدن به اونا زمین بیشتری بدن، شروع کردن به زورگویی و قلدری. هرروز میرفتن تو مسیر مورچه های سیاه و دونه هاشونو به زور میگرفتن. لونه هاشون رو خراب می کردن. گاهی به سمتشون سنگریزه پرت می کردن و گاهی هم توی لونه شون رو پر از آب می کردن تا همه مورچه هایی که داخلن بمیرن. خلاصه این دعواها روز به روز بیشتر می شد. همه خسته شده بودن. مورچه های سیاه تا جایی که می تونستن از خودشون دفاع می کردن و نمیذاشتن کسی خونه شونو بگیره. اوایل سنگ های کوچیک رو پرت می کردن به سمت مورچه های قرمز. اما یکم که گذشت، سلاح هاشون هم بهتر و قوی تر شد. مثل تیر کمان تخمه ای که باهاش لونه های دشمن شونو تخمه بارون می کردن، یا ماکارونی نیزه ای هایی که به سمت زمین دشمن پرتاب می کردن و... خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه مورچه های قرمز یه بخش زیادی از سرزمین مورچه های سیاه رو با زور گرفتن. حتی خیلی از مورچه های سیاه رو هم نابود کردن. مورچه های سیاه که دیگه خسته شده بودن از این همه زورگویی، به فکر افتادن که یه نقشه حرفه ای بکشن. اونا تصمیم گرفتن یه منجنیق بزرگ درست کنن. بعد گروه گروه برن بالای درخت تا زیتون جمع کنن. و بعد اون زیتون ها رو با کمک منجنیق پرت کنن به سمت مورچه های قرمز. یه روز صبح زود، این نقشه عملی شد. مورچه های قرمز همگی خواب بودن که یه دفعه همه شون با صدای جیغ بلند یکی از مورچه ها از خواب بیدار شدن. واااااای... چی شده بود؟... یه زیتون بزرگ افتاده بود روی یکی از مورچه ها و اونو له کرده بود. چیزی نگذشته بود که زیتون بعدی هم روی سر یه مورچه دیگه فرود اومد. مورچه های قرمز که فهمیده بودن چه بلایی سرشون اومده فریاد زدن: حمله شده... حمله زیتونی... فرار کنید... و همه دار و دسته شون از ترس اینکه زیتون توی سرشون فرود نیاد فرار کردن و تا جایی که میتونستن از لونه هاشون دور دور شدن. همون لونه هایی که به زور از مورچه های سیاه گرفته بودن. و اینجوری بود که مورچه های قرمز بدجنس پا به فرار گذاشتن و دیگه اون طرفا پیداشون نشد. چون اونجا سرزمین واقعی و اصلی مورچه های سیاه بود.🇵🇸